نوار سخنرانی علیه رژیم سلطنتی
سهشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۲۱:۵۱
وقتی به علی اکبر اصرار کردم، گفت: «من به تو اعتماد دارم؛ بنشین و گوش کن » ضبط صوت را روشن کرد. یکی از روحانیون علیه رژیم سلطنتی صحبت میکرد. با نگرانی گفتم: «میدونی این کارها جرمه؟» آرام و مطمئن گفت: «میدونم، ولی مواظبم. »
به گزارش نوید شاهد کرمان، "در یک شب سرد زمستانی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، در منزل ایشان مهمان بودم. اواسط شب از اتاق بیرون رفت و هر چه انتظار کشیدم، برنگشت.
آهسته به حیاط آمدم. برق اتاق گوشه ی حیاط روشن بود. خودم را پشت در رساندم و ناگهان در را باز کردم. به دیوار اتاق تکیه داده بود و به سخنانی که از ضبط صوت پخش میشد گوش میداد. همین که چشمش به من افتاد، ضبط را خاموش کرد. پرسیدم: « چه کار میکردی؟! »
ابتدا حرفی نزد؛ سعی کرد با سخنان متفرقه من را منصرف کند، ولی وقتی اصرار کردم، گفت: «من به تو اعتماد دارم؛ بنشین و گوش کن » ضبط صوت را روشن کرد. یکی از روحانیون علیه رژیم سلطنتی صحبت میکرد. با نگرانی گفتم: «میدونی این کارها جرمه؟ »
آرام و مطمئن گفت: «میدونم، ولی مواظبم. »
***برای اوّلین بار تظاهرات ضد رژیم سلطنتی در کرمان انجام میشد. تعداد تظاهرکنندگان زیاد نبود، ولی جمع کثیری از مردم برای دیدن آنها تجمّع کرده بودند.
تظاهر کنندگان مقابل مسجد جامع شعار دادند. سپس برای اینکه توسط عوامل ساواک شناسایی نشوند، به طرف بازار دویدند.
در آن شلوغی تنه ی یکی از برادران به بساط دستفروشی خورد و آنرا واژگون کرد.
بدون توجه به این موضوع، با سرعت میدویدیم. ناگهان اکبر ایستاد و فریاد زد: « چه کار کردی، برادر؟! چرا بساط این بنده ی خدا رو روی زمین ریختی؟ »
بعد هم بدون واهمه از مأموران ساواک که ممکن بود هر لحظه از راه برسند، به دست فروش کمک کرد تا وسایلش را از روی زمین جمع کند. وقتی کارش تمام شد، دوباره با صدای بلند گفت: «ما برای رهایی همین مردم مستضعف تظاهرات میکنیم. برای برپایی عدالت کار میکنیم و نباید آزاری به مردم برسونیم. هر کس از این کارها بکنه، از ما نیست. »
***یکی از معلّمهای مدرسه ی راهنمایی شبانه معمولاً دیرتر از وقت مقرّر به کلاس میآمد و چند دقیقه زودتر کلاس را ترک میکرد. یکروز علی اکبر به او گفت: «شما چرا دیر به کلاس میآیید و زود میرید؟ چرا وقت بچّه های کلاس رو میگیرید؟ »
معلّم پاسخ داد: «ماشینم پنچر شد. » پرسید: «ماشین شما هر روز پنجر میشه؟ »
معلّم سکوت کرد. اکبر گفت: «حقوق شما حلال نیست، چون به وظیفه ی خودتون عمل نمی کنید. از این گذشته، وقت ما رو هم ضایع می کنید. »
معلّم گفت: «حالا شما تصوّر کنید این طور باشه. » اکبر محترمانه و به آرامی پرسید: «فردای قیامت جواب دانش آموزها رو چه طور می دید؟»
معلّم به فکر فرو رفت و پس از مدتی با شرمندگی گفت: «چشم، از حالا رعایت میکنم.»
از آن به بعد، چند دقیقه زودتر میآمد و چند دقیقه دیرتر کلاس را ترک میکرد.
شهید علياكبر محمدحسيني/ سال 1337 در كرمان متولد شد. وی با آغاز جنگ تحميلي عراق عليه ايران، به سومار و جبهههاي جنوب رفت و در عملياتهاي ثامنالائمه و طريقالقدس شركت كرد.سرانجام علی اکبر محمدحسینی در تاريخ دوازدهم آذر ماه1360، در زير پل سابله (پل ارتباطی سوسنگرد به بستان) به شهادت رسيد.
نظر شما