مادر شهیدان زنگی آبادی: از خدا می خواستم رسول باعث آمرزش من شود
دوشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۰۷:۲۶
مادر شهیدان "محمد و رسول زنگی آبادی" می گوید: «وقتی رسول را باردار بودم، مرتب می گفتم خدایا! این بچه باعث مغفرت وآمرزش من شود، امیدوارم خداوند دعای مرا بپذیرد.»
«فاطمه اکبرزاده» مادر شهیدان "محمد و رسول زنگی آبادی" در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد کرمان به تشریح خصوصیات فرزندش رسول و همچنین خاطرات فرزندان شهیدش پرداخت.
وی به نوید شاهد گفت: رسول از 4 سالگی اذان گوی مسجد محله بود و نمازخواندن را کاملاً بلد بود، از موقعی که در مسجد اذان را با رادیو و بلندگو پخش کردند، او دیگر اذان نگفت. تا اینکه یک شب حضرت علی (ع) را درخواب می بیند که ایشان را مورد شفقت قرار می دهند و می فرمایند: «اذان گفتن را ادامه بده» و ایشان ادامه می دهند و هنگامی که پا به دبستان گذاشت، از آنجا که خواندن و نوشتن را بلد بود او را به کلاس دوم فرستادند، یعنی تحصیل را از کلاس دوم آغاز کرد و همیشه شاگرد اول بود.
این مادر گرانقدر افزود: برخلاف محمدحسین که خیلی شیطنت می کرد، او از طفولیت عاقل و متین بود و از همان دوران کودکی هنگام بازی با دوست خود "اکبر آبرین" که از طلبه های شهید هستند، با بستن یک پارچه به دور سر و انداختن چادر روی دوش خود، به شکل روحانی درآمده و بازی می کردند، بعدها هم هر دو طلبه شدند و به شهادت رسیدند.
اکبرزاده ادامه داد: شهید آبرین قبل از رسول شهید شد و پدر رسول رفت و به پدر اکبر خبر داد و گفت : « پسرت از پسر من جلو زده است.» پدر رسول نسبت به همه حرکات و رفتارهای بچه ها وسواس به خرج می داد . برایش مهم بود که بچه ها قبل از رفتن به دبستان قرآن بیاموزند، لذا آنها را از چهار سالگی به مکتب می فرستاد و در دوران تحصیل نیز به این موضوع که مدیر مدرسه آدم متدینی است یا نه اهمیت می داد.
وی گفت: در مقطعی بچه ها را برای تحصیل به روستای مجاور می برد و می گفت:« مدیر آن مدرسه آدم با ایمانی است، بهتر است بچه ها زیر دست او باشند.» او خودش و بچه ها را به زحمت می انداخت تا بچه ها در شرایط مناسب تری تحصیل کنند. حساسیت های پدرشان، بچه ها را نیز تحت تاثیر قرار داده بود. به عنوان مثال پدر رسول به او گفته بود، این بچه هایی که در کوچه احیاناً قمار بازی می کنند، گناه می کنند و تو نباید به آنها نزدیک شوی. به همین خاطر، رسول وقتی از کنار آنها رد می شد، روی خود را برمی گرداند و دست جلوی صورت خود می گرفت که مبادا نگاهش به آنها بیفتد و آثار سوء در روحیه اش پیدا شود.
این مادر گرانقدر افزود: وقتی که سوم راهنمایی را تمام کرد و به حوزه علمیه رفت، من به او گفتم:«کاش دیپلم گرفته بودی و بعد به حوزه می رفتی» به خاطر من تابستانها درس می خواند و امتحان می داد تا اینکه دیپلم گرفت . آنگاه مدرک دیپلم را برای من آورد و گفت : «بیا مادر ! این تورا خوشحال می کند، برای شما گرفتم.» رسول حوزه رفتن را با خودسازی شروع کرد و مرتب اربعین می گرفت و از برکت این اربعین ها، رشد کرد. او در ایام ولادت چهارده معصوم (س) شیرینی می گرفت و به منزل می آورد و در ایام شهادتشان می گفت: «باید حرمت نگه داریم و از خندیدن و شوخی پرهیز کنیم.»
وی گفت: زمانی که قصد ازدواج داشت به او گفتم:«تو که به جبهه می روی، چرا می خواهی ازدواج کنی و دختر مردم را حیران کنی؟» گفت:«من به تکلیفم عمل می کنم و می خواهم نصف دینم را حفظ کنم.» رسول برای من خیلی از شهادت، صبر و اجر و بردباری صحبت می کرد و تقریباً ما را برای شهادت خود، آماده کرده بود. در آخرین سفر که به جبهه رفت، خودم او را از زیر قرآن رد کردم و گفتم هرچه خدا بخواهد همان می شود. او رفت و طبق وعده ای که برای برگشت داده بود، بازگشت ، اما این بار جنازه اش آمد.
یادآور می شود، شهید "مهدي زنگيآبادي" دوم دي1344، در روستاي بهاءآباد از توابع شهرستان زرند چشم به جهان گشود. در حوزه علميه درس خواند. سال 1363، ازدواج كرد، به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. سرانجام در بيست و نهم بهمن 1364، در فاو شيميايي شد و به شهادت رسيد.
شهید "محمد زنگيآبادي" سيام آذر 1348، در روستاي بهاءآباد از توابع شهرستان زرند به دنيا آمد. وی در حوزهعلميه درس خواند، به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. سرانجام در بيست ودوم دي1365، در شلمچه بر اثر اصابت تركش خمپاره به شهادت رسيد.
پایان پیام/
نظر شما