از تو انتظار نداشتم تقلب کنی!
جمعه, ۰۴ اسفند ۱۳۹۶ ساعت ۱۷:۳۹
از تو انتظار نداشتم، اگر تقلب کنيم، مجبوريم تا آخر متقلب باشيم و من هرگز راضي نيستم.
نوید شاهد کرمان، "در 12سالگي ترک تحصيل کرد. آن روزها پدرم ناتوان و از کارافتاده شده بود و مادرم سخت کار ميکرد. يک روز که براي ديدن من به خانه آمده بود، پرسيدم: «تو که درس خوان بودي، چرا درس و تحصيل را رها کردي؟!» آه بلندي کشيد و با ناراحتي گفت:«درست مي گويي خواهرم. ولي من نمي توانم بي تفاوت باشم، مادرم کار کند وهزينهي تحصيل مرا بدهد.» کمي در حياط قدم زد. بعد ايستاد وادامه داد:«من يک مرد هستم، نمي توانم اين چيزها را تحمل کنم.»
راوی: خواهر شهید
*کلاس سوم راهنمايي با او همکلاسي بودم. هر دو شبانه درس ميخوانديم. پس از مدتي خيلي با هم صميمي شديم. من کارمند بودم و براي گرفتن مدرک درس مي خواندم. وقتي فصل امتحانات از راه رسيد، گفتم:«من زبان انگليسي و ديني و عربي را از روي دست تو مينويسم، در عوض تـوهـم رياضي را از روي دست من بنويس.» با تعجب نگاهم کرد. کم کم آثار ناراحتي در چهره اش ديده شد. ناچارگفتم:«من فقط براي گرفتن مدرک درس مي خوانم تا حقوقم کمي بيشتر شود، تو که مي داني.» با دلخوري گفت:« از تو انتظار نداشتم. اگر تقلب کنيم، مجبوريم تا آخر متقلب باشيم و من هرگز راضي نيستم.»
راوی: احمد فلاح
*يکي از معلمين مدرسهي راهنمايي شبانه، معمولاً ديرتر از وقت مقرر به کلاس مي آمد و چند دقيقه زودتر کلاس را ترک مي کرد. يک روز به او گفت: «شما آقا چرا دير به کلاس مي آييد و زود مي رويد؟ چرا وقت کلاس را مي گيريد؟» معلم پاسخ داد: «ماشينم پنچر شد.»اکبر پرسيد: «ماشين شما هر روز پنچر مي شود؟» معلم سکوت کرد. اکبر گفت: «حقوق شما حلال نيست، چون به وظيفهي خودتان عمل نميکنيد، از اين گذشته وقت ما را ضايع مي کنيد.» معلم گفت: حالا شما تصور کنيد اين طور باشد .» اکبر محترمانه و به آرامي پرسيد: « فرداي قيامت جواب ما دانش آموزان را چگونه ميدهيد؟ » معلم به فکر فرو رفت . و پس از مدتي با شرمندگي گفت: «چشم، از حالا رعايت مي کنم.»بعد از آن، چند دقيقه زودتر مي آمد وچند دقيقه ديرتر کلاس را ترک مي کرد.
راوی: عباس محمد حسيني
*قبل از پيروزي انقلاب اسلامي، يک شب سرد زمستاني منزل ايشان مهمان بودم. اواسط شب از اتاق بيرون رفت. هر چه انتظار کشيدم، مراجعت نکرد. آهسته به حياط آمدم. برق اتاق گوشهي حياط روشن بود. خودم را پشت در رساندم و ناگهان در را باز کردم. به ديوار اتاق تکيه داده بود و به سخناني که از ضبط صوت پخش ميشد، گوش ميداد. همين که چشمش به من افتاد ضبط را خاموش کرد. پرسيدم:«چه کار مي کردي؟!» ابتدا حرفي نزد. سعي کرد با سخنان متفرقه مرا منصرف کند، ولي وقتي اصرار کردم، گفت:«من به شما اعتماد دارم. بنشين و گوش کن.» ضبط صوت را روشن کرد. يکي از آقايان روحانيون عليه رژيم سلطنتي صحبت ميکرد. با نگراني گفتم: «مي دانيد اين کارها جرم است ؟»آرام و مطمئن گفت: مي دانم . ولي مواظب هستم.»"
راوی: احمد فلاح
منبع: کتاب "حماسه سابله"
شهید «علیاکبر محمدحسینی» در تاریخ 22 مهر 1337 در کرمان چشم به جهان گشود. وی در چهارمین روز از عملیات پیروزمند فتح بستان (طریق القدس) از ناحیه پا مجروح شد، اما برای حفظ روحیه نیروهای تحت امرش، تا آخرین لحظه در منطقه ماند و سرانجام در منطقه زیر پل سابله به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
نظر شما