برشی از زندگی پدر شهیدان رضایی (بخش نخست)/ نان حلال
شنبه, ۱۵ تير ۱۳۹۸ ساعت ۰۹:۱۳
حاضر نشدم طبق قانون شاه، زمینهای اربابانی که خود حقیقتا محتاج وخرده مالک بودند را بگیرم وچنین نانی را بر سفرهی زن و فرزندان خود وارد کنم. آمدند و به زور بخشی از زمینهای این اربابان را که بسیار هم مرغوب بود، به من دادند.
به گزارش نوید شاهد از کرمان، بخش هایی از زندگی مرحوم حاج باقر رضایی پدر شهیدان کرامت و عباس رضایی را به نقل از کتاب «لقمه حلال» تالیف آذر همتی از نویسندگان عرصه دفاع مقدس در دو قسمت با هم مرور می کنیم:
اینجانب باقر رضایی متولد سال 1304 در روستای بزنجان از توابع شهرستان بافت هستم. پدرم کشاورز بود و به تبع او من نیز به کار کشاورزی رو آوردم. نظام زندگی در آن زمان نظام ارباب و رعیتی بود. ما روی زمینهای اربابهایی که اکثرا خرده مالک بودند، کار میکردیم و سهمی از درآمد را میگرفتیم.
زمانی که شاه اصلاحات ارضی را اعلام کرد، همانند سراسر کشور زمینها را از مالکین گرفتند و به زارعین دادند ،این امر در منطقه بزنجان نیز اتفاق افتاد، اما همانطور که گفتم، منطقه ما خرده مالکی بود و اربابان نیز وضع آنچنان مناسب مالی نداشتند. اما در هرصورت اصلاحات ارضی پیاده شد و تقریبا اکثریت قریب به اتفاق کشاورزان زمینهای مالکین را گرفتند و در این زمینها مشغول به کار کشاورزی شدند و بابت سندهای اصلاحات ارضی هم مقرر شد ماهانه کشاورزان مبلغی را که در این اسناد مشخص شده بود؛ پرداخت نمایند.
من خیلی از جهت حلال و حرام بودن درآمد، رعایت میکردم.حاضر نشدم طبق قانون شاه، زمینهای اربابانی که خود حقیقتا محتاج وخرده مالک بودند را بگیرم وچنین نانی را بر سفرهی زن و فرزندان خود وارد کنم. آمدند و به زور بخشی از زمینهای این اربابان را که بسیار هم مرغوب بود، به من دادند و سند این زمینها را هم از نام اربابان به نام من تغییر دادند و اصطلاحاً ما شدیم ارباب آنهم ارباب از طریق اصلاحات ارضی. اما زهی خیال باطل که من خدا را شکر حتی یک شام شب هم از نان اصلاحات ارضی به زن و بچههایم ندادم و آمدم اربابها را جمع کردم و به آنها گفتم بنده ملک شما را نمیخواهم و حاضرم به صورت زعیم و اربابابی برای شما کار کنم.
آنها نیز با روی باز پذیرفتند و من هم مشغول کار کشاورزی شدم، ناگفته نماند به خاطر این کار از سوی بعضی از کشاورزان منطقه خودمان مورد تعرض هم قرار گرفتم که شما چرا چنین کاری را انجام دادهاید. من این شرط را گذاشته بودم که برای ارباب کار کنم و سهم خودم را هم بردارم اما به لحاظ قانون پول چکهای مربوط به اصلاحات ارضی را هم میبایست بپردازم. این کار را هم انجام میدادم و هر ماه بابت پرداخت قسط، یک گوسفند میفروختم و قسط را پرداخت میکردم. سالهای زیادی بدین طریق گذشت و این روند همچنان ادامه داشت، حتی من چند سالی ملک این افراد را هم رها کردم و در جاهای دیگری به کار کشاورزی مشغول شدم.
تا اینکه انقلاب شد و بنده راهی جبهههای نبرد حق علیه باطل شدم؛ اما ملک این افراد به نام من بود. با خودم عهد کرده بودم که این ملک را به صاحبانش برگردانم و سند را به نام آنها منتقل نمایم. چون دلم راضی نبود و فکر میکردم زمینها متعلق به اربابان است و حق من نیست. به آنها گفتم من حاضرم سند زمین را به نام صاحبان زمین بزنم و آنچه را هم به عنوان قسط پرداختهام، نمیخواهم پس بگیرم.
به مرحوم حاج آقا حسنزاده، امام جمعه وقت شهرستان بافت مراجعه و ماجرا را شرح دادم و کسب تکلیف کردم. چون ایشان کاملا بنده را میشناخت و چندین بار برای احوال پرسی از خانواده شهدا به منزل ما آمده بود، ضمنا فرزند بنده بنام ابراهیم رضایی که پاسدار و از رزمندگان دوران دفاع مقدس هستند، محافظ ایشان بود، حاج آقا حسن زاده کاملا با روحیات بنده آشنا بودند.
ایشان گفتند اگر زمین را نمیخواهی، میتوانی آنچه به عنوان قسط پرداخت کردهای به قیمت روز حساب کنی و پس بگیری. جالب است که صاحبان ملک هم به این امر راضی بودند. ولی من قبول نکردم و میترسیدم این مال در زندگی من اثرات بدی بگذارد. از خداوند متعال مدد طلبیدم و گفتم؛ خدایا خودت جبران کن، دست من و فرزندانم را بگیر.
همین برای بنده از همه چیز بهتر بود. بعد از مدتی هم رفتم دفترخانه اسناد رسمی و این ملک را بنام صاحبانش زدم و خیال خودم را راحت کردم. با اینکه روی زمین اربابان کار میکردم، اما خیلی دقت داشتم زمانی که موقع سهم آب زمینهای آنها است، کوتاهی نکنم و حقی از کسی ضایع نشود.
پایان پیام/
ادامه دارد ....
نظر شما