شهیدی که مرگ را به اسارت ترجیح داد
يکشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۸ ساعت ۱۷:۴۷
شهید «محمد امیری» چند متر با سنگرهاي عراقي فاصله داشت و اگر فرياد كوچكي مي كشيد، او را مي ديدند و به قيمت اسارت از مرگ نجات مييافت، اما درد و رنج و در تنهايي و تشنگي مردن را ترجيح داده بود تا منطقه ي عملياتي لو نرود.
به گزارش نوید شاهد کرمان، واحد اطلاعات و عمليات تيپ ثارالله، همزمان با تشکيل ساير واحدها، با مسئوليت جواد رزم حسيني آغاز به کار کرد. مدت ها قبل از آن ، وقتي عمليات طريق القدس به منظور آزاد سازي بستان طرح ريزي مي شد، تعدادي از رزمندگان استان کرمان براي شناسايي خطوط و مواضع دشمن به دهلاويه عزيمت کردند.
خاطراتی از رزمندگان واحد اطلاعات عمليات لشکر ثارالله را با هم مرور می کنیم:
محمد اميري مسئول شناسايي يكي از محورهاي منطقه ي عملياتي قلاويزان بود . من و عباس جعفري، سعادت فر و شيرازي پشت سرش حركت مي كرديم. نزديك ميدان مين رسيديم. من و شيرازي به عنوان تامين كنار يك بوته ي نسبتاً بزرگ نشستيم و آن سه نفر جلو رفتند. قرار بود تا ساعت 3 بامداد برگردند و چنانچه تا اين ساعت برنميگشتند، وظيفه داشتيم منطقه را ترك كنيم. چيزي به ساعت 3 نمانده بود كه نوري در سمت چپ ديده شد و صداي انفجار به گوشمان خورد. دلم فرو ريخت. احتمالاً بچه ها روي مين رفته بودند.
اصولاً براي ما اطلاعاتيها شنيدن صداي انفجار در ميدان مين دشمن به هنگام شناسايي خبر از حادثةي ناگواري مي داد. مدتي انتظار كشيديم تا در صورت لزوم به كمك فرد يا افراد صدمه ديده برويم . ولي خبري نشد. عقربه هاي ساعت به 5 نزديك مي شد. بيش از اين نمي توانستيم آنجا بمانيم. با روشن شدن هوا عراقي ها ما را مي ديدند. ناچار با يك دنيا غم و ناراحتي عقب آمديم.
نزديك شيار گاوي، با سعادت فر روبرو شديم. تنها بود. از حال اميري و جعفري پرسيدم . گفت: « اميري روي مين رفت ، جعفري پهلوي او ماند و من براي آوردن كمك عقب آمدم، اما در تاريكي آن بوته ي بزرگ را نديدم .»
فوراً برگشتيم. اما ظاهراً قرار بود اميري به سوي معبودش پر بكشد. نتوانستيم او و جعفري را پيدا كنيم . هوا روشن شد و دشمن كه متوجه ما شده بود، خمپاره ها را شليك كرد. نااميدانه برگشتيم. عباس جعفري هم كمي بعد آمد و ماجراي زخمي شدن اميري را شرح داد .
وي گفت: «وقتي پاي اميري روي مين رفت . به زحمت او را از كانال بيرون كشيديم . سپس سعادت فر را براي آوردن كمك فرستادم و خودم نزد او ماندم . چيزي به روشن شدن هوا نمانده بود كه با اصرار از من خواست منطقه را ترك كنم و او را تنها بگذارم. نزديك خط عراقي ها بوديم. امكان داشت ما را ببينند و كل عمليات لو برود. بنابراين اميري را داخل شيار كشيدم. او را بوسيدم. در همان حال گريه ام گرفت. دلداريام داد و با گفتن جملاتي مثل «ناراحت نباش ، سعي خودت را بكن كمك بياوري. اگر نتوانستي مهم نيست. من به رضاي خدا راضي هستم . بچه ها را تك تك سلام برسان .» به من روحيه داد .»
بعد از شنيدن اين سخنان از دهان جعفري روز سخت و عذاب آوري را شروع كرديم و به انتظار تاريك شدن هوا مانديم تا به كمك اميري برويم. هوا به شدت گرم بود . روز نوزدهم ماه مبارك رمضان .گر چه هيچ كدام روزه نبوديم ، ولي به ياد اميري آب نخورديم . فكر او يك لحظه رهايمان نميكرد . نمي دانستم با پاي قطع شده در گرماي 50 درجه با دهاني خشك زير تابش آفتاب سوزان، بدون سرپناه چه ميكند.
همين قدر مي دانستم كه درد مي كشد و از دست من و ديگران كه دوستانش بوديم ، كاري ساخته نبود . حسين يوسف اللهي همه را در قرارگاه جمع كرد . دعاي توسل خوانديم و اشك ريختيم و براي اميري تقاضاي صبر و تحمل كرديم.
عاقبت شب از راه رسيد . همراه با جعفري و جواد رزم حسيني و شيرازي خودمان را به او رسانديم. با لبهايي خشک و ترك خورده و قرآني در دست شهيد شده بود. چفيه را با خون خيس كرده و سايه بان سرش ساخته بود. در حالي كه چند متر با سنگرهاي عراقي فاصله داشت و اگر فرياد كوچكي مي كشيد، او را مي ديدند و به قيمت اسارت از مرگ نجات مييافت، اما درد و رنج و در تنهايي و تشنگي مردن را ترجيح داده بود تا منطقه ي عملياتي لو نرود .
راوی: محمد مهدي شفا زند
منبع: کتاب شناسایی
پایان پیام/
نظر شما