شام آخر

شام آخر
خاطرات سردار شهید«احمد اسدی»

آخرین شام شهادت

همرزم سردار شهید«احمد اسدی»از آخرین خاطرات خود با شهید می گوید:شب قبل از شهادت احمد همه دور هم نشسته بوديم و صحبت مي كرديم.شهيد اسدی رو به من كرد و گفت:گرسنه هستم اگه چيزي دم و دست گير مياد زحمت آن را بكش من هم با خوشحالي رفتم و مقداري غذاي باقيمانده ي ظهر كه مرغ و برنج بود را برايش آوردم. در حالي كه شروع به خوردن مي كرد با لبخند گفت:آخرين مرغ و برنج خودمان را هم بخوريم،شايد شهيد شديم...»
روایت خواندنی از شهید «محسن شهبازی» را در سالروز شهادتش می خوانید؛

« شام آخر »

صدای آژِیر سفید همه آنها را به سمت کلید برق متوجه کرد . نفسی راحت کشیدند ؛ اگر چه می دانستند رژیم خون ریز بعث عراق به این زودی ها دست از سر این مردم با ایمان ایران برنخواهد داشت .شتاب زده شام را خوردند و محسن دوباره راهی ماموریت شد . نیم ساعت بعد صدای اضطراب آور آژیر قرمز باز هم شنیده شد . شمع ها بار دیگر پشت پرده های ضخیم سوسو زدند .زن با دلهره و تشویش تمام شب را بیدار ماند . محسن وقتی که می رفت گفت که آخر شب به خانه برمیگردد . سه شب بیداری پیاپی خسته اش کرده بود .
طراحی و تولید: ایران سامانه