دستهای زنجیر شده هم نتوانست مانع حضور در جبهه شود !
سهشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۸ ساعت ۲۰:۱۶
خانواده اش مي خواستند با قفل و زنجير از حضور او در جبهه جلوگيري کنند. با هم به مدرسهي علميه نزديک بازار رفتيم و با کمک دو نفر از بچه هاي تخريب و يک اره آهن بر زنجير را بريديم و به سوي جبهه حرکت کرديم.
به گزارش نوید شاهد کرمان، خاطراتی پیرامون واحد تخریب لشکر 41ثارالله در دوران دفاع مقدس را مرور می کنیم:
***در ساعت موعود به کرمان آمدم. مقابل بازار منتظر دوستم شدم تا با هم به جبهه برويم. کمي دير آمد. وقتي رسيد، قفل و زنجيري به پايش بسته شده بود، به طوري که به زحمت راه مي رفت. خانواده اش مي خواستند با قفل و زنجير از حضور او در جبهه جلوگيري کنند. با هم به مدرسهي علميه نزديک بازار رفتيم و با کمک دو نفر از بچه هاي تخريب و يک اره آهن بر زنجير را بريديم و به سوي جبهه حرکت کرديم. دوستم اينک پزشک است. آن قفل و زنجير را به عنوان يادگاري حفظ کردم.
راوی: عباس جعفري
***يک روز از ساحل اروند تا سنگرهاي بتوني دشمن پياده رفتم و موانع را بررسي کردم. از چولان ها که رد شدم، به سيم خارداري تک رشته اي رسيدم. بعد از آن به ترتيب سيم خاردار چادري و سيم خاردار فرشي و موانع خورشيدي بزرگ و موانع خورشيدي کوچک قرار داشت.
بعد از همهي اين ها به سيم خاردار توپي رسيدم. شش حلقه سيم خاردار توپي روي هم بود و باز خورشيدي و مجدداً سيم خاردارتوپي و دوباره خورشيدي کوچک و بعد دو رديف سيم خاردار توپي نزديک ديوارهي سنگرها و نهايتاً به سنگرهاي بسيار مقاوم بتوني رسيدم. حيران ماندم که چگونه در تاريکي شب ، بچه ها از اين موانع عبور کردهاند!
راوی: حسين نيک نشان
***شب عمليات والفجر 8 به اتفاق حاج احمد اميني به ساحل فاو رسيديم. از موانع هاوركرافت و چند رشته سيم خاردار توپي گذشتيم. نزديك سنگرهاي دشمن ، يك رشته سيم خاردار جلوي سنگرها بود. سيم چين را بيرون آوردم تا سيم ها را بچينم. همين كه سيم را قطع كردم، صداي «تق» به هوا رفت. سيم بعدي هم صداي «تق» كرد . خلاصه هر سيمي را كه مي چيدم، «تق» صدا مي كرد. در حالي كه سنگر عراقي ها در چند متري بود و احتمال داشت صداي «تق تق» را بشنوند. كاري از دستم برنميآمد. از سر درد آيهي «و جعلنا من بين ايدهم سداً و من خلفهم سداً ...» را خواندم. وقتي دوباره سيم ها را بريدم با كمال حيرت و شگفتي ديگر «تق تق» شنيده نشد. سيم ها نرم شدند.
راوی: شهید « مسعود جعفري»
منبع: کتاب «انفجار دژ»
پایان پیام/
نظر شما