خاطرات رزمندگان واحد اطلاعات و عمليات لشکر ثارالله/ پیکی که حاج قاسم نفرستاده بود!
شنبه, ۲۳ تير ۱۳۹۷ ساعت ۲۲:۵۴
وقتي وارد سنگر حاجي شديم، پرسيد: «چرا برگشتيد؟!» گفتم: «مگر شما پيک نفرستاديد که شناسايي لازم نيست؟» با تعجب گفت: «نه.. من کسي را نفرستادم.»
نوید شاهد کرمان، واحـد اطـلاعـات و عـملـيات تيـپ ثـارالله ، همزمان با تشکيل ساير واحدها ، با مسئوليت جواد رزم حسيني آغاز به کار کرد. مدت ها قبل از آن ، وقتي عمليات طريق القدس به منظور آزاد سازي بستان طرح ريزي مي شد، تعدادي از رزمندگان استان کرمان براي شناسايي خطوط و مواضع دشمن به دهلاويه عزيمت کردند.
حاج قاسم سليماني که در آن عمليـات فرماندهي گردانهاي اعزامي از کرمان را به عهده داشت ، بعد از حضور در منطقهي «پرکان ديلم» در 30 کيلومتري اهواز ، 9 نفر از پرسنل کرماني را جهت شناسايي منطقه ماموريت گردان هاي کرمان انتخاب کرد . مجتبي هندوزاده يکي از آن 9 نفر بود .
در ادامه خاطراتی از رزمندگان واحـد اطـلاعـات و عـملـيات لشکر ثـارالله را مرور می کنیم:
***قبل از تشکيل خط کوشک در منطقهي عملياتي بيت المقدس، يک روز همراه با ماشاءالله نامجو سوار موتور شديم و براي شناسايي مواضع دشمن حرکت کرديم. رانندگي موتورسيکلت به عهده ي من بود. از خاکريز مرزي اول عبور کردم. به خاکريز کوچک عراقيها بين خاکريز مرزي اول و دوم رسيدم . چون قبلاً پشت خاکريز نيروي عراقي حضور نداشت ، با سرعت پشت خاکريز پيچيدم . ناگهان با يک پي ام پي عراقي روبه رو شدم.
کمي دورتر چند سربازدشمن زير سايةي چترهاي آفتابي نزديک سنگر کاليبر 50 دراز کشيده بودند . بدون آنکه دستپاچه شوم ، موتور را کنار خاکريز گذاشتم . هر دو روي زمين نشستيم و منطقه را شناسايي کرديم . در همين موقع يکي از عراقي ها بلند شد و به طرف سنگر تيربار رفت . ديگر جاي درنگ نبود . سوار موتور شديم و قبل از اينکه به سنگر برسد ، از مقابل عراقي ها گذشتيم . نامجو براي آن ها دست تکان داد. گاز موتور را پيچاندم . تيراندازي آغاز شد . گلوله ها پشت سرمان شليک مي شد و ما به طرف جاده ي اهواز - خرمشهر مي رفتيم تا اينکه از تيررس خارج شديم.
*** هنگام عمليات بيت المقدس ، يک شب حاج قاسم دستور داد روي دژ دوم عراقي ها را شناسايي کنيم . نزديک غروب دوربين ديد در شب و قطب نما را برداشتم و به اتفاق دو نفر از برادران حرکت کردم . پشت دژ اول نماز مغرب و عشا را خوانديم . آماده ي رفتن بوديم که جوان خوش سيمايي رسيد و پرسيد: «مهدي کيست ؟» جلو رفتم و گفتم: «من مهدي هستم .» گفت: «حـاجـي دستــور داد بــرگرديــد . امشب نميخواهد شناسايي برويد .» تعجب کردم . حاج قاسم قبلاً براي انجام شناسايي خيلي اصرار داشت . چه اتفاقي افتاده بود که منصرف شده و پيکي براي لغو شناسايي فرستاده است.
از جوان پرسيدم :«مطمئن هستي؟» گفت: «بله.» برگشتيم. وقتي وارد سنگر حاجي شديم ، پرسيد: «چرا برگشتيد ؟!» گفتم: «مگر شما پيک نفرستاديد که شناسايي لازم نيست ؟ با تعجب گفت : «نه.. من کسي را نفرستادم .»در همان حال باد شروع به وزيدن کرد و کمي بعد طوفان شديد منطقـه را در بر گرفت . به طوري که گرد و خاک فضا را تيره و تار کرد . حاجي بعد از مشاهده ي آن وضع گفت :« آن فـرد هـر کسي که بوده، خدا خيرش بدهد . چون در اين طوفان اگر جلو مي رفتيد ، حتماً مسير را گم مي کرديد و اسير مي شديد .»
راوی: محمد مهدي شفا زند
منبع: کتاب شناسایی
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۱
درود خدا بر رزمندگان اسلام و مخصوصا شهید بزرگوار سپهبد حاج قاسم سلیمانی