نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - مصاحبه با جانباز
خاطرات اصغر احمدی از دفاع مقدس؛
جانباز اصغر احمدی، رزمنده دوران دفاع مقدس، از روزهای پرچالش حضور در جبهه‌های جنگ و تجربیات خود در عملیات‌های مختلف همچون کربلای 1، 4 و 5 می‌گوید. او که از نوجوانی به جبهه اعزام شد، با پشتکار و اراده‌ای قوی به خط مقدم جنگ رسید و در سخت‌ترین شرایط، تجربه‌هایی به یاد ماندنی از فداکاری و ایثار داشت. در این گفتگو، او همچنین پیام‌هایی ارزشمند برای نسل امروز دارد که باید از جنگ و فداکاری‌های گذشته عبرت بگیرند و برای حفظ امنیت و آرامش کشور تلاش کنند.
کد خبر: ۵۸۳۲۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۹

جانباز یدالله بابایی فرد، اهل ساوه، از کودکی در محیطی ساده و زحمت‌کش بزرگ شد و تصمیم گرفت تا در دوران جوانی به سربازی برود. او از تجربه‌های سخت دوران آموزش نظامی و زندگی در جبهه صحبت می‌کند و به اهمیت خدمت به وطن و مسئولیت‌پذیری در شرایط دشوار اشاره دارد.
کد خبر: ۵۸۳۱۹۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۹

محمدحسین توکلی، جانباز 25 درصد و یکی از رزمندگان دلاور دوران جنگ تحمیلی، در گفت‌وگو با خبرنگار ما از روزهای سخت جنگ، اسارت و آسیب‌هایی که هنوز بر جسم و روحش باقی مانده، صحبت کرد.
کد خبر: ۵۸۲۹۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۸

محمدکاظم پورنقی، جانباز ۳۵ درصد و از آزادگان استان مرکزی، در مصاحبه‌ای به شرح زندگی و خاطرات خود از جنگ تحمیلی پرداخته است. او که اهل شهر اراک است، می‌گوید: «افتخار دارم که به عنوان یکی از جانبازان و آزادگان در خدمت کشورم بوده‌ام.»
کد خبر: ۵۸۲۹۵۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۶

جانباز "محمود بابایی"، از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس، با بیان خاطراتی از عملیات‌های والفجر مقدماتی و کربلای پنج، از نظم فرماندهانی چون شهید زین‌الدین، لحظات پراضطراب جزیره مجنون، و تأثیرات بمباران شیمیایی حلبچه می‌گوید. او که پس از جنگ سال‌ها با عوارض شیمیایی دست‌وپنجه نرم کرده، همچنان یاد شهیدان و ارزش‌های دوران جنگ را زنده نگه می‌دارد.
کد خبر: ۵۸۲۹۵۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۵

خاطره نگاری جانبازان؛
جانباز رضا طهماسبی از لحظات فراموش‌نشدنی جنگ می‌گوید؛ زمانی که برادر همرزم اصفهانی‌اش در تپه کله‌قندی به شهادت رسید و او وظیفه انتقال پیکر پاکش را بر عهده گرفت. این مسیر سه کیلومتری شیب‌دار با پیکر شهید بر دوش، برای او تنها نمادی از ادای وظیفه برادری بود، بی‌آنکه سختی یا خستگی را احساس کند.
کد خبر: ۵۸۲۸۶۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۵

جانباز گرانقدر هفتاد درصد «علی عیسی‌نژاد»
جانباز ۷۰ درصد «علی عیسی‌نژاد» بسیجی دوران دفاع مقدس، ۲۹ بهمن ماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای یک منطقه قلاویزان مهران به وسیله تیر مستقیم دشمن از ناحیه نخاع به درجه جانبازی نایل آمد. وی با اولین گروه بسیج دانش آموزی عازم جبهه شد و در عملیات‌های مختلفی نقش آفرینی کرده است، او می‌گوید: بیشتر همرزمان و دوستانم به درجه رفیع شهادت نایل آمدند و حسرت جا ماندن از قافله شهدا نصیب من شد. فیلم مصاحبه با این جانباز گرانقدر در ادامه تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۸۱۹۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۹

سید حسن طباطبای جعفری، رزمنده‌ای که در دوران جنگ تحمیلی با ایمان و انگیزه‌ای راسخ به جبهه رفت، در دل درگیری‌ها و سختی‌های اسارت به مقاومتی ستودنی دست زد. روایت او از روزهای جنگ، از ثبت‌نام در سپاه تا تحمل سال‌ها اسارت در اردوگاه‌های عراق، گواهی است بر ایستادگی و عشق به وطن که در تار و پود تاریخ کشورمان نقش بسته است.
کد خبر: ۵۸۱۲۱۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۱

جانباز «یدالله اروجی»، رزمنده‌ای از شهرستان ساوه، در اوج نوجوانی و دوران مدرسه، تصمیم گرفت به جبهه‌های دفاع مقدس بپیوندد. او با گذر از سختی‌های جنگ، حضور در عملیات‌های مهم و تجربه مجروحیت، همچنان با عشق به وطن به میدان بازمی‌گشت. خاطرات او، تصویری از شجاعت، ایثار و وظیفه‌شناسی برای نسل امروز است.
کد خبر: ۵۸۱۱۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۰

گفتگو با جانباز ۷۰ درصد شهید در زمان حیاتش
"محمد کاظمی بهمن آبادی" جانباز ۷۰ درصد در زمان حیاتش درخصوص خاطرات خود از دوران دفاع مقدس اینچنین تعریف کرده است: در دل خود به هم‌رزمان شهیدمان حسادت می‌کردیم و می‌گفتیم که کاش این سعادت نصیب ما می‌شد.
کد خبر: ۵۸۰۷۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۱

خاطره نگاری جانبازان؛
جانباز "حبیب الله رنجبر" سال‌ها حسرت ملحق شدن به کاروان رزمندگان در دلش بود. هر بار صدای پای آنان را می‌شنید، قلبش به تپش می‌افتاد و می‌دانست جای او در میانشان است. تا اینکه یک روز، تصمیم گرفت آرزوی دیرینه‌اش را به واقعیت تبدیل کند و با عزمی راسخ، قدم در مسیری پر از ایمان گذاشت. در نوید شاهد به تماشای این رزمنده دلیر بنشینیم.
کد خبر: ۵۸۰۷۳۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۰

خاطره نگاری جانبازان؛
جانباز "حجت‌الله عبدالمحمدی"، بسیجی دلاور، از روزهای پرافتخاری می‌گوید که داوطلبانه قدم در جبهه‌های نبرد گذاشت. او با یادآوری لحظه‌های سخت جزیره مجنون و اصابت موج انفجار، از معنای واقعی خدمت به وطن سخن می‌گوید؛ روزهایی که برایش نمادی از ایثار و عشق به سرزمین بودند.
کد خبر: ۵۸۰۷۳۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۰

خاطره نگاری جانبازان؛
جانباز "حسین مریخی"در خاطرات خود گفت: وقتی تصمیم گرفتم به جبهه بروم، مادرم مخالفت کرد و گفت: "تا زمانی که ازدواج نکرده‌ای، اجازه نمی‌دهم به جبهه بروی." هرچه تلاش کردم قانعش کنم و گفتم: "مادرجان، نمی‌شود دختر مردم را چشم‌انتظار نگه داریم. شاید من رفتم و دیگر برنگشتم." اما او مصرانه گفت: "اگر این‌طور است، پس اجازه نمی‌دهم بروی." من هم به احترام حرفش، گفتم: "هرچه شما بگویید." مادرم برایم آستین بالا زد و به خواستگاری دختر همسایه‌مان رفت. چهل روز بعد، جشن عروسی‌مان برگزار شد و پس از آن، عازم جبهه شدم. هنوز هم آن لحظات و تصمیمات مادرم را مایه خیر و برکت در زندگی‌ام می‌دانم.
کد خبر: ۵۸۰۷۳۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۶

خاطره نگاری جانبازان؛
جانباز "حمید شریفی" در خاطرات خود گفت: من تا کلاس هفتم درس خواندم و پس از آن به دلایلی تحصیل را ترک کردم تا زمانی که به خدمت سربازی اعزام شدم. ابتدا به یاسوج اعزام شدیم و پس از گذراندن دوره آموزشی، ما را به کردستان فرستادند. آنجا درگیر جنگ با گروه‌های کومله بودیم. صبح روزی که قرار بود به عملیات برویم، با هم‌رزمانم سوار بر ماشین شدیم. در حالی که هنوز حدود 100 متر از پایگاه دور نشده بودیم، یک مین منفجر شد و از ۱۹ نفر ما، ۸ نفر شهید شدند. آن روز، زندگی‌ام تغییر کرد و معنای واقعی فداکاری و ایثار را درک کردم.
کد خبر: ۵۸۰۷۳۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۶

خاطره نگاری جانبازان
جانباز "حمیدرضا نظیفی"در خاطرات خود گفت: پس از مدتی که در تدارکات خدمت می‌کردم به کمین فرستاده شدم. حدود یک ماه بعد، شب هنگام با قایق به سمت منطقه می‌رفتیم که دشمن با خمپاره ۱۲۰ شلیک کرد. این خمپاره در آب برخورد کرد و قایق ما را منفجر کرد. در این حادثه، همه ما که در آن قایق بودیم، از ناحیه پا و کمر مجروح شدیم اما با تمام درد و سختی‌ها، در آن لحظات تنها چیزی که برایمان مهم بود، ادامه دادن به مأموریت و خدمت به وطن بود.
کد خبر: ۵۸۰۷۲۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۷

خاطره نگاری جانبازان؛
جانباز "جعفر مهدوی" در خاطراتش گفت: وقتی ۱۸ ساله شدم، برای خدمت سربازی اعزام شدم و پادگان لشکر ۲۸ سنندج محل خدمتم بود. پس از گذراندن ۳ ماه دوره آموزشی، ما را به دشت آزادگان در اهواز فرستادند. در یکی از مأموریت‌ها، برای انجام عملیاتی به جزیره مجنون اعزام شدیم. همان‌جا بود که در جریان حمله دشمن، به شدت شیمیایی شدم. این لحظه، نقطه‌ای بود که معنای واقعی ایثار و فداکاری را درک کردم و تا امروز اثرات آن را با خود حمل می‌کنم.
کد خبر: ۵۸۰۷۲۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۰

خاطره نگاری جانبازان؛
جانباز "بهرام نجف آبادی فراهانی" در خاطرات خود از دوران دفاع مقدس گفت: در بهمن‌ماه سال ۱۳۶۵، در جریان عملیات کربلای ۵ در منطقه سرپل ذهاب، از ناحیه سینه مجروح شدم. هنگام مجروحیت، بیهوش بودم و چیزی به یاد ندارم. وقتی به هوش آمدم، از هم‌اتاقی‌ام پرسیدم: "کجا هستیم؟" او لبخندی زد و گفت: "شما که بیهوش بودید، شما را به مشهد آوردند." شنیدن این جمله برایم بسیار عجیب و در عین حال آرامش‌بخش بود.
کد خبر: ۵۸۰۷۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۱

خاطره نگاری جانبازان؛
جانباز "ابوالقاسم سهرابی" در خاطرات خود گفت: در خط مقدم شلمچه بودم و مشغول کانال‌زنی. ناگهان احساس کردم انگار زلزله آمده است. با رفیقم سریع به سمت دیگر بچه‌ها برگشتیم تا ببینیم چه شده. وقتی رسیدیم، پرسیدیم که چه اتفاقی افتاده است. گفتند عراقی‌ها درست کنار همان کانالی که کار می‌کردیم، یک راکت زده‌اند. این لحظه برایم درس بزرگی بود؛ اینکه چقدر زندگی در میدان جنگ به لطف خدا وابسته است.
کد خبر: ۵۸۰۷۱۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۲

خاطره نگاری جانبازان
جانباز «ابوالفضل صالح رعیتی» در گفتگو با نوید شاهد بیان کرد: «داوطلبانه به جبهه رفتم و زمانی که اعزام شدم، نه همسرم و نه فرزندانم از این تصمیم من خبر نداشتند. ۴۵ روز تمام، خانواده‌ام از من بی‌خبر بودند و حتی به آن‌ها گفته شده بود که شهید شده‌ام. در این مدت، من در یک گودال نزدیک خطوط دشمن پنهان شده بودم. هر شب، با برنامه‌ریزی دقیق، خطوط عراقی‌ها را شلوغ می‌کردم و نمی‌گذاشتم آسایش داشته باشند. این کار را با ایمان و عشق به وطن انجام می‌دادم، بی‌آنکه کسی از شرایط سخت من خبر داشته باشد.»
کد خبر: ۵۸۰۷۱۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۳

خاطرات شفاهی والدین شهدا
ابراهیم علی بهرامی جانباز و پدر شهید در خاطرات خود گفت: «پسرم ۱۳ ساله بود و اصرار داشت به جبهه برود. به او گفتم: "پسرم، سنت کم است؛ می‌خواهی چه کاری انجام بدهی؟" با لبخند جواب داد: "باباجان، اگر کاری از دستم برنیاید، حداقل می‌توانم یک لیوان آب به رزمنده‌ها بدهم." وقتی پسرم به جبهه رفت، من هم تصمیم گرفتم پشت سرش بروم. دوره آموزشی را با هم گذراندیم و ما را به کردستان اعزام کردند. بعد از شش ماه، ما را از هم جدا کردند. پس از مدتی خبر رسید که پسرم به مقام شهادت نائل شده است.»
کد خبر: ۵۸۰۷۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۳