خاطراتی پیرامون شهید «علی ایرانمنش»/ رزمندگان آبروی اسلام را حفظ می کنند
پنجشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۱۸:۱۸
با رزمندگان حالتی دیگر داشت . به آنها عشق می ورزید و همیشه حال آنها را مد نظر قرار می داد. معتقد بود: این بچه ها (رزمندگان) آبروی اسلام را حفظ می کنند و اینها امیدهای امام عزیز هستند.
نوید شاهد کرمان، روحانی شهید «علی ايرانمنش» سيزدهم آذر 1311، در شهرستان كرمان چشم به جهان گشود. تا سطح 2 اتمام الرسايل رشته الهيات و معارف اسلامي در حوزه علميهتحصيل كرد. سال 1344، ازدواج نمود و صاحب دو پسر و دو دختر شد. مدير كلآموزش و پرورش بود، بيست و هفتم بهمن1365، در زادگاهش توسط گروههاي منافقين ترور شد و بهشهادت رسيد. پيكر وي درگلزار شهداي همان شهر به خاك سپرده شد. برادرش حسين نيز به شهادت رسيد.
خاطراتی پیرامون شهید علی ایرانمنش را با هم مرور می کنیم:
***شب ازدواج پدر آقای ایرانمنش مرد بسیار خیری بود و معمولاًمراسم عروسی نزدیکان وآشنایان هم، درمنزل ایشان برگزار می شد .مجلس زنانه در منزل خودمان و مجلس مردانه در منزل آقای ایرانمنش برگزار شد .
هنگام ازدواج، آقای ایرانمنش با لباس روحانیت بودند. یکی از نزدیکان به او گفته بود که با این لباس وارد مجلس عروسی نشود و آن را در بیاورد و لباس دیگری بپوشد. اما ایشان قبول نکردند و با همان لباس مقدس روحانیت در مراسم عقد و عروسی حاضر شدند و زندگی مشترک ما با حداقل امکانات و لوازم، با توکل به خدا شروع شد.
راوی: همسر شهید
***پدرم تکیه گاه بسیار مهمی برای من در زندگی بود و همیشه از راهنمایی های ایشان بهره مند می شدم . در خصوص ازدواج من ، تنها ملاکی که مطرح کردند تقوا و ایمان بود و بر خلاف انتظار اقوام و خویشان ، ایشان تنها یک جلد کلام الله مجید برای مهریه من تعیین کردند . ضمناً شرط دیگری مطرح کردند و آن شرط این بود که بتوانم تا هر مرحله ای که توانایی دارم به تحصیل بپردازم.
راوی: دختر شهید
***هنوز انقلاب پیروز نشده بود و درگیریهای انقلاب ادامه داشت. نیمه شبی ،ساواکیها دنبال ایشان می گشتند. تلفنی مرتب ما راتهدید می کردند که منتظر جنازه پدرتان باشید.یکبار نیمه شب،خانه را محاصره کردندو با اسلحه به در می کوبیدند. پدرم در را باز کردند و ساواکیها ریختند توی خانه و تمام خانه را بهم ریختند.حتی جزوه های عربی را که پدرم برای تدریس تهیه کرده بودند بعنوان اعلامیه حضرت امام (ره)با خود بردند.پدرم به آنها گفتند شما خانه را بگردید و من نماز می خوانم.آنها مشغول گشتن و بهم ریختن خانه و پدرم مشغول نماز شدند.بعد از اقامه نماز صبح، او را با خود بردند.
راوی:زهرا ایرانمنش
***حق مدیر کلی همیشه مبلغی از حقوق خود را جهت کمک به جبهه ها و رزمندگان به حساب واریز می کردند. بعدها من فهمیدم این پول ها ،همان حق مدیر کلی و فوق العاده ای است که به ایشان تعلق می گرفته ولی بر خود روا نداشته و آنها را به جبهه تقدیم می کردند.
راوی: احمدی
***حدوداً سه هفته قبل از شهادتشان، به جبهه آمدند. ما در منطقه ی سد دز مستقر بودیم.آقای ایرانمنش آمدند 10 روز آنجا ماندندو بخاطر روحیه بزرگواری و خوشرویی که داشتند بچه ها بسیار به ایشان علاقمند شدندو همه از اینکه آقای ایرانمنش به چادرهایشان مراجعه و سخنرانی و بحث کنند خوشحال بودند. در همان ایام یکروز به دشت عباس رفتیم.وقت نماز بود. یکی از طلبه های جوان که معلم بود،پیشنماز شدند و ایشان گفتند:همه به نماز جماعت بایستند که اگر گلوله ای آمد همه در نماز به شهادت برسیم.
راوی:حمید موذن زاده
***با تمام درگیریها وگرفتاریهایی که داشت ، به مسائل جنگ بیش از هر چیز اهمیت می داد.صحبت هایی که در رابطه با اعزام به جبهه و دفاع از اسلام برای محصلین و معلمین می نمود ، موید این مساله است.خود او بارها به جبهه رفت و با رزمندگان دیدار کرد. در سال 63 در رابطه با مجتمع های آموزشی به جبهه رفت و با مسئولین مربوطه ،صحبتهایی بعمل آورد. اولین مجتمعی که در جبهه ایجاد شد، به همت ایشان بود.او که با همه خوب و مهربان بود، با رزمندگان حالتی دیگر داشت . به آنها عشق می ورزید و همیشه حال آنها را مد نظر قرار می داد. معتقد بود:
این بچه ها (رزمندگان) آبروی اسلام را حفظ می کنند و اینها امیدهای امام عزیز هستند.
راوی : داماد شهید
نظر شما