گفتگو با جانباز شیمیایی «ابراهیم سعادت فر»/ نمونه برداری غیر انسانی از مجروحین شیمیایی در اتریش
به گزارش نوید شاهد از کرمان، به مناسبت سالروز ولادت «حضرت ابوالفضل(ع)» و روز جانباز مروری داریم بر گفتگوی جانباز شیمیایی «ابراهیم سعادت فر» با نشریه شمیم عشق:
**سال 1364 یک روز صبح وقتی که در زادگاهش «رابر» از خواب بیدار میشود و می خواهد بعد از دیدار با خانواده اش دوباره به جبهه برگردد، چشمان خود را باز می کند، برای هفدهمین سال پیایی طبیعت زیبای اطراف را می بیند و اگرچه زمستان بود و سرد، اما روستا زیبایی خود را داشت.
**از جا برمی خیزد کوله بارش را می بندد لباس خاکی جبهه را بر تن می کند و بر چهره چروکیده مادر بوسه می زند، در چشمان پدر خیره می شود و با نگاه معصومانه اش به او می گوید که چقدر دوستش دارد. او نمی دانست این آخرین باری است که می تواند چین و چروک چهره پدر و مادر را به وضوح ببیند.
**او در سال های گذشته در اطلاعات لشکر ثارالله فعالیت می کرد و کار شناسایی عملیاتها را انجام می داد این بار هم قبراغ و شاداب به سمت اروند راهی می شود.
** 23 بهمن ماه سال 1364 در سنگری به همراه بچه های اطلاعات در لبه شمالی اروند رود نشسته بود. ساعت 6 صبح ناگهان صدای هواپیمای دشمن شنیده می شود. از صدای آن می شد فهمید که محل رها شدن بمب ها سنگر آنهاست و حتی می شد تشخیص داد که بمب ها شیمیایی هستند، سه تا از بمبها سه طرف سنگر آنها رها می شوند.
**بمبها به قدری نزدیک ابراهیم و دوستانش رها می شوند که مواد به صورت مایع روی بدن آنها می ریزد. یکسری ماسک و وسایل حفاظتی در آنجا بود که آنها استفاده می کنند. عده ای از بچه ها هم مشغول صبحانه خوردن بودند که آوار روی آنها می ریزد. بچه های اطلاعات برمی خیزند و آنها را از زیر آوار بیرون می آورند.
**به همراه شهید یوسف الهی، شهید یزدانی و شهید شمس الدینی به سمت منطقه درگیری حرکت می کنند و با قایق به آن طرف اروند می روند، شهید شمس الدینی چون یکبار دیگر شمیایی شده بود حالش به هم می خورد و بعد از آن شهید یوسف الهی، آنها را لب آب می آورند تا به بیمارستان منتقل شوند.
**به خط مقدم می رود، او هم شش ساعت بعد حالش به هم می خورد و عقب می آید و به بیمارستان فاطمه الزهرا(س) که در بیابان های نزدیک آبادان بود منتقل می شود.
**اتوبوسی که صندلی های آن را برداشته بودند و به عنوان آمبولانس استفاده می شد، 18 نفر از مجروحین بمباران شیمیایی را به شهر اهواز می برد. اکثر آنها چشمهایشان ورم کرده بود و نمی دیدند، پوست آنها به شدت تاول زده بود و از بدنشان جدا می شد.
**وقتی که به بیمارستان شهید«بقایی» در اهواز می رسند از آمبولانس بیرون می آیند و چون چشمهایشان به خاطر اثرات مواد شیمیایی نمی بیند، هفت نفر از آنها دستانشان را به هم می دهند و چون دید چشمهای جانباز حسین متصدی بهتر از سایرین بود، او در جلو حرکت می کند و سایرین پشت سر او وارد بیمارستان می شوند و همه از سوزش و درد ناله می کنند.
**به علت بمباران شیمیایی 8500 نفر از فرزندان رشید ایران اسلامی از میدان جنگ خارج می شوند، ابراهیم و دوستانش را به تهران می برند. در فرودگاه عده ای از مردم به استقبال آنها می آیند و هر کس کاری برای ورود مجروحین انجام می داد یکی شیرینی و شربت پخش می کند و دیگری کاری دیگر، آنها دو روز در بیمارستان بقیه الله تهران بستری می شوند.
**دیگر بدنش بی رمق می شود. بعضی از قسمت های پوست بدن و صورتش از بین می رود و شدت تاول ها به حدی می رسد که به هر سمتی می چرخد تاول ها پاره می شوند و درد زیادی را به او وارد می کند و ورم چشم ها به حدی می شود که برای دیدن اطرافش می بایست با دست پلکهایش را بالا ببردتا دنیای اطرافش را به سختی ببیند.
**بعد از این دو روز، از ابراهیم می پرسند برای درمانت می خواهی به کدام یک از کشورهای اروپایی، آلمان، اتریش و... اعزام شوی او اتریش را انتخاب می کند.
**دوم یا سوم اسفندماه بیش از 200 نفر از مجروحین شیمیایی آن حادثه را به شهر وین در اتریش می برند و از آنجا نیز به بیمارستانی در شهر زالسبورک منتقل می کنند صدای ناله مجروحین همچنان شنیده می شود، در مدتی که در بیمارستان بستری بودند پژوهشگران آلمانی، دانشمندان نظامی، سازنده های بمب، گروه های تحقیقاتی و روزنامه نگاران هر روز به ملاقات آنها می آیند.
**ابراهیم معتقد است: «قطعاً آنها نمی آمدند که کاری برای مجروحین انجام دهند چرا که اگر هدف آنها کمک و خدمت به بشر بود این بمب ها را نمی ساختند. آنها می آمدند تا با نمونه برداری از پوست مجروحین، بررسی شدت آثار جراحات و خونگیری فرمول های بمب های شیمیایی را تغییر دهند تا در زمانهای دیگر اثرات آنها را بیشتر یا کمتر کنند» در کنار این دیدارها مراحل درمان نیز انجام می شود.
**تعداد ملاقات های آنها اینقدر زیاد می شود که دیگر قابل تحمل نبودند. بنابراین ابراهیم و دو نفر از دوستانش که در یک اتاق بستری بودند می خواهند تا با هماهنگی سفارتخانه برای آنها ملاقات ممنوع بگذارند و این کار انجام می شود.
**برای هر مجروح دو پرستار گذاشته می شود که می بایست هر چهار ساعت یکبار تمام بدن را سه بار با آب و داروهای مختلف شستشو دهند و در یک ماهی که ابراهیم در شهر زالسبورک بستری است چشمهایش جایی را نمی بیند. بعد از آن از طریق سفارتخانه به نقاهتگاهی در آلمان منتقل می شود و در آنجا پروفسوری آلمانی به ملاقات او می آید.
**از او می پرسد: «شما که تحصیلات پزشکی دارید آیا نمی دانید داروی ما چیست تا چشمان ما بهبود یابد»؟ پروفسور ابتدا از ابراهیم می پرسد: اگر به کشورتان بازگردید باز هم به جنگ می روید؟ ابراهیم می گوید: «بلی»، پروفسور پاسخ می دهد: این موادی که علیه شما به کار رفته است موادی است که در زرادخانه های سرّی ارتش ساخته می شود و علیه نسل بشر به کار می رود فرمول این مواد را به ما نمی دهند تا ما برای آن دارویی بسازیم.
**دوباره می پرسد: «چرا کشورهای اروپایی که خود را طرفدار حقوق بشر می دانند این بمب های شیمیایی را می سازند»؟ پروفسور که فقط علم پزشکی را می داند، پاسخ می دهد: این سلاح ها برای دفاع ساخته می شود و آلمان خودش هم دارویی برای درمان اثرات آن ندارد.
**پروفسور آلمانی دارویی به ابراهیم می دهد و به او می گوید؛ تا اینجا هستی از این دارو استفاده کن و داخل چشمت بریز و در فرودگاه تهران این دارو را بشکن، ابراهیم می پرسد: چرا؟ به او پاسخ می دهد: چون اگر بیشتر از آن استفاده کنی قرنیه چشم شما به کلی از بین می رود و دیگر جایی را نمی بینی. آن پروفسور رو به دوست ابراهیم می کند و می گوید: اگر او این دارو را نشکست تو این کار را انجام بده، ابراهیم 12 روز را هم در آلمان سپری می کند.
**او علی رغم استفاده از این دارو فقط ورم چشم هایش کم می شود و دید چشمش بهبود چندانی نمی یابد بعد از این 12 روز ابراهیم را از آلمان به وین و از آنجا نیز به تهران می برند و در فرودگاه دوستش داروی چشم او را می شکند.
**او در آنجا به یکی از دوستان همرزمش برمی خورد او را نمی شناسد چراکه او نیز مجروح شیمیایی بوده و به علت اثرات مواد شیمیایی لاغر شده بود و قابل شناسایی نبود، شاید ابراهیم اگر چشمهایش سالم بود می توانست دوستش را بشناسد و اینجا بود که ابراهیم فهمید 23 بهمن سال 1364 آخرین باری بوده که دنیای اطرافش را به خوبی دیده است.
**در فرودگاه متوجه می شود که 13 نفر از همرزمانش از جمله « یوسف الهی، «هندوزاده»، «کیانی»، «آتش افروز»، «محمدی»، «وزیری» و... از آن سنگر در عملیات والفجر8 در منطقه اروند در اثر بمباران شیمیایی لباس شهادت بر تن کرده اند.
**وقتی که بهبود می یابد تا پایان جنگ برای خدمت به نظام و انقلاب در جبهه ها می ماند و در جنگ نابرابر بین ایران و عراق مردانه می ایستد.
**از آن روز به بعد با وجود عمل قرنیه و استفاده از سلول های بنیادی و درمان های مکرر، نور چشمانش به او بر نمی گردد و هر روز کم سوتر می شود.
**این جانباز شیمیایی که دارای چهار فرزند است به جوانان می گوید:«جوانان هوشیار باشید علم روز دنیا را فرابگیرید اما فرهنگ کشورهای غرب را یاد نگیرید اگر شما در علم و تکنولوژی پیشرفت کنید قطعاً با فرهنگ غنی ای که دارید، سرآمد دنیا خواهید بود، ایران اسلامی برای تداوم این انقلاب بهای کمی نپرداخته است».
**ابراهیم سعادت فر می گوید: براساس اعتقاداتم به جبهه رفتم و هنوز هم از اعتقادات خود صرف نظر نکرده ام و تا زنده ام مدافع انقلاب و رهبری هستم و از هیچ خدمتی دریغ نخواهم کرد.
پایان پیام/