خاطرات شهید محمد حسن فقیه/ تاکید بر حجاب و صبر
شنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۶ ساعت ۰۷:۳۵
در مورد حجاب و صبر خیلی تاکید می کرد، به من می گفت: مادر من نمی گویم گریه نکن، اما مادر هر وقت ناراحت شدی به یاد امام حسین گریه کن، خواهرهایش را به حجاب دعوت می کرد.
نوید شاهد کرمان، شهید محمد حسن فقيه/ بيست و ششم آبان 1343، در شهرستان كرمان چشم به جهان گشود. طلبه حوزه علميه بود، به عنوان بسيجي در جبههحضور يافت. بيست و سوم تير 1361، در شلمچه براثر اصابت تركش شهيد شد. پيكر وي مدتها در منطقه برجا ماند و پس از تفحص سال 1375، در گلزار شهداي زادگاهش به خاك سپرده شد.
خاطراتی از این شهید گرانقدر را از زبان مادر ایشان با هم مرور می کنیم:
عکس امام
خیلی متعهد بود آن زمان که عکس امام را پخش می کردند. مرتب با بچه ها شرکت می کرد، آن موقع یک ضد انقلاب او را دیده بود، او چرخ داشت، این ضد انقلاب او را تعقیب کرده بود، او هم چرخش را انداخته بود و رفته بود توی یک کوچه. ضد انقلاب هم چرخ محمد حسین را برداشته بود و انداخته بود تو ماشین و رفته بود.
توصیه به حجاب
در مورد حجاب و صبر خیلی تاکید می کرد، خطاب به من می گفت صبر کن. امام حسین در یک روز 72 تن از دوستانش را از دست داد. مادر من نمی گویم گریه نکن، اما مادر هر وقت ناراحت شدی به یاد امام حسین گریه کن، خواهرهایش را به حجاب دعوت می کرد، مخصوصاً در مورد نماز خیلی تاکید می کرد زمانی ایشان توی بیمارستان بستری بودند، نمازش را یک مدتی خوابیده یک مدتی نشسته می خواند.
نماز جماعت
یادم هست همان سال یا سال قبل ماه رمضان بود قبل از اذان بلند می شد سحری می خورد می رفت مسجد قائم نماز جماعت. سعی می کرد درحد امکان خودش را به نماز جماعت برساند. محمد حسین یک روحیه مذهبی به خصوصی داشت که معمولاً در شهدا دیده می شد آن زمان ما تعجب می کردیم، اما بعد زمانی که زخمی شده بود، آمده بود کرمان. توان راه رفتن را نداشت اکثر اوقات که از در اطاقش رد می شدم می دیدم قرآن می خواند یا به نوار قرآن گوش می داد. 14 ماه رمضان بود که تقریباً 90یا 100آیه از جزء14 را روی نوار ضبط کرده بود. در آخر هم توصیه و سفارش کرده بود دعا کرده بود برای اسلام و در مورد قرآن و نمازهم خیلی سفارش کرده بود .
طلبگی
وقتی دوران راهنمایی را می گذراند آن زمان وضع خیلی خراب بود. دخترها را مدرسه نمی فرستادیم تا خودشان را حفظ کنند. فرستادیمش طلبگی. دو تا برادرش هم طلبه بودند همان جا از حوزه قم رفتند جبهه. یکدفعه از اصفهان رفت جبهه و تو گیلان غرب زخمی شد، ما خودمان جبهه بودیم به ما خبر دادند زخمی شده است و توی بیمارستان نیروی انتظامی تهران است.
البته آن موقع می گفتند شهربانی. من با مادرش رفتیم بیمارستان پاش زخمی شده بود و یک انگشتش قطع شده بود آن موقع با چرخ حرکت می کرد با زخمی ها به خصوص زخمی های عراقی صحبت می کرد، هنوز خوب نشده بود، آمد کرمان با عصا آمد، چند روزی بود تا حمله رمضان شروع شد عصایش را انداخت و رفت.
راوی: مادر شهید
نظر شما