شناسایی روی شانه های ابراهیم
چهارشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۰۹:۲۷
محمدرضا مرادي روي شانه هاي ابراهیم پريد، گلوله هاي خمپاره دراطراف به زمين مي آمد . فريادزدم: «چه كار مي كنيد ، مواظب باشيد .» ابراهيم گفت: «منطقه را شناسايي مي كنيم».
نوید شاهد کرمان، به منظور شناسايي ارتفاعات مهران وارد محور شديم، تازه به ميدان مين رسيده بوديم كه فشار دست يكي از بچه ها را روي شانه ام حس كردم . بلافاصله نشستم . ظاهراً نزديك عراقي ها رسيده بوديم . با دوربين نگاه كردم. باور كردني نبود . عراقي ها به قدري نزديك بودند كه جزئيات چهره ي آنها را مي ديدم. چند دقيقه نشستيم.
عراقي ها دور شدند . بلند شديم و از زير سيم خاردار گذشتيم . چند متر در ميدان مين جلو رفتيم. ناگهان متوجه شديم تعدادي عراقي از بالاي تپه به سوي ما مي آيند. روي زمين دراز كشيديم. شخصي كه همراهم بود، مچ پايم را فشار داد . نگاهش كردم با انگشت به سمت راست اشاره كرد . منظورش را فهميدم . آهسته و با احتياط در جهتي كه نشان داده بود، حركت كرديم . وارد شياري شديم. كمي توقف كرديم . عراقي ها بدون آنكه ما را ببينند ، از مقابل شيار گذشتند . بعد از رفتن عراقي ها منطقه را شناسايي كرديم و به خط خودي برگشتيم.
راوی:محمدرضا مهدي زاده
***نزديك مواضع دشمن بوديم. ابراهيم هندوزاده وسط نيزار ايستاد. محمدرضا مرادي روي شانه هاي اوپريد . با تعجب آن دونفر را نگاه كردم .
گلوله هاي خمپاره دراطراف به زمين مي آمد. فرياد زدم: «چه كار مي كنيد، مواظب باشيد .» ابراهيم گفت: «منطقه را شناسايي مي كنيم».
راوی: عبدالحسين رحيمي
***برادر غلام رضايي را براي شناسايي يكي از محورها فرستاده بود. او هم تا نزديك سيم خاردار هاي عراقي رفت . شناسايي كرد و برگشت . نوبت گزارش دادن رسيد . رضا پرسيد : « آيا دستت را به سيم خاردار زدي ؟» رضايي خيلي ساده و صميمي گفت : «نه ، نزدم. » رضا گفت : «چه قدر مانده بود به سيم خاردار برسي ؟» جواب داد :« يك متر، شايد هم دومتر » رضا با ناراحتي دست هايش را به هم كوبيد و گفت :«نشد ، بايد تا آخر مي رفتي . شايد درهمين فاصله ي يك يا دو متري مين يا تله كارگذاشته باشند و شب عمليات رزمندهها را به دردسر بيندازد. » فردا شب رضايي يكبار ديگر رفت . دستش را به سيم هاي خاردار زد و برگشت.
راوی: اکبر رضایی
منبع: کتاب شناسایی
پایان پیام/
نظر شما