شما شربت عید نوروز را بنوشید و من شربت شهادت را !
جمعه, ۰۹ فروردين ۱۳۹۸ ساعت ۱۰:۵۱
حمزه پيش مادرش آمد و گفت مي خواهم بروم، لباس ها و وسايلش را جمع كرد و خداحافظي كرد و رفت . بعد نامه نوشت و گفت من جبهه هستم ، شب عيد نوروز، شما شربت عيد را مي خوريد و من شربت شهادت را .
به گزارش نوید شاهد از کرمان، شهید «حمزه شهبا» سوم اردیبهشت 1342در روستای ابراهیم آباد ازتوابع شهرستان سیرجان به دنیا آمد. مشغول تحصیل در حوزه علمیه بود و به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. سرانجام در نهم فروردین 1361در دشت عباس به شهادت رسید. مزار وی در گلزارشهدای نجف آباد سیرجان واقع است.
![شما شربت عید نوروز را بنوشید و من شربت شهادت را ! شما شربت عید نوروز را بنوشید و من شربت شهادت را !](/files/fa/news/1398/1/9/362823_773.jpg)
به مناسبت سالگرد شهادت شهید حمزه شهبا، به مرور خاطراتی از وی می پردازیم:
هميشه غير از ماههاي رمضان، روزهاي ديگر هم روزه مي گرفت . غير از نماز خودش (واجب) نمازهاي ديگري هم مي خواند. هميشه مي گفت هر كس با ولايت فقيه و اسلام مخالفت كند ، در تشييع جنازه من شركت نكند که من رضايت ندارم . حمزه مي رفت رفسنجان و درس قرآن مي داد ، وقتي كه مي خواستند به او پول بدهند ، می گفت : من براي پول نيامده ام . من براي رضاي خدا آمده ام . يك عده بودند كه مخالف اسلام و انقلاب بودند و حمزه آنها را هدايت كرده و پيش نماز آنها شده بود و آنان را موافق و خواهان انقلاب و اسلام كرده بود.
***آمد پيش مادرش و گفت مي خواهم بروم، لباس ها و وسايلش را جمع كرد و خداحافظي كرد و رفت . بعد نامه نوشت و گفت من جبهه هستم . شب عيد نوروز ، شما شربت عيد را مي خوريد و من شربت شهادت را .
راوی: پدر شهید
***با خواهر و برادرهايش فروتن بود ، با كسي بلند صحبت نمي كرد. يك خانه پيرزن هشتاد ساله اي پيدا كرده بود ، آنجا مي خوابيد و با نان خشك روزه مي گرفت و درس مي خواند .
راوی: مادر شهید
***بچه که بود ، وقتي مي آمد خانه ما سن 16 سالگي و 17 سالگي سرش را بالا نمي آورد و خيلي فروتن بود و با كسي بلند صحبت نمي كرد و اگر كسي به او حرفي مي زد اشكهایش مي ريخت و چيزي نمي گفت . اوقات فراغت را در مسجد با بچه ها تئاتر اجرا می کرد .
راوی: داماد شهید
پایان پیام/
نظر شما