«کف القاسم» به «کف العباس» اقتدا کرد/ چگونه «قاسم» شدن را بیآموزیم
دوشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۸ ساعت ۰۷:۴۷
برسینهات مدال شجاعت، سربازی ولایت و دیپلماسی عزت نقش بسته، آنان که میخواهند تو را بشناسانند، باید کرسی دانشگاهی «سربازشناسی» راه بیاندازند تا گوشهای از شخصیت تو را بتوانند معرفی کنند
به گزارش نوید شاهد کرمان، معمولاً برای کسی که قرار است جدا شود، مراسم وداع میگیرند. ولی کسی که آمده است بماند، دیگر مراسم وداع نمیخواهد.
جمعه 13 دیماه که خبر دادند پروازت در بغداد برای همیشه آسمانی شد، جان چندین ملت برایت سوخت و دوباره جان گرفت تا انتقام بگیرد. هموطنانت در ایران اسلامی با اشک و خون دل در انتظار بازگشتت بودند که دیدیم به زیارت دوره رفتهای.
نجف و کاظمین و کربلا و پس از آن ورود به خاک پاک میهن و زیارت مشهد مقدس و قم را در برنامه گذاشتی؛ باز هم دلهای بیقرارمان را به انتظار آمدنت به دریای عشق مردمی گره زدیم که مانند رودهای خروشان از اطراف به شوق زیارت شما روانه میشدند.
گفتند در تهران برایت مراسم وداع میگیرند ولی به آن مراسم هم نرسیدی، در کرمان عاشقانت در مصلی به انتظارت نشستند تا برایت مراسم وداع بگیرند، آنجا هم نیامدی.
اصلاً نشد که جایی برایت مراسم وداع بگیرند، خب حق مطلب هم همین است، تو که نرفتهای؛ یا مگر قرار است جایی بروی ؟ تو تازه آمدهای، آمدهای که بمانی. هنوز خاکِ راه به تن داری. مگر قرار نیست برای همیشه اینجا بمانی؟
خودت خانهات را انتخاب کردی، کولهبارت را برداشتی تا بیایی و بمانی. پس دیگر مراسم وداع معنا نداشت. تازه میخواهیم با فراغ بال در کنارت و پای کلام و مرامت بنشینیم و عبد خدا بودن را بیاموزیم.
ما تازه بههم رسیدهایم، حالا حالاها با هم حرف داریم، میخواهیم مزار تو را به کلاس درس تبدیل کنیم.
بالاخره هر ماموریتی یک روز تمام میشود و اینروزها پایان ماموریت جهادی تو است. باید خستگی در کنی، سربازی هم حدی دارد. امروز فرصت انتقال تجربههاست. میخواهیم کنارت بنشینیم و از زبان خودت و یارانت «چگونه قاسم شدن» را بیاموزیم.
خوشآمدی دلاور! پوتینها را دربیاور تا بعد از چهل سال پاهایت هوایی بخورند.
ای وای! کدام پاها؟ پوتینهایت به خون و پوست و گوشت آغشته بود، میخواستم پاهایت را با آب ولرم شستشو دهم، اما کو آن پاهای خسته؟
دستت اما حکایتی دارد، افتاده بود گوشهای و با انگشترت خودنمایی میکرد؛ میگفت ببینید این «کف القاسم» است، به «کف العباس» اقتدا کرده... حرامیان ولی انگشترت را نبرده بودند.
دست و پا دادی تا مانند برخی بهاصطلاح سیاستمداران که بعد از شش سال دست از پا درازتر برگشتند، نباشی.
برسینهات مدال شجاعت، سربازی ولایت و دیپلماسی عزت نقش بسته، آنان که میخواهند تو را بشناسند بشناسانند، باید کرسی دانشگاهی «سربازشناسی» راه بیاندازند تا گوشهای از شخصیت تو را بتوانند معرفی کنند.
تازه اول راه است، خودت هم عنایتی بکنی، صدها علی آقا، محمدحسین، قاسم، عبدالمهدی، حاج یونس و .... تربیت میشود.
این جوانانی که من دیدم به این سادگی دست بردار نیستند. دعایشان کن تا در راهی که تو و یاران شهیدت رفتید، با موفقیت گام بردارند.
ما در اصل آمدهایم با سلام بر تو با گذشتهی خودمان وداع کنیم.
نمیدانم چرا دلم هر لحظه روضه میخواهد. روضهی پیکر پاره پاره، ارباً اربا شده، میخواهم بر تکههای پیکرت جداگانه سلام دهم.
السَّلامُ عَلَى الدِّمآءِ السّآئِلاتِ،
سلام بر آن خونهاى جارى،
أَلسَّلامُ عَلَى الاْعْضآءِ الْمُقَطَّعاتِ،
سلام بر آن اعضاىِ قطعه قطعه شده،
أَلسَّلامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیبِ،
سلام بر آن مَحاسنِ به خون خضاب شده،
السَّلامُ عَلَى الدِّمآءِ السّآئِلاتِ،
سلام بر آن خونهاى جارى،
أَلسَّلامُ عَلَى الاْعْضآءِ الْمُقَطَّعاتِ،
سلام بر آن اعضاىِ قطعه قطعه شده،
أَلسَّلامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیبِ،
سلام بر آن مَحاسنِ به خون خضاب شده،
ما وداع میکنیم با غفلتها و سلام میدهیم به شهدا....
پایان پیام/
نظر شما