گفتگویی به مناسبت هفته نیروی انتظامی
«پروین بهشتی» مادر شهید نقی‌زاده تعریف کرد: پسرم حمیدرضا، هر وقت از مرخصی می‌آمد حتماً باید بر سر مزار شهداء می رفت. آخرین باری که آمده بود، به گلزار شهداء رفت و گفت: خوش به حال شهداء که هم روزشان خوب است و هم شبشان و کاش که ما به این شهداء می‌پیوستیم و ما هم شهید می‌شدیم. همان جایی که‌ ایستاده بود و این حرف‌ها را میزد، الان مزار حمیدرضا است.

به گزارش نوید شاهد کرمان، شهید مدافع وطن «حمیدرضا نقی‌زاده» فرزند ماشاالله، متولد سال ۱۳۶۵ شهرستان کرمان، سرباز مرزبانی بود که در تاریخ بیست‌وچهارم بهمن‌ماه ۱۳۸۷ هنگام تأمین امنیت شهروندان در عملیات مبارزه با اشرار مرزی بر اثر انفجار مین ضدخودرو کار گذاشته شده توسط اشرار به شهادت رسید. به مناسبت هفته نیروی انتظامی، گفتگو با مادر این شهید ناجا را می‌خوانیم.

وصیتش به خواهر و برادرش این بود که با پدرومادرمان خوب رفتار کنید

«پروین بهشتی» تعریف کرد: پسرم حمیدرضا، از همان کودکی، اهل نماز و عبادت بود و در مسجد محله فعالیت‌های زیادی در بسیج و امور اجرایی داشت. وی همچنین فعالیت ورزشی در رشته‌های فوتبال و والیبال هم انجام می‌داد. شهید در رشته‌ی کامپیوتر درس می‌خواند و دیپلمش را در کرمان گرفت، برای فوق دیپلم به زاهدان رفت. سپس برای سربازی آماده شد و آموزشی سربازی را اطراف تهران گذراند. در همان دوران خدمت برای کارشناسی اقدام کرد که دیگر قسمت نشد و به شهادت رسید. 

اخلاق خوب شهید


مادر شهید نقی‌زاده درباره اخلاق خوب پسرش تعریف کرد: همه اقوام‌ بعد از شهادتش، در خانه‌هایشان برای شهید مجلس ترحیم گرفتند، زیرا او با همه‌ی‌ فامیل و حتی غریبه‌ها خوش اخلاق بود و هیچ کس نبود که از او ناراحت باشد. خیلی اهل کمک کردن به مردم بود. گاهی حمید‌رضا، مثل معجزه برای دیگران می‌شد. اگر جایی ماشینی خراب می‌شد، حمیدرضا بدون چشمداشت برای کمک به آن شخص می‌رفت و سعی می‌کرد مشکلش را حل کند. همچنین اگر کسی در کوچه به کمک احتیاج داشت، به او زنگ میزد و از حمیدرضا کمک می‌گرفت، اهل کوچه همیشه می‌گفتند: «شما یک چنین پسر خوبی هم داشتید و ما نمی‌دانستیم.»

وی بیان کرد: پسرم خیلی به پدرش و من، احترام می‌گذاشت و حتی موقع خداحافظی مجدد برگشت و به خواهر و برادر کوچک‌ترش سفارش کرد که اگر برگردم و مادر را اذیت کرده باشید از شما ناراحت میشوم. مادر مریض هست و کارهای‌ ایشان را شما باید بکنید. همیشه تأکیدش روی احترام به من و پدرش بود. اگر صدای ماشین پدرش را می‌شنید، حتی دراز کشیده بود هم بلند می‌شد و می‌نشست و یا اگر پا‌هایش را دراز کرده بود، جمع می‌کرد و به آرامی به خواهر و برادرش، می‌گفت: «بلند شوید، بابا آمد.» همچنین خیلی روی دروغ و غیبت و نگاه به نامحرم، حساس بود و فقط نه به ما، بلکه اگر غریبه‌ای را هم می‌دید غیبت می‌کند و یا دروغ می‌گوید به او تذکر می‌داد.


پیمان وفاداری با یک دوست


مادر شهید نقی زاده بیان کرد: حمیدرضا یک دوست داشت به اسم آقا مجتبی که در زمان آموزشی شمال بودند. قرار شد همیشه باهم باشند و به هم قول دادند از هم جدا نشون اما حمید محل خدمتش به کرمان و آقامجتبی به سراوان تقسیم شد. به او گفتند: شما می‌توانی سراوان خدمت کنی، اما آقا مجتبی، نمیتواند در کرمان خدمت کند. حمیدرضا از علاقه زیادی که به آقا مجتبی داشت و قولی که به هم داده بودند، به سراوان سفر کرد و چون مدرک نحصیلی بالایی هم داشت در قسمت مخابرات شروع به ادامه خدمت کرد. بعد از شهادت پسرم، آقا مجتبی خیلی حالش بد شد و ناراحتی اعصاب گرفت. وقتی می‌دیدند که حالش بد است، او را به خانه فرستادند تا استراحت کند. حدود یک سالی طول کشید تا حالش کمی بهتر شود، بر سر مزار حمید رضا آمد و بعد از کلی گریه و زاری از او سوال کردم: چه خاطره‌ای از حمید من داری، لطفا برایم تعریف کن. 

خاطره ازخودگذشتگی شهید


مادر شهید ادامه داد: آقا مجتبی گفت: واقعاً، مردی به خوبی و مهربانی مثل حمیدرضا ندیدم. یک شب که در سراوان در حال خدمت بودیم، وضعیت خوب نبود. به ما می‌گفتند که چراغ‌ها را خاموش کنید و بروید داخل و در‌ها را قفل کنید. اگر این کار را نمی‌کردیم ما را به رگبار می‌بستند. یک شب خوابیده بودیم و دیدیم که در می‌زنند حمید را صدا زدم و به او گفتم: تو هم صدای در را شنیدی؟ گفت: برویم، ببینیم، چه کسی هست. با خودم گفتم: نه، نمی شود اعتماد کرد اما به اصرار حمیدرضا، رفتیم و در را باز کردیم و دیدیم که یک سرباز است و التماس می‌کند که من، چند وقت است آمدم اینجا و هیچ تماسی با خانواده‌ام نداشتم و خانواده‌ام هم، در ماهان کرمان زندگی می‌کنند اگر میتوانید کمک کنید.

آقا مجتبی گفت: او خیلی ازخودگذشتگی می‌کرد. خیلی خواستم حمیدرضا را منصرف کنم، به او گفتم: این سرباز را داخل راه نده، اگر بفهمند بازداشتمان می‌کنند. اما او توجهی نکرد و رفت و سرباز را داخل آورد و تا ساعت پنج صبح، فقط خط را انداخته بود روی راهور کرمان و از روی راهور، انداخته بود روی ماهان کرمان، تا بتواند با خانواده‌اش صحبت کند و بگوید: مادر! من زنده‌ام و ناراحت من نباش. سرباز تا موقعی که می رفت، نمی‌دانید که چقدر برای حمید، دعا می‌کرد و اشک میریخت و پشت پای حمید را بوسه می‌زد و می‌گفت: خدا خیرت دهد، من یک ماه‌ونیم است که اینجا هستم و خانواده‌ام هیچ خبری از من نداشتند.


آرزوی شهادت


وی بیان کرد: پسرم حمیدرضا، هر وقت از مرخصی می‌آمد حتماً باید بر سر مزار شهداء می رفت. او یک دوست داشت به اسم آقامهدی که خیلی با هم صمیمی بودند، تعریف کرد و گفت: آخرین باری که آمده بود از مرخصی، به گلزار شهداء رفتیم دقیقاً همین جا که حمیدرضا را دفن کردیم، همین جا‌ایستاده بود و می‌گفت: خوش به حال شهداء که هم روزشان خوب است و هم شبشان و کاش که ما به این شهداء می‌پیوستیم و ما هم شهید می‌شدیم. همان جایی که‌ایستاده بود و این حرف‌ها را میزد، الان هم دقیقاً همان جا، مزار حمیدرضا است و هر رابطه‌ای داشت، با شهدا بود.


شنیدن خبر شهادت


خانم بهشتی افزود: زمانی که حمیدرضا به شهادت رسیده بود، چند روز قبل شهادتش اتفاق سختی را پشت سر گذاشتیم. پسر عموی حمیدرضا به همراه همسرش در یک سانحه تصادف جان خود را از دست دادند و ما کلا درگیر مراسمات ترحیم و رسیدگی به میهمانان بودیم تا اینکه در همان روزها می‌دیدیم که خیلی ها برای عرض تسلیت به منزل ما می آیند و من همچنان بی‌خبر از شهادت پسرم، بر این باور بودم که برای عرض تسلیت پسر عموی حمید رضا می آیند اما حقیقت این بود که همه خبر شهادت پسرم را از زیر نویس شبکه کرمان دیده بودند. ما در منزل هیچ وقت تلویزیون نگاه نمیکردیم که مطلع شویم تا اینکه یک روز صبح که بیرون رفته بودم، وقتی برگشتم منزل با پسرم احسان روبه‌رو شدم که چشمانش پر از اشک بود، از او سوال کردم چه شده است؟ پاسخ داد که حمید رضا از مچ پا تیر خورده و من تا خبر تیر خوردن حمید رضا را شنیدم خیلی بی تاب شدم. ناگهان یکی از همسایه‌ها درب منزل ما را زد و اصرار که باید امروز ناهار ظهر را به منزل ما بیایی و با اصرار زیاد دعوتش را قبول کردم، اما همچنان دلم بی‌تاب بود و نگران، و وقتی رسیدیم برایم کمی سوپ درست کرد. اصلا میل به خوردن نداشتم و از او عذرخواهی کردم. اجازه گرفتم که به منزل بروم. به او گفتم که حال مرا درک کند و ایشان هم قبول کرد. وقتی به سمت منزل راه افتادم، نزدیک‌تر که شدم با صحنه‌ای روبه‌رو شدم که هنوز گفتنش برایم سخت است. دیدم که یک ماشین آمده و درحال نصب بنر تبریک شهادت حمید رضا پسرم است.


نحوه شهادت


مادر شهید نقی زاده ادامه داد: اصلاً نگذاشتند که ما او را ببینیم و پدرش هم، شب قبل از خاکسپاری به بیمارستان شهدای کرمان رفته بود و در آنجا با رئیس بیمارستان و با رئیس بنیاد شهید روبه‌رو شده بود. همسرم تعریف کرد: حمیدرضا را از سردخانه بیرون کشیدند اما گفتند نیاز به دیدن او نیست و تنها به عمویش و پسر برادرم، حمیدرضا را نشان داده بودند. سپس التماس کردم و گفتم: حمید‌رضا چگونه بود؟ گفتند: خواهش می‌کنیم که از ما چیزی نپرس و در گزارش پرونده، اینگونه آمده بود که نه دست دارد و نه پا و فقط موهایش بوده است.

وی افزود: نحوه‌ی شهادت حمیدرضا اینگونه بوده است که وقتی قبل از شهادت، به حمیدرضا خبر می‌دهند که پسرعمویش مجتبی، با همسرش تصادف کرده‌اند و از بین رفته‌اند، پیش فرمانده‌شان می‌رود و از فرمانده می‌خواهد که به او مرخصی دهد تا برای مراسم هفتم پسر عمویش شرکت کند. فرمانده‌شان گفته بود: دقیق بررسی کن، دیده‌بانی کن و بعد برو. به این دلیل که سر تا سر آن مسیر پر از بمب و تجهیزات انفجار بود تا اینکه، وقتی حرکت می کنند به یک سه راهی میرسند که چاشنی تمام بمب‌ها کنترل از راه دور بوده است. وقتی به سه راهی رسیدند، کنترل را می‌زنند و بمب، منفجر می‌شود که در این سانحه، زمین دو متر پایین‌تر رفته و صدای انفجارش تا پاکستان، رسیده بود.


وصیت‌نامه و دست‌نوشته


مادر شهید نقی‌زاده در پایان بیان کرد: پسرم حمیدرضا با وجود اینکه جوان بود، همیشه در مناجات و عبادت بود. تنها وصیتش، به خواهر و برادر‌هایش این بود که با پدر و مادرمان خوب رفتار کنید و نماز شب بخوانید. همیشه به من که مادرش بودم، می‌گفت: مادرجان! اگر می‌خواهی عاقبت به‌خیر شوی، نماز شب بخوان و یک تسبیح هم به من داده بود که خیلی زیبا بود و من آن تسبیح را جایی پنهان کردم در یک کیف، داخل کمد برای یادگاری تا اینکه یک روز، یکی از همسایه‌ها که با هم رفت‌وآمد نداشتیم، آمد به خانه ما و گفت: دیشب، حمیدرضا را خواب دیدم و در عالم خواب آمده بود، پشت درب اتاق، به او گفتم: حمیدرضا! مادرت نیست؟ گفت: می‌دانم، شما به مادرم سلام مرا برسانید و بگویید با آن تسبیحی که من به او دادم، نماز بخواند. 

روحش شاد و یادش گرامی/









برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده