احساس تکلیف
دوشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۸ ساعت ۱۶:۱۲
وضع آنجا از لحاظ مسایل شرعی قابل تحمل نبود؛ تذکر هم دادیم، فایده نداشت؛ بنابراین برگشتیم خانه. گفت: «حالا لازم بود برید جایی که معصیت و گناه بود؟» فکر می کردیم می خواهد به ما بزرگتری کند، اما بعداً فهمیدیم او از سر احساس تکلیف تذکر می دهد.
به گزارش نوید شاهد کرمان، شهید «نصرالله شیخ بهایی» در سال 1336 در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. وی پس از انقلاب در تظاهرات ضد رژیم شرکت میکرد، با شروع جنگ تحمیلی چندین مرحله به ماموریت رفت و در عملیات بیتالمقدس به عنوان فرماندۀ گردان انجام وظیفه کرد. وی در عملیات رمضان مجروح گردید و با این حال حضور در جبهه را وظیفۀ اصلی خود میدانست. او در عملیات خیبر و در جزیرۀ مجنون شیمیایی شد و سرانجام در عملیات کربلای 5 در حین بازگشت بر اثر بمباران هوایی از ناحیه سر مجروح گردید و به حالت کما رفت و چندی بعد به فیض شهادت نائل آمد.
در ادامه به مرور خاطراتی از شهید «نصرالله شیخ بهایی» می پردازیم:
***سال 54 بود. دعوت شده بودیم به مراسم عروسی. نصرالله مخالف بود برویم. ما دخترها با مادرمان رفتیم. اما وضع آنجا از لحاظ مسایل شرعی قابل تحمل نبود؛ تذکر هم دادیم، فایده نداشت؛ بنابراین برگشتیم خانه. گفت: «حالا لازم بود برید جایی که معصیت و گناه بود؟»
فکر می کردیم می خواهد به ما بزرگتری کند، اما بعداً فهمیدیم او از سر احساس تکلیف تذکر می دهد.
***سال های اول معلمی، ساوه بودیم. شش ماه حقوقم را نداده بودند. پدر نداشتیم که برایم پول بفرستد. فقط هفته ای صد تومان از دایی ام که در تهران بود، می گرفتم. برای یک خانم معلم تازه کار و برادر نوجوانش، آن هم در غربت، شرایط سختی بود، نصرالله فقط یک بار اعتراض کرد که: «چرا غذا به من کم میدی؟» گفتم: «چه کار کنم، پول کم داریم...« و بعد اوضاع را برایش توضیح دادم. او دیگر هیچ وقت از وضعمان شکایت نکرد.
***رفتارش به گونه ای بود که فکر می کردم طلبه است؛ از بس که روی مسایل اخلاقی حساس بود و تذکر می داد. گاهی وقت ها اگر بچه ها در شوخی هایشان زیاده روی می کردند، یکی می گفت: «بچه ها! شیخ بهایی» این اسم باعث میشد شوخی ها تمام شود.
*** اوایل تشکیل سپاه، رعایت نظم لباس پوشیدن بین بچه های پاسدار خیلی مرسوم نبود. لباس نظامی می پوشید، فانوسقه می بست و اما او معمولا پوتین میپوشید. همیشه هم عطر می زد؛ هم منظم بود، هم معطر.
پایان پیام/
نظر شما