فرزندم (مصطفي هندوزاده) شوخي کنان گفت: « مادر! صاحب 5 فرزند شده اي، بايد يکي از آنها را خمس بدهيد، من خمس فرزندانت هستم.» اما من مصطفي و ابراهيم را خمس دادم.
وقتي ابراهیم را روي برانكارد گذاشتند، هوس كردم ببوسمش. تمام بدنش را باندپيچي كرده بودند. خم شدم و پشت پايش را بوسيدم. بعداً لب و دستم تاول زد. سوم اسفند ماه سال 1364 در انگلستان شهيد شد.
يکي از پرستارها گفت :« از سه روز قبل که برادرتان اينجا بستري شده ، خانمي از وي پرستاري مي کرد. امروز که شما آمده ايد، از آن خانم خبري نيست.» هيچ وقت آن زن را نديديم.
ابراهیم گفت: «من و رضا عهد کرده بوديم هر دو با هم شهيد شويم. حالا که او شهيد شده، آرزويم اين است كه من هم به وسيلهي بمب شيميايي شهيد شوم.» عاقبت ابراهـيم به آرزويش رسيد.
ابراهيم مسئول تداركات واحد اطلاعات و عمليات بود، با وجود اين لباس هاي مستعمل و وصله دار مي پوشيد، يك روز پرسيدم: همهي لباس ها و امكانات دست خودت است، چرا لباس كهنه ميپوشي؟...
از آن طرف هم نيروهاي خودي شروع به تير اندازي کردند، از هر دو طرف به سوي ما تيراندازي مي شد. به زحمت خودمان را نزديك خط رسانيدم و با فرياد و سر و صدا بچهها را متوجه كرديم.
ابراهيم گفت:« ماندن اجباري نيست. حالا که نميخواهد، خودم او را از منطقهي درگيري خارج ميکنم.» ماشين سيمرغ را آورد. کاليبر 50 را روي آن گذاشت. پشت کاليبر رفت و به راننده گفت: « ماشين را روشن کن. دنبال سيمرغ بيا.» راننده و ماشين را از منطقهي خطر خارج کرد.
شب ضد انقلاب به پـادگان مهاباد حمله كرد. قصد داشتند پـادگان را تصرف كنند. سلاح ژ-3 و نارنجك تفنگي برداشت. روي پشت بام رفت و به طرف ضد انقلاب نارنجك انداخت.
دانشمندان بیمارستان «ولینگتن لندن» ابراهیم را کالبد شکافی کرده بودند تا نتیجهی تاثیر گازهای شیمیایی را که خودشان ساخته و در اختیار صدام قرار داده بودند، بر روی اندامهای داخلی او ببینند.
ابراهیم هندوزاده در تاریخ 64/11/24، پس از جراحت حاصل از بمباران شیمیایی به بیمارستان لبافینژاد تهران و سپس به انگلستان اعزام شد و سرانجام در تاریخ سوم اسفند ماه 1364 به شهادت رسید.