شهید «حمیدرضا دانشمند» در قسمت چهارم وصیتنامهاش نوشته است: «دنیا مانند کلاس درس است و ما هم نقش شاگردان کلاس را ایفا میکنیم و چه بهتر است که در این کلاس شاگرد اول و رتبه شهادت که بهترین رتبه زندگی آخرت است به دست آورد.»
شهید «حمیدرضا دانشمند» در قسمت سوم وصیتنامهاش نوشته است: «به عنوان امر به معروف که یکی از واجبات است از شما میخواهم همچنان پشتیبانی خود را از اسلام، جمهوری اسلامی، امام امت، قائم مقام رهبری، مسئولین مملکت و جبهههای جنگ حفظ نمایید.»
شهید «حمیدرضا دانشمند» در قسمت دوم وصیتنامهاش نوشته است: «به وصیت نامه شهدا لباس عمل بپوشانید، شهدای ما مانند تابلوهای شبرنگ راهنمایی هستند که اگر در بالای سر یک پرتگاه نصب نشود کار انسان تمام است! و همگی داخل پرتگاه جاده زندگی میشوند و آنجا است که شیطان از شما استقبال میکند، پس بیایید جزو کسانی باشیم که از پرتگاه زندگی با چشم باز و با راهنماییهای شهدا از آن عبور کنیم و به کمالات الهی خود را برسانیم.»
«سیزدهم فروردین ماه 1361، کریم از برادرم که کنار تختش ایستاده است، می پرسد: «ساعت چنده؟!» برادرم می گوید: «ساعت هفت» با شنیدن ساعت، کریم از برادرم خداحافظی می کند و چشمانش را برای همیشه می بندد، انگار که از ساعت پروازش باخبر بوده باشد...»در ادامه خاطره این شهید والامقام را از دفتر خاطرات خواهر شهید در نوید شاهد بخوانید.
«مسئولیم که سؤال کنیم! تحقیق و مطالعه کنیم! از هیچ چیز نگذریم! و مسائل را تعقیب کنیم و حدود را رعایت کرده و تقوی را حفظ نموده و از پیام امام عزیز عدول نکنیم!»دستنوشته ی دانشجوی شهید بهمن درولی شب انتخابات چهارمین دوره ریاست جمهوری است.
پدر شهید تعریف میکند: فرید عشق و علاقه زیادی به پرواز داشت و بزرگترین آرزویش این بود که خلبان جنگی شود. میگفت: «اگر خلبان جنگی شوم، تمام بعثیهای عراقی را میکشم که اینقدر روی سر مردم بمب نریزند...»
پدر شهید تعریف میکند: «داخل فرودگاه دبی برای دیدن خانوادهام لحظه شماری میکردم، به خصوص برای دیدن فخرالدین عزیزم، چون خیلی کوچک بود و نیاز به مراقبت بیشتری داشت و خودم دبی بودم و کنارشان حضور نداشتم...»
علیاکبر سلمانی، سرپرست بنیاد شهید و امور ایثارگران آذربایجانشرقی با حضور جداگانه در منزل ۴ شهید والامقام و جانباز سرافرازِ ۲۵ درصد در تبریز، را مورد تکریم قرار داد.
شهید «حمیدرضا دانشمند» در وصیتنامه مناجات گونهاش نوشت: «خداوندا، تو را سپاس میدارم که حیات و عمرمان را همزمان با عمر نائب امام زمان قرار دادی و ما را از کفر و ستم هدایت نمودی و به صراط مستقیم و از ظلمات به نور هدایت فرمودی.»
پدر شهید تعریف میکند: با توجه به اینکه ما خانوادهای مذهبی بودیم، محمد را از 6 سالگی به مسجد میبردم. خیلی دوست داشت مثل خودم پیشنماز شود و همیشه میگفت: «وقتی بزرگ شدم دوست دارم پیشنماز شوم...»