مروری بر زندگی نامه جانباز شهید «سید جعفر حسینی»/ قسمت پایانی
شنبه, ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۱۳:۳۳
قطع نخاع که سهل بود در راه خدا و مسیر عشق به امام حسين قطعه قطعه شدن را هم با جان و دل می پذیرفتم . در دوران بیماری و جانبازی کلیه هایم را از دست دادم.
نوید شاهد کرمان، شهید «سید جعفر حسینی»، به سال 1329، در روستای دهنو سادات شهرستان بردسیر دیده به جهان گشود. وی در 15 دی ماه 1396 پس از تحمل سالها درد و رنج ناشی از جراحات دوران جنگ دعوت حق را لبیک گفت و به یاران شهیدش پیوست.
قسمت پایانی زندگی نامه این جانباز شهید را می خوانیم:
در اولین فرصت داوطلبانه عازم جبهه شدم و برای دفاع از دین و کشورم در جمع باصفای رزمندگان و جوانان از خود گذشته حاضر شدم. جاده خرمشهر در نزدیکی پادگان حمید اولین مقری بود که در آنجا آماده خدمت شدم. مدت سه ماه در آن منطقه، زیر آتش خشم دشمن به یاری رزمندگان شتافتم و با زدن سنگر و خاکریز،جان پناهی برای آنان مي ساختم.
یکی از خاطرات دلخراشي که برای همیشه در ذهنم باقی مانده است، نحوة شهادت يكي از رزمنده هاي اصفهان به نام حسين بود. یک روز در حین نبرد با دشمن دوست حسين زخمی شد، در حالي كه در خون خود غوطه ور بود فریاد می زد: حسین! حسين! او كه متوجه شد دوستش تير خورده است حرکت کرد تا به اوکمک کند. وقتی به سمت او مي رفت، گلوله تانک آمد وسر ش را از بدنش جدا کرد. او چند قدمی بيسر به سمت دوستش دويد ،تا اینکه به زمین افتاد. دوستش فریاد می زد و حسین، حسین می کرد. آن روز صحنه، صحنة کربلا شده بود. رزمندگاني كه شاهد ماجرا بودند ،همه اشك مي ريختند و همه از اين اتفاق خشمگين بودند.
در دوران دفاع مقدس بیش از پنج نوبت به منطقه رفتم و از فتح خرمشهر تا عملیات خیبر در چندین عملیات شرکت کردم. در عملیات خیبر نزدیک جزایر مجنون در زیر آتش دشمن مشغول زدن سنگر بودم گرد و غبار ناشی از کار با دستگاه، بادود و باروت در هم آمیخته بود و من همچنان تا شب کار می کردم. غوغایی برپا بود. باانفجار گلوله ها ،گرد و خاک و دود در هم می آمیخت. تيرهای رسام از كنارمان صفيركشان مي گذشت.
اما من همچنان عاشقانه کار میکردم ،لحظه اي خستگی بر من غالب شد. یکی از بچه هاي سیرجان به جای من مشغول سنگر زدن شد و من در پناه سنگر زير آتش دشمن به خواب رفتم. چند ساعتی کار کرده بود كه صدا زد: سید من خسته ام، دیگر توان کارکردن ندارم. بلند شدم پشت دستگاه بلدوزر نشستم و تا سپیده دم تیغ زدم و برای نیروها و ادوات جنگی سنگر و خاکریز ساختم. همراه با دمیدن سپیده دم ،تیر کالیبر تانک به پهلويم اصابت كرد و به شدت مجروح شدم، تير به مهرههای کمرم رسید و نخاعم را قطع کرد. با اصابت تیر، بدنم بی حس و وزنم سبک شده بود. بچه ها را صدا زدم. با رسیدن بچه ها از هوش رفتم. دوستان تعریف کردند که به سختی مرا پایین آوردند و با آمبولانس به اهواز فرستادند و از آنجا به سمت مشهد مقدس اعزام كردندو در مشهد تحت عمل جراحی قرار گرفتم.
تمام سختیهاي روزهای نبرد و سختی لحظه تیرخوردن تا زجرهای بیمارستان را ، به خاطر خدا و عشق به امام و سرور و سالار شهیدان به راحتی تحمل می کردم. قطع نخاع که سهل بود در راه خدا و مسیر عشق به امام حسين قطعه قطعه شدن را هم با جان و دل می پذیرفتم . در دوران بیماری و جانبازی کلیه هایم را از دست دادم. با پیوند کلیه سلامتی دوباره را به دست آوردم. پس از جانبازی رنجها و زحمتهایم بر دوش همسر و بچههايم بوده است . از این جهت که باعث دردسر آنها شده ام احساس ناراحتی می کنم.
با وجود اينكه بیمارم و بدني معلول دارم، هنوز از خط امام و رهبری دفاع مينمايم و دوستان و خویشاوندان رابه این امر توصیه و تشویق میکنم . هفت فرزند دارم، سه دختر و چهار پسر که سرگرم زندگی خودشان هستند. دو نفر از پسرانم شاغل هستند و بقیه كار آزاد دارند. با همکاری بچه ها مقداری زمین کشاورزی را پسته کاشته ام و به آنها رسیدگی میکنم. چندین سال با ورزش و كارکشاورزی سرگرم بوده ام و در حال حاضر فقط به کارهای کشاورزی و کارهای روزمره می پردازم و در خلوت دل، دعاگوی ملت شریف و با ایمان ایران هستم.
برگزفته از کتاب «در انتهای پرواز»
نظر شما