خاطرات دکتر «کرامت یوسفی» از 31 شهریور59/ اعزام تیم پزشکی با جعبه های کاتیوشا!
دوشنبه, ۰۲ مهر ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۰۰
داخل هواپيما، جعبه هاي بلندي شبيه تابوت بود كه ما فكر كرديم تابوت است . از مسئول فني پرواز پرسيدم اين ها چي هستند؟ گفت: اين ها موشك هاي کاتیوشا هستند.
نوید شاهد کرمان، دکتر کرامت یوسفی فوق تخصص جراحی ترمیمی از جمله پزشکانی است که از روز اول آغاز جنگ تحمیلی در جبهه حضور یافته و در کنار سایر همکاران خود به مداوای مجروحین جنگ همت نمودهاست و کتاب جراحی در خاکریز برگرفته از خاطرات دوران دفاع مقدس وی به چاپ رسیده است.
دکتر یوسفی که در "۷مهر” سال ۵۹ از ساعت ۱۰ شب تا ۸ صبح ۲۶۱ جنازه و ۵۷۰ زخمی را دیده است در بخشی از خاطرات خود در کتاب جراحی در خاکریز آورده است:
اولين بار كه به جبهه اعزام شدم، رزيدنت جراحي بيمارستان شهداي تجريش بودم و دوره ي تخصصي جراحي را طي مي كردم.
ساعت 2 بعد از ظهر روز 31 شهريور سال 59 بود. در پاويون رزيدنت، اتاق پزشك نشسته بوديم، راديو خبر حمله ي عراق به ايران را اعلام كرد.
من و دوستم دكتر پاكروان با شنيدن خبر و اعلام اين كه داوطلبين پزشك مي توانند از طريق دانشگاه تهران براي ثبت نام و اعزام به جبهه اقدام نمايند، با مسجد دانشگاه تهران براي اعزام تماس گرفتيم. گفتند ساعت 8 صبح با دكتر رفعت جو رئيس بيمارستان فيروزگر هماهنگ مي كنيم. روز بعد ساعت 8 صبح به بيمارستان فيروزگر مراجعه كرديم. يك گروه 6 نفره بوديم.
اولين پزشكاني بوديم كه اعزام شديم. من، دكتر پاك روان، دكتر اميني (ارتوپد)، دكتر پناهي (بيهوشي) و دو نفر ديگر كه اسامي آن ها يادم نيست.
اولين اعزام
به اين ترتيب، اولين تعاون و بسيج پزشكي به مديريت دكتر رفعت جو شكل گرفت. براي اعزام، به پايگاه نظامي فرودگاه مهرآباد رفتيم. قرار بود ساعت 11 صبح پرواز كنيم. درحال حركت به طرف باند بوديم كه يك مرتبه يك هواپيما با صداي خاموش و در سطح پايين روي باند ديده شد. داشتيم نگاه مي كرديم، ديديم از زيرش يه چيزي افتاد.
گفتند بمب است. يك بمب افتاد كنار پمپ بنزين باند نظامي و بمب دوم افتاد روي باند هواپيماي سی 130 كه قرار بود ما را سوار كند. خوشبختانه اين دو بمب عمل نكردند. اگر عمل مي كردند فاجعه به بار مي آمد.
سومين بمب در فضاي خاكي خارج از باند افتاد كه منفجر و خاك بسيار زيادي به هوا بلند شد و در اثر تركش آن، رادار يكي از هواپيماهاي سی 130 صدمه ديد. حركت ما به وقفه افتاد. ظهر با كيك و چايي به عنوان ناهار از ما پذيرايي كردند. بالاخره ساعت 4 بعد از ظهر دستور دادند سوار شويم. تعداد ما محدود بود.
هواپيما بار زده بود و وقتي ما سوار شديم، هنوز روي محموله هاي بار، جاگير نشده بوديم كه باز هم آژير قرمز به صدا درآمد. همگي به سرعت از دركوچك هواپيما پريديم پايين و زير درخت هاي كاج پناه گرفتيم. بعد از ده – بيست دقيقه گفتند وضعيت سفيد است و سوار شويد.
داخل هواپيما، جعبه هاي بلندي شبيه تابوت بود كه ما فكر كرديم تابوت است . از مسئول فني پرواز پرسيدم اين ها چي هستند؟ گفت: اين ها موشك هاي کاتیوشا هستند. نصف هواپيما پر از اين موشك ها بود كه ما روي جعبه هاي آن ها نشستيم و نصف ديگر هواپيما جعبه هاي سيب درختي بود كه بچّه ها در يكي از جعبه هاي سيب را باز كردند و تا رسيدن به پايگاه وحدتي دزفول، سيب خورديم.
منبع: کتاب جراحی در خاکریز
نظر شما