رمضان ماه جلال بود
به گزارش نوید شاهد کرمان، شهید "جلال محمدي قناتغستاني" پانزدهم شهريور 1349، در روستاي قناتغستان ماهان از توابع شهرستان كرمان به دنيا آمد. وی تا سوم متوسطه درس خواند و بهعنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. سرانجام در چهارم ارديبهشت 1366، در تپه سپيدار براثر اصابت تركش و موجگرفتگي به شهادت رسيد.
در ادامه خاطراتی پیرامون شهید «جلال محمدي قناتغستاني» را مرور می کنیم:
روستا بايد ترك مي شد و دوري او هر روز به جلوتر مي افتاد، مهاجرت از روستا به شهر. دبستان پايان يافته بود و دبيرستان از روستا فاصله داشت و درون شهر قرار گرفته بود. براي ادامه تحصيل به كرمان آمد، دوران پر فراز و نشيب دبستان پايان يافته بود و دبيرستان داشت جلو و جلوتر مي رفت.
مقطعي حساس و عشقي كه او را فرا گرفته بود، او انتخاب مي كرد و به پيش مي رفت. دبيرستان سپاه و دو سالي كه در آنجا گذراند آنجا سكوي پرواز بود، سكوي پروازي براي عشق و عاشق. اما فقط اين نبود او هنوز وضعيت مالي ضعيف خانواده را مي ديد.
تابستان و 3ماه آزادي و رهايي از بند دبيرستان. كار و شاگردي در نقاشي ماشين. تابستان ها را به نقاشي ماشين ها مي گذراند. خرج تحصيلش را در مي آورد و به خانواده هم كمك مي كرد اما اين دليل نمي شد كه به ديگران كمك نكند. اگر چه پول كمي بود اما براي دنياي درون او بسيار زياد بود و مقداري از آن به فقرا مي رسيد.هرگز نيازمندان فراموش نمي شدند.اين اخلاق او بود.
بعد از تابستان، عيد نيز براي او معناي خاصي داشت. عيد شده بود عيد نو.اما او در پاكي كودكي اش بود در آن گذشته اش. گاهي فكر مي كنم بعضي ها انتخاب مي شوند اگر چه خودشان هم در اين انتخاب سهيم اند. او يكي از آنهاست.
لباسهايش را، آن لباسهاي عيد نو را به فقرا مي بخشيد. نمي توانست چشمانش را باز كند و ببيند يكي از بچه هاي شهرش در حسرت يك جفت كفش در بستر خواب دارد گريه مي كند. نمي توانست لباس نو بپوشد. او عيدش و عيدي اش را مي بخشيد در حالي كه نوجواني بيش نبود. دنيايش اينقدر بزرگ بود.
ديد او به دنياي زميني اينگونه بود.او فقط خود را نمي ديد.او همه ما را مي ديد. كم غذا و قانع بود. صبحانه مختصري مي خورد و مي رفت.يك استكان چاي يا گل گاوزبان و دو لقمه نان.
رمضان ماه او بود. چند روز قبلتر به پيشواز مي رفت. اما يك كارش عجيب بود و هرگز علتش را نمي گفت، به هنگام افطار مقداري آب ليمو در ظرف مي ريخت و با تكه ناني روزه اش را افطار مي كرد.و ده ها بار خدا را شكر مي گفت. اين ها از زبان دوستان و مادرش است.
هنوز دارند مي گويند و هنوز هم گوش هايم مي شنوند.اوبايد انساني بزرگ باشد.اما هرچه به پيش مي روم نمي دانم چرا در نوجواني اش هستم. شبيه به يكي از هزاران شهيد هشت سال دفاع مقدس است اما شبيه خيلي از نوجوانان گمنام امروزي نيز هست و شايد ديروز. نمازش را اول وقت مي خواند.
ديدار زميني با خداي آسمان. راز و نياز با خالق. نمازي طولاني و با راز و نيازي ساده. صداي اذان او را از زمين مي كند و جدا مي كرد. او آماده مي شد تا با خداي خويش خلوت كند و او را سپاس گويد.اما فقط اين نبود.نماز جمعه و شركت در نماز جمعه. قبلتر از آنكه به سن تكليف برسد در نماز جمعه ها حضور پيدا مي كرد. غسل جمعه مي كرد و به نماز جمعه مي رفت.
منبع: کتاب «برای زندگی ام»
پایان پیام/