شهید یوسف الهی گفت: اگه همه تيرهايشان را هم بزنند مطمئن باش به من نمي خورد. بعد خنديد و ادامه داد: تو خيالت از من راحت باشه فكر خودت باش .
به گزارش نوید شاهد از کرمان، یکی از خاطرات حاج قاسم سلیمانی از شهید یوسف الهی را در زیر ذکر می کنیم:
درعمليات والفجر4 يك گروهان نيرو روي ارتفاع بسيار بلندي گير افتاده بود. عراقي ها با دوشكا راه بچه ها را سد كرده بودند.  قرار شد من و حسين وكازروني برويم ببينيم بچه ها كجا رفته اند وچه بلايي سرشان امده است.
 وقتي روي ارتفاع رسيديم به درختي برخورديم كه دانه هاي قرمز رنگ شيريني داشت. عراقي ها كه متوجه حضور ما در انجا شده بودند شروع به تيراندازي كردند. هيچ جان پناهي نبود بسرعت پشت همان درخت سنگر گرفتيم. 
درهمين موقع ديدم حسين از درخت رفت بالا ودر لابلاي شاخه هاي ان نشست. گفتم كجا ميروي  خطرناك است. گفت:ببين چه دانه هاي خوشمزه اي دارد. روي شاخه درخت نشسته بود. ودانه هاي قرمز رنگ را مي چيد ومي خورد. چند دانه هم به من كه پايين درخت  ایستاده بودم ميداد. از طرفي عراقي ها متوجه او شدند و شروع كردند به تيراندازي روي شاخه هاي درخت. من ديدم الان است كه حسين تير بخورد.
گفتم حسين تورا به خدا بيا پايين مي زنندت. خنديد و گفت:بيا اين چند دانه را بگيربخور خيلي خوشمزه است. گفتم بابا بيا پايين الان شهيد راه اين ميوه ها مي شوي. گفتم مگر نمي بيني كه چطور تير اندازي ميكنند.  اما حسين بي خيال نشسته بود. واز جايش تكان نمي خورد. همانطور مي خنديد. دانه ها رامي چيد وبراي من مي انداخت. گفتم حسين نگاه كن اين تيرها درست از كنارت رد مي شوند. الان كارت تمام است.
 گفت: امكان ندارد. اگه همه تيرهايشان را هم بزنند مطمئن باش به من نمي خورد بعد خنديد و ادامه داد:تو خيالت از من راحت باشه فكر خودت باش . درست مي گفت بعد از مدتي سالم از درخت پايين امد وحركت كرديم. بدون اينكه بدنش كوچكترين خراشي برداشته باشد. او كسي نبود كه بيگدار به اب بزند ونسنجيده عمل كند. كاملا معلوم بود كه دلش از جاي ديگر مطمئن است  وقتي روي درخت با اطمينان به من گفت كه امكان ندارد تیری به خورد، مشخص بود كه بي حساب اين حرف را نمي زد.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده