درباره شهید محمدجواد باهنر/ من خستگی را هرگز ملاقات نخواهم کرد
شنبه, ۰۴ شهريور ۱۳۹۶ ساعت ۰۸:۰۷
جمله ی «من خستگی را هرگز ملاقات نخواهم کرد» از شهید باهنر بود و به عینه می دیدیم که شهید باهنر حوصله و صبر بالایی داشت، دکتر باهنر خستگی ناپذیر بود.
نوید شاهد کرمان، شهيد محمد جواد باهنر پس از پيروزي انقلاب در مسئووليتهاي مختلفی مانند عضويت در شوراي انقلاب، نهضت سوادآموزي، نمايندگي مردم كرمان در مجلس خبرگان، نمايندگي شوراي انقلاب در وزارت آموزشوپرورش و وزارت آموزش وپرورش در كابينه شهيد رجايي به نحو شايستهاي انجام وظيفه كرد و بالاخره در هشتم شهريورماه 1360 با انفجار بمبي توسط عامل سازمان تروريستي منافقين خلق به شهادت رسید.
به مناسبت فرارسیدن هفته دولت، خاطراتی پیرامون شهید باهنر را مرور می کنیم:
در فروردین ماه سال 1343 در برنامه های مسجد جامع تهران، از آقای باهنر دعوت کردیم برای سخنرانی بیایند. شب اول مأمورین متوجه شدند که فرد جدیدی آمده و مثــل اینکه حـرف های نو هم می زند. دکتر باهنر خیلی با سلیقه، وارد، خوش بیان، خوش مطلب و گیرا بود. خلاصه، شب دوم ما متوجه شدیم که انگار سازمان امنیت لشکرکشی کرده و احتمال داشت که او را دستگیر کنند. ایشان آمد مسجد و بعد از سخنرانی برق خاموش شد و باهنر همان پای منبر لباسش را عوض کرد. مأمورین هر چه گشتند دیدند که آقایی در کار نیست. شب دوم، سوم، و بالاخره تا شب هفتم وضع به این منوال بود که دیگر شب آخر ایشان را بین منبر دستگیر کردند و این ابتدای زندانی شدن ایشان بعد از تبعید حضرت امام بود.
***
پول کتابهای دبیرستان پنج تومان و دو قِران (52 ریال) می شد که پدر با توجه به بضاعت مالی گفتند که خوب دیگر نمی خواهد درس بخوانی، ما دیگر پول نداریم و لذا کتاب نمی توانیم بخریم .... نمی دانم از چه طریقی خبر به اخوی در تهران رسیده بود، ایشان نامه ای برای پدر نوشته بود و خواهش کرده بود که به هر صورت که امکان دارد این مبلغ را از کسی قرض بگیرد و ایشان آن را پرداخت می کنند.
***
آقای باهنر را قبل از من داشتند بازجویی بدنی می کردند. موقعی که مدارکش را دیدند، مدارک عالی تحصیلی، افسر شهربانی گفت آقا شما با این مدارک عالی تان اینجا آمده اید چه کار؟ چه کار دارید به این کارها؟ دکتر باهنر در جواب گفت شما وظیفه ی خودتان را انجام بدهید و ما هم وظیفه ی خودمان را انجام می دهیم. ما را بردند توی اتاقی، در آن همه ایستاده بودیم و منتظر بودیم ببینیم با ما چه می کنند؟ یکدفعه دیدم در باز شد و سپهبد نصیری که آن موقع رئیس ساواک بود، وارد شد و از همان دم در به سر و صورت یکی یکی می زد و می آمد جلو. آقای دکتر باهنر را هم زد که عمامه از سر ایشان افتاد. بعداً ما را از هم جدا کردند و کتک مفصلی زدند. ما را دوباره آوردند در یک اتاق و همه دور هم جمع بودیم. کلام ایشان این بود، گفتند مستقیم باشید، پا بر جا باشید، صبر کنید، صبر شما را به جایی می رساند، از این مسائل نترسید.
جمله ی «من خستگی را هرگز ملاقات نخواهم کرد» از باهنر بود و من این را به عینه می دیدم که حوصله و صبر بالایی داشت. دکتر باهنر خستگی ناپذیر بود.
***
دکتر باهنر اعتقاد زیادی به مشورت کردن داشت. بســیاری از چیزها را می دانست اما باز هم جلسه ی مشورتی می گذاشت و دوباره سوال می کرد. از حرف هایش مشخص بود که علاوه بر من، از یکی دیگر هم سوال کرده بود. از پیشنهادها به سرعت استقبال می کرد.
هرگز فکر و نظر خودش را به کسی تحمیل نمی کرد. با اینکه خود بر اوضاع و احوال جامعه تسلط داشت ولی اهل مشورت بود و با افراد مشورت می کرد و کار گروهی رادر سایه ی مشورت مؤثرتر می دانست.
***
یکی از مهم ترین کارهای ایشان در شورای انقلاب، رسیدگی به پرونده ی پرسنل و کارکنان سازمان ها بود. وی بیشتر در عمل، مسائل را حل می کرد و نه در صحبــت و حرف، بطـــوری که بنی صدر رئیس جمهور برکنار شده، اصطلاح معروفی را در مورد دکتر بکار می برد و می گفت: «دکتر باهنر از آنهایی است که از آن زیر موشک رها می کند و می زند توی برجک». این مطلب اشاره ای است به این که ایشان ساکت و آرام و بی سر و صدا کارشان را به درستی انجام می دادند.
***
وقتی گزارش کار در رابطه با نحوه ی کار در نهضت سوادآموزی برای امام می دهند، امام می گویند که شما این همه کار کرده اید و هیچ نمی گویید. ایشان می گویند: «چه لزومی دارد که آن را مطرح کنم؟»
***
می گفت «ترجیح می دهم کارهای یک وزیر را انجام بدهم ولی اسم وزیر را نداشته باشم.»
امام خمینی(ره) به دکتر باهنر گفت : که چرا کارهایی را که انجام می دهید مطرح نمی کنید برای جامعه؟ می گفت: حالا چه لزومی دارد مطرح کنیم که ما این کارها را کردیم؟
در مسافرت ها می گفت من چیزی احتیـاح ندارم؛ لحافــم، عمامه ام است، پتویم عبایم، دیگر چه می خواهم. این سخنان را در زمانی که نخست وزیر مملکت اسلامی نیز بود، مکرر بیان می کرد. در زمانی که وزیر آموزش و پرورش بود و به همراه آقای رجایی نخست وزیر به منطقه ی جیرفت و کهنوج می رفت، شب را در اداره آموزش و پرورش با عبا به عنوان روپوش و کفش به صورت بالش به خواب می رفت.
***
دکتر باهنر برای بازدید از آوارگانی که از عراق آمده بودند در اردوگاه بودند. بعد از آن یک جلسه ی رسمی بود که مسؤولین استان، شهربانی و ژاندارمری شرکت داشتند. آن زمان آقای ساوه استاندار کرمان و آقای محمدرضا باهنر معاون سیاسی ایشان بود. وقتی جلسه تمام شد و همه بیرون می رفتند، دکتر باهنر متوجه شد که سرهنگ، رئیس ژاندارمری وقت کرمان به آقای محمدرضا باهنر، احترام گذاشت ولی ایشان رد شد. دکتر باهنر سریع برگشت دست برادرش را گرفت و گفت سرهنگ، پیرمردی است که احترامش لازم است. شما درست است که معاون استاندار هستید ولی برگرد و از ایشان معذرت خواهی کن. ایشان هم برگشتند از سرهنگ معذرت خواهی کردند و بعد از احوالپرسی برگشتند.
***
در دیدار از یکی از مدارس، به دنبال محل نمازخانه و کتابخانه بود. می گفت: مدرسه ای که در جمهوری اسلامی ساخته می شود باید غیر از مدرسه ای باشد که در زمان طاغوت طراحی می شد. کتابخانه ی این مدرسه کجاست؟ نمازخانه اش کجاست؟ مدرسه ای که در آن نمازخانه و کتابخانه نباشد، مدرسه ی جمهوری اسلامی نیست. کارگاه و آزمایشگاه آن کجاست؟
منبع: دیدگاه مدیریتی و سیره عملی شهید دکتر محمد جواد باهنر
مؤلف : دکتر محمد ابراهیمی نژاد
نظر شما