اثر گلوله در بدنش نیست!/ به دنبال سربند یا زهرا(س)
پنجشنبه, ۰۸ آذر ۱۳۹۷ ساعت ۰۸:۱۹
هیچ اثری از زخم در بدنش نبود. فرمانده ی گردان که کنارم بود، گفت: دنبال چی می گردی؟ او شهید شده. گفتم : آخر اثر گلوله ای دربدنش نیست! با دیدن پهلوی شکافته وصورت کبودش یاد مادرش فاطمه زهرا( س) افتادم.
نوید شاهد کرمان، "چیزی به آغاز عملیات کربلای پنج نمانده بود، قبل از حرکت به سوی خط بچه ها مشغول وداع با هم شدند. هرگز لحظه ای را که به سید محمود رسیدم تا با هم وداع کنیم فراموش نمی کنم .
وقتی عملیات آغاز شد تانکها بی مهابا جلو می آمدند تا انچه که ظرف دو روز گذشته از دست داده بودند پس بگیرند .
رضا و سید نیم خیز به وسط دشت رفتند و پشت تپه خاک پناه گرفتند، تانکها که نزدیک شدند رضا با اشاره ی دست من بلند شد و با نشانه گیری دقیق شلیک کرد .گلوله روی برجک تانک فرود امد و از آنجا کمانه کرد و به پشت تانک افتاد و منفجر شد .
او گلوله دوم را شلیک کرد اثر نداشت تانکها تی 72 بودند و گلوله آرپی جی قادر به منهدم کردن آنها نبود، سید محمود گلوله ای را برداشت تا به من بگوید که فقط همان یک گلوله را دارد .
دوان دوان به سمت سه راهی شهادت رفتم . پنج گلوله آرپی جی برداشتم و به سرعت به سمت آنها برگشتم . حرکت تانکها کمی کند تر شده بود اما خیلی نزدیک شده بودند .
سید محمود که متوجه من شده بود از جایش بلند شد و به طرفم آمد تا گلوله ها را ببرد. اودر حال دویدن به سمت من بود که با فریاد یکی از بچه ها متوجه انتهای دژ شدم .چند تا تانک با سرعت به دژ نزدیک میشدند کالیبرچی یکی از آنها سید را نشانه گرفت و شروع به تیراندازی کرد اما او متوجه تیراندازی نبود .
با تمام توان فریاد زدم سید بخواب سید تانک، تانک مواظب باش، او لحظه ای ایستاد و با اشاره گفت چه میگویی ؟
دوباره فریاد زدم تانک کالیبر چی بخواب سید، او باز هم متوجه نشد رگبار بلندی کنار پایم سینه دژ را شکافت تمام حواسم به سید بود.
کالیبر چی دست بر دار نبود . نگاهم را از او گرفتم و متوجه ی تانک شدم .صدایشان که دشت را پر کرده بود سر سام آور بود. در همین لحظه یکی از بچه ها فریاد زد علویان، سید سید افتاد.
به سمت او نگاه کردم باورم نمیشد. او روی زمین افتاده بود خودم را بروی زمین گل آلود به صورت سینه خیز تا چند قدمی او رساندم .لبهایش تکان میخورد. انگار ذکر میگفت .فریاد زدم یک نفر بیاید تا او را عقب ببریم.
با مسعود زکی زاده و یکی دیگر از بچه ها اورا بلند کردیم و کنار دژ آوردیم .رضا همچنان تنها در وسط دشت در مقابل تانک ها ایستاده بود و مقاومت می کرد. مات و مبهوت سید را که دیگر نفس نمی کشید مات ومبهوت، سید را که دیگر نفس نمی کشید، نگاه می کردم، هیچ اثری از زخم در بدنش نبود. فرمانده ی گردان که کنارم بود، گفت: دنبال چی می گردی؟ او شهید شده. گفتم : آخر اثر گلوله ای دربدنش نیست!
گفت : پهلویش را نگاه کن.
پهلویش را نگاه کردم، گلوله ی کالیبر پهلوی چپش راشکافته و به قلبش رسیده بود. یک طرف صورتش در اثر اصابت به زمین کبود شده بود و دستهایش پراز گل بودند . لبخندی زیبا روی لبانش بود.در حالی که اشک می ریختم ، گفتم : سید! سید محمود! ای بی معرفت ! اینه رسم رفاقت؟ چرا من را تنها گذاشتی و رفتی؟
با دیدن پهلوی شکافته وصورت کبودش یاد مادرش فاطمه زهرا( س) افتادم. سید مثل مادرش با پهلوی شکسته وصورتی کبود وبه دیدار خدا رفت .
پیشانیش را بوسیدم وگفتم : یادت نرود که قول دادی دستم رابگیری وشفاعتم کنی .
دستانم را اطراف پیشانی بندی که دور گردنش انداخته بود، حلقه کردم، نگاهم روی جملاتش ثابت ماند : یا فاطمه الزهرا (سلام الله علیها) درآرزوی شهادت.
او که درروز شهادت جده اش حضرت زهرا( س) ، به دنیا آمده بود، باعشق به شهادت و عشق به این بانوی بزرگوار ، بزرگ شد و در روز شهادت این بانوی بی نشان ، یا زهرا گویان به سوی عرش الهی پر کشید.
راوی: همرزم شهید(علویان)
دوستی میگفت وقتی که عازم عملیات بودیم سید محمود رادیدم که بین سربندها دنبال یک سربند خاص میگشت .
به او گفتم : چرا اینقدر سربندها را زیر و رو میکنی ؟! یکی را بردار .
گفت می خواهم سر بندی را که نام مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها روی آن نوشته شده بردارم و به پیشانیم ببندم .
شهیدی که روز شهادت جده اش به دنیا آمد و در روز شهادت جده اش حضرت زهرا سلام الله علیها یا زهرا گویان به سوی عرش الهی پرکشید.
راوی: سید جلال اسدی (پدر شهید)
منبع: کتاب ره یافتگان کوی یار
شهید «سید محمود اسدي خانوكي» يكم فروردين 1349، در روستاي خانوك از توابع شهرستان زرند به دنيا آمد. پدرشسيدجلال ومادرش عصمت نام داشت. دوره تحصيلي سطح يك اتمام- المعتين را در حوزهعلميه گذراند. روحاني بود، به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. بيستويكم دي 1365، در شلمچه براثر اصابت تركش به پهلو، شهيد شد. مزار وي در گلزار شهداي زادگاهش واقع است.
نظر شما