کسی که فرزند اسلام است از مرگ نمی ترسد
جمعه, ۲۱ آذر ۱۳۹۹ ساعت ۱۷:۴۶
نوید شاهد – در وصیت نامه شهید "عوض ریگانی پور" آمده است: کسی که فرزند اسلام است از مرگ نمی ترسد و در بستر جان نمی دهد، مرگ خوب است اما نه در بستر، بلکه در راه و هدفی که آزادی در آن باشد.
به گزارش نوید شاهد کرمان، شهید "عوض ریگانی پور" سوم ارديبهشت 1347، در روستاي محمدآباد از توابع شهرستان بم دنيا آمد. وی دوران دبستان خود را در مدرسه محمد آباد قلعه شهید گذراند و با توجه به فقر مالی خانواده خود پس از اتمام کلاس چهارم مجبور به ترک تحصیل شد و به شغل کارگری و رانندگی با تراکتور مشغول بود. پاسدار بود که به جبهه اعزام شد. سرانجام در شانزدهم آذر 1367، در روستای خيرآباد بم و هنگامی که نزد خانواده خود بود، توسط اشرار بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسيد.
در ادامه بخش هایی از وصیت نامه شهید "عوض ریگانی پور" را مرور می کنیم:
همانطور که تمامی ما می دانیم خواه نا خواه روزی از این دنیای فانی باید هجرت کنیم، پس چه خوش است این هجرت ما در راه الله باشد که همان راهی که هزاران هزار بنده پاک و مخلص خداوند هجرت کردند.
دوستانی از ما بودند که فقط و فقط راهی می رفتند که همان راه سرخ شهادت بود و از کسانیکه در راه اسلام و کتاب آسمانی هجرت کردند و از آنها بپرسیم که به خاطر چی شما هجرت کردید؟ می گویند برای اسلام ، پس اگر این درخت اسلام این قدر به خون من و شما احتیاج دارد، بگذار هر چه زودتر برویم و همچون سالار شهیدان خون ناقابل خود را تقدیم این درخت اسلام کنیم.
ای کسانی که این چند خط فردی که خون خود را به پای درخت تنومند اسلام ریخته است از دل و جان بخوان تا دشمنان ما بدانند که کسی فرزند اسلام است از مرگ نمی ترسد و در بستر جان نمی دهد و یا به گفته دیگر مرگ خوب است اما نه در بستر، بلکه در راه و هدفی که آزادی در آن باشد.
ای خواهر من تو بدان حجاب تو آغشته به خون من است و با حجاب خودت روح من را شاد کن و ای برادری که من را دوست داشتی، اکنون که این وضعیت من را می خوانی گریان مباش، چون راه و هدف من از همان اول معلوم بود و به آرزوی که سالها در انتظار آن بودم اکنون رسیدم و بدان گر چه من نیستم ولی تو هم می توانی روزی پیش من بیایی و به گفته رهبر عالیقدر ما که می گویند: مملکتی که شهادت دارد، اسارت ندارد.
ای پدری که سالها به پای من زحمت کشیدی که شاید روزی در پیری دست تو را بگیرم، ولی واقعا خجل هستم که نتوانستم تا چنین روزی و در پیری عصای دست شما باشم از شما طلب بخشش دارم و ای مادر می دانم تو با من راز و نیاز می کردی و تمام امید تو در زندگی به من بود و این را بدان مادر من اکنون که به شهادت رسیدم همانند آن روزی است که به ازدواج رسیدم و مادر تو را جان عزیز زهرا قسم می دهم که گریان مباش و اگر هم خواستی برای فرزند خویش گریه کنی از روی خوشحالی باشد گریه تو ای مادر.
می دانم که حقیقت تلخ است، اما نه به تلخی کسانی که از دنیای هستی بی خبرند و من که اکنون دیگر در بین شما عزیزان نیستم، ولی به شما فقط چند جمله ای بیشتر نمی گویم: درست دو شب قبل از به شهادت رسیدنم بود که در گوشه سنگر عشقم نشسته بودم، خواب عجیبی چشمانم را گرفته بود ولی می توان گفت که خواب نبود بلکه در عالم دیگری بودم که شخصی سوار بر اسبی سفید و در حالیکه به طرف من می امد و نیز زیر لب زمزمه می کرد و می گفت: شما چرا نمی آیید من و دیگران منتظر شما هستیم و موقعی که کنار من ایستاد دست بر گردن من انداخت و مرا بوسید و گفت خوش به حالت ای جوان چون درب بهشت به روی تو باز است و این جز حقیقت چیز دیگری نبود.
پایان پیام/
نظر شما