خاطراتی پیرامون شهید «علی ژاله»؛
به شهید «علی ژاله» ملتمسانه گفتم: «اگر سلمان بيمار شود، چه كسي او را به پزشك مي‌رساند؟» در جوابم با آرامش و مهرباني خاصي گفت: «مسأله‌ي جبهه مهم تر از من و تو و فرزندانمان است.»
به گزارش نوید شاهد کرمان، شهید «علی ژاله» در سال 1341 در یکی از روستاهای رابر پا به عرصه وجود گذاشت. با شروع جنگ تحمیلی عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل گردید و در سال 1365 فرماندهی گردان ضدزره لشکر پیروز ثارالله را برعهده گرفت تا اینکه سر انجام در عملیات کربلای پنج به فیض شهادت نائل آمد.

مسأله‌ي جبهه مهمتر از من، تو و فرزندانمان است

در ادامه خاطراتی از شهید «علی ژاله» را مرور می کنیم:

***خوشحال بودم كه حاج علي در كنار ماست. دوازده  روز بيشتر از توّلد فرزند دوممان نمي‌گذشت. از لشكر  با او تماس گرفتند كه هر طورشده خودت را به جبهه برسان.
مانده بود كه موضوع  را چگونه به من بگويد. وقتي او را ديدم، بلافاصله با لبخند هميشگي گفت: «فردا بايد بروم...»
در برابر خواسته‌‌ي او حرفي نداشتم كه بگويم. فقط نگاهم را در نگاهش گره زدم و ملتمسانه  گفتم: «اگر سلمان بيمار شود، چه كسي او را به پزشك مي‌رساند؟»
در جوابم با آرامش و مهرباني خاصي گفت: «مسأله‌ي جبهه مهمتر از من و تو و فرزندانمان است...» فرداي آن روز وقتي ساك به دست از ما خداحافظي مي‌كرد، اشك‌هايم توان جدايي را از من بريد.  

***در زمان عمليات والفجر چهار، او را ديدم كه سخت مشغول ساختن حمام براي واحد بود. مانده بودم كه چگونه خبر ناگواري را به او بدهم. با هر زحمتي خودم را متقاعد كردم كه به اونزديك شوم. با سلام عليكي جوياي احوالش شدم. خدا را شكر خيلي سريع سر صحبت باز شد. البته دستپاچگي من كار دستم داد. بلافاصله بعد از چند جمله وارد  اصل موضوع شدم.
- مي‌دوني كه همسرت در بيمارستان بستريه؟
- خب؟
مانده بودم كه چه بگويم كه ناگهان خبر اصلي بر زبانم جاري شد:  هيچ، فرزندي كه خدا به شما هديه داده بود، به رحمت خدا رفت.
با نگاهي كه به سراپاي من انداخت، فقط گفت:- عجب ...عجب تاج علي.. دختر ما هم مُرد؟! و من محو در چشمان او در زلال نگاهش گم شده بودم. و او به خاطر عمليات براي تشييع جنازه‌ي دخترش نرفت. 
 
برگرفته از کتاب «یک بیابان تانک»

پایان پیام/
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده