زندگینامه - صفحه 122

لاله‌های پرپر / نگاهی بر زندگی نامه شهید محمد رضا خالقی

شهید سیدمحمدرضا خالقی فرزند زوج سیدرحیم و فاطمه حاجعلی نهم شهریور 1346 در شهرستان تهران بدنیا آمد. خانواده خالقی 3 لاله پرپر را تقدیم نظام و انقلاب کرده است.

تصاویر ناب از شهید هادی بیگدلی

شهید هادی بیگدلی چهاردهم مهر ۱۳۴۷، در روستای قینرجه از توابع شهرستان زنجان به دنیا آمد.

بوی چادر مادرش را می‌شناخت

حمیدرضا از لحاظ اخلاقی نمونه بود .نوجوانی بود متین وخوش برخورد اوهمواره درصدد حل مشکلات خانواده بود وبه مادر خویش احترام واکرام فوق العاده می گذاشت مادرش می گوید: وقتی حمید رضا خردسال بود در مجلسی اگر شرکت می کردیم خانم ها چادر هایشان راروی هم می ریختند و حمید بابوییدن چادرها ،چادر مادرش راپیدا می کرد.

کلیپی از شهید ناصر احمدی

شهید ناصر احمدی دوم تیر ۱۳۴۷، در روستای ملالار از توابع شهرستان زنجان به دنیا آمد.

راه زندگی و مسیر سعادت از زبان شهید اکبر رحمانی

شهید اکبر رحمانی هجدهم بهمن ۱۳۴۸‏، در روستای سهندعلیا از توابع شهرستان ماه نشان به دنیا آمد. پدرش ابوالفضل و مادرش فاطمه نام داشت.

گذری بر زندگینامه شهید حسین سهرابی نژاد

شهید حسین سهرابی‌نژاد فرزند زوج اصغر و نجیبه سهرابی‌نژاد دوم خرداد 1339 در یکی از روستاهای اطراف شهرستان زنجان به نام زنگی‌کوه در یک خانواده متوسط و مذهبی بدنیا آمد.

شهید عباسعلی سلطانی: دعا به جان امام و رزمندگان یادتان نرود

شهید عباسعلی سلطانی می گوید: از شما پدر و مادر عزیزم طلب عفو دارم و از شما خواهش دارم که دعا به جان امام و رزمندگان یادتان نرود.

کلام شهید ایرج ابراهیمی؛

دشمن وطن ما را می خواهد

دشمن می‌خواهد این وطن را که در حکم مادر ماست به دست آورد از این جهت آتش نفاق و اختلاف را به جان ما می اندازد.

مروری بر زندگی شهید فرهنگی عزت الله فلاحی؛

تا زمانی که جنگ است به جبهه می روم

شهید همواره می‌گفت: تا زمانی که جنگ است به جبهه می روم مگر جنازه ام را بیاورند.

از مشهد تا هورالعظیم؛ دانشجوی سنگر علم و جهاد

در لحظه‌های ناب اجابت، چه از او خواستيد كه اينگونه گلچين‌تان كرد و در سايه خويش در بوستان رضا مأوايتان داد چه رازي بود در آن اشك هاي نيمه شب كه شما را به درياي بي كران نور، راه داد بياييد به ما خاكيان زمين گير هم، رمز و راز عاشقي را بياموزيد بياييد و دستان خسته ما را هم بگيريد و از اين مرداب وحشي تكرار بيرون بكشيد

آلبوم تصاویر شهید محمود محمدی وطنزاده

شهید محمود محمدی وطنزاده یکم خرداد 1336 ، در شهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش قاسم و مادرش بتول نام داشت.

تصاویر دیده نشده از شهید حسین بابائی

شهید حسین بابائی یکم شهریور ۱۳۴۱، در شهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش شاه علی، کارگر بود و مادرش گلناز نام داشت.

سخن شهید با کسانی که نسبت به حوادث کشور سستی نشان می‌دهند

شهید اصغر احمدی در وصیتنامه خود خطاب به کسانی که نسبت به حوادث کشور سستی نشان می‌دهند می‌گوید: من چند كلمه‌اى به عده‌اى از سن و سالانم كه نسبت به حوادث كشورمان سستى از خود نشان مى‌دهند، صحبت دارم كه اى برادارن آيا خدا را مى‌شناسيد و به او ايمان داريد اگر ايمان داريد پس چرا گفته‌هاى خدا را گوش نمى‌كنيد. مگر خدا نگفته كه ما شما را آزمايش مى‌كنيم بترسيد از آزمايش خدا و امتحان خدا.

شهیدی که ایثار از کودکی در او جوانه زده بود

خواهر شهید میرزاعلی رستم‌خانی می‌گوید: اصلا نفهمیدم چه شد. زانوها و دست هایم محکم روی زمین کوبیده شدند و صدای افتادن دیگ توی گوشم پر شد. دیگ چپه شد و شیر زیادی روی زمین ریخت. میرزا از صدای افتادن ظرف برگشت اما دیگر دیر شده بود.

شهید حجت الله ورپایی

زندگینامه شهید شهید حجت الله ورپایی

شهید حجت الله ورپایی، پانزدهم خرداد 1344، درروستاي ورپا از توابع شهرستان نائین چشم به جهان گشود. پدرش یدالله، کشاورز بود و مادرش خورشید نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته تجربی درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور يافت. بيست و هشتم اسفند 1364، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به کتف شهيد شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

زندگی نامه

زندگی نامه شهید محمدرضا هراتیان

نوید شاهد سمنان: محمدرضا هراتیان هجدهم شهریور 1345، در روستای حاجی‏ آباد از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش محمدحسین، کارگری می‏ کرد و مادرش ام البنین نام داشت.دانش ‏آموز سوم متوسطه در رشته انسانی بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و دوم اسفند 1363، در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به سر و شکم، شهید شد. مزار او در گلزار فردوس‏رضای شهرستان زادگاهش قرار دارد.

همیشه راهی پیدا می‌کرد/ مانعی برای شهید احدی وجود نداشت

گیتی احدی سردار شهید حمید احدی می‌گوید: بابا خسته و کلافه نشست سر سفره. گفتم: کاش داداش حمید هم بود. آبگوشت دوست داره. بابا انگار منتظر حرف من باشد با ناراحتی گفت: داداش حمیدت رو توی شهر دیدم. مثل اینکه توی این مدت با دوستاش می اومدن شهر. کاراشون رو می کردن و دوباره برمی گشتن دِه.