ماجرای دست آتل بسته دختر حاج قاسم!!/ من منتظر مدال نیستم
شنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۰۷:۱۶
نوید شاهد - یکی از فرماندهان سردار سلیمانی در دوران دفاع مقدس میگوید: سردار سلیمانی نقل می کرد؛ «هنگامی که رهبری می خواستند مدال ذوالفقار را به من بدهند، به رهبری گفتم، برای من همین قدر کافی است که بدانم شما از دست من راضی هستید و خنده را در لبان شما ببینم، من منتظر مدال نیستم».
به گزارش نوید شاهد کرمان، «حمید حسنی» از فرماندهان گردان های لشکر 41 ثارالله در دوران دفاع مقدس و همچنین از نزدیکان سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی است. وی از افرادی بود که رابطه نزدیک و صمیمی با ایشان داشت و در سفرهای حاج قاسم به کرمان، همواره در کنار وی بود.
حمید حسنی در گفتگو با نوید شاهد کرمان به بیان خاطراتی از شهید سلیمانی پرداخت که آن را تقدیم خوانندگان نوید شاهد می کنیم:
حمید حسنی: سال 1360 برای عملیات فتح بستان به اتفاق تعدادی از رزمندگان کرمانی در منطقه دب حردان حضور پیدا کردیم. خط نبرد نزدیک اهواز بود. رزمندگان کرمانی تحت دو گردان در بستان عمل کردند. ما در خط پدافندی، نزدیکی مقر لشکر ثارالله بودیم.
حمید حسنی: شناخت من از حاج قاسم به مرحله سوم عملیات بیت المقدس برمیگردد. در جبهه کوشک که بودیم عراق با حدود 400 تانک قصد داشت خط کوشک را تصرف کند. اگر این اتفاق می افتاد، جاده اهواز خرمشهر تصرف و باعث می شد رزمندگانی که در عمق، پیشروی کرده بودند به دردسر بیفتند. با وجود آتش کاتیوشا و مینی کاتیوشا و گلوله مستقیم تانک، شجاعت حاج قاسم وصف ناپذیر بود. در این میان حاج قاسم پوتین به پا و با چفیه ای بسته به دور پیشانی در طول خاکریز می دوید و دستورات لازم را می داد. هر لحظه ممکن بود مورد اصابت شلیک مستقیم توپ قرار بگیرد. در این زد و خورد، دو گردان خونین شهر 1 و 2 موفق شد خط کوشک را حفظ کرده و جلوی 400 تانک دشمن را بگیرند.
نوید شاهد کرمان: ولایتپذیری حاج قاسم زبانزد خاص و عام است، در این باره مطلب و خاطرهای دارید بفرمایید؟
حمید حسنی: روزی در جمع پیشکسوتان دفاع مقدس استان کرمان بودیم. فردی بلند شد و از حاج قاسم پرسید اگر مقام معظم رهبری یک طرف باشد و ما یک طرف، شما چه می کنید؟! سردار سلیمانی در پاسخ گفت؛ «اگر تمام مردم دنیا و علمای جهان اسلام یک طرف و مقام معظم رهبری در طرف دیگر باشد به طور قطع پشت رهبری خواهم بود.» البته آیت الله خامنه ای نیز علاقه خاص و بی نظیری به سردار سلیمانی داشتند، حاج قاسم برای ما تعریف می کرد؛ روزهای نخست مسئولیت سپاه قدس در تهران حضور داشتم، حضرت آقا چند مرتبه من را خواستند و از من احوال خانواده ام را پرسیدند. سؤال کردند آیا با خانواده به گردش می روی و شام می خوری!؟ بار دوم و سوم هم پرسیدند و من فکر کردم معلوم می شود من بیکارم که آقا این سوالات را از من می پرسند. بعدها فهمیدم آقا چه حساسیتی و اهمیتی به خانواده می دهد و جایگاه خانواده در نظر ایشان بسیار بالا است.
نوید شاهد کرمان: از حضور حاج قاسم در بین افراد جامعه و زندگی شخصی ایشان برایمان بگویید.
حمید حسنی: سردار به معنای واقعی کلمه برای من معلم اخلاق بود. هر وقت می خواست به جایی برود، دلهره داشتیم که خدای ناکرده اتفاقی بیفتد. حرص هم می خوردیم. یک بار که ایشان به منزل می رود متوجه می شود که زینب خانم (دختر حاج قاسم) دستش را آتل گرفته است. صبح روز بعد به بیمارستان شهید باهنر رفتیم. در راهروی بیمارستان می شنیدم که مردم می گفتند این سردار سلیمانی است یا بدل اوست؟!! باورشان نمی شد فرمانده سپاه قدس با این سادگی و بی آلایش در بیمارستان حضور پیدا کرده است. به نزد دکتر رفتیم و دکتر دست زینب خانم را بررسی کرد و بعد از گرفتن عکس گفت مشکلی ندارد. دختر حاج قاسم اصرار کرد که حتما باید دستشان گچ گرفته شود ولی دکتر گفت نیاز نیست و آنجا بود که فهمیدیم زینب برای پدر ناز کرده و در واقع می خواست خودش را به قولی برای پدرش لوس کند! او آتل را درآورد و شروع به خنده کرد. ما انتظار داشتیم سردار سلیمانی عصبانی شود، اما فقط لبخند می زد.
حاج قاسم یک شب ساعت یک بامداد وارد فرودگاه کرمان شد و از همان جا مستقیم به سمت زادگاهش قنات ملک رفت. فردا صبح خبردار شدیم و البته ناراحت که چرا ایشان درباره رفتن به قنات ملک چیزی به ما نگفته است. به اتفاق ابراهیم شهریاری و انجم شعاع به قنات ملک رفتیم. سردار سلیمانی با اقوام و خویشان بود و ما را تحویل نگرفت. برگشتیم کرمان. حاج قاسم همیشه حواسش جمع بود و از دور و اطرافش غافل نمی شد. وقتی برگشتیم کرمان ایشان به تلفن همراه شهریاری زنگ زد و گفت بیایید تا شما را ببینم. برای دیدنش همیشه شور و شوق داشتیم و البته همواره مراقب بودیم که افراد غریبه به سردار نزدیک نشوند تا خطری او را تهدید نکند؛ اما حاج قاسم همواره به ما تاکید می کرد که مردم را اذیت نکنید.
در سفرهایی که می خواست به مأموریت برود، هنگامی که به فرودگاه می رسیدیم، از ایشان می خواستیم از گیت فرودگاه عبور کنند. ایشان گفت من هم مثل همه مردم هستم و در انتهای صف می ایستاد و با صف جلو می رفت. حاج قاسم هر وقت به زادگاه خود قنات ملک می رفت، به تمام اقوام دور و نزدیک سر می زد و نکته جالب توجه این بود که تمام اقوام را با اسم کوچک صدا می کرد. حال و احوال همه را می پرسید. حاج قاسم صله رحم، نیکی به پدر و مادر و خانواده را به درستی رعایت می کرد.
حمید حسنی: حاج قاسم به معنای واقعی کلمه شجاع و نترس بود. در جلسه ای در مشهد مقدس به اتفاق چند نفر از پیشکسوتان کرمانی دوران دفاع مقدس نزد سردار نشسته بودیم. حاج قاسم گفت: به من اطلاع دادند که شهر دمشق در سوریه در حال سقوط است و من باید بروم و ممکن است زنده برنگردم. بدین منظور از مشهد به سمت سوریه و شهر دمشق پرواز کرد. پس از چندی و در ایام فاطمیه در مراسم روضه که در بیت الزهرا برگزار می شد، شهید "حسین پورجعفری" را دیدم و از او پرسیدم در آن شرایط سخت شما چگونه خود را به دمشق رساندید؟!
شهید پورجعفری گفت: وقتی وارد سوریه شدیم هنگامی که هواپیما می خواست فرود بیاید آن قدر آتش داعشی ها شدید بود که خلبان نتوانست بنشیند و قصد برگشت به تهران را داشت. حاج قاسم گفت: باید هواپیما را بنشانی و خلبان با مشکلات زیاد هواپیما را نشاند. داعش فرودگاه را محاصره کرده بود و از همه طرف تیراندازی شدید انجام می شد. از فرودگاه به سمت کاخ بشار اسد بزرگ راهی بود که داعش در دو طرف خاکریز زده بود و هیچ وسیله نقلیه ای نمی توانست عبور کند. سردار سلیمانی خودشان پشت فرمان نشستند و با سرعت بالای 200 کیلومتر عبور کردیم و به کاخ بشار اسد رسیدیم. آنجا بود که فرماندهی و مسئولیت منطقه را به عهده گرفت و با درایت ایشان فرودگاه و کاخ بشار اسد از سقوط نجات یافت.
حمید حسنی: ما همگی عشق و علاقه قلبی به شهید سلیمانی داشتیم. هر بار که ایشان را می دیدم برای رفتن به عراق اصرار می کردیم. یک بار به اتفاق چند نفر از دوستان به دفترشان در تهران رفتیم. پاسپورت های خود را تحویل آقای ایرانمنش مسئول دفتر ایشان دادیم و چند روز هم در تهران بودیم. دیدیم خبری نشد، گفتند شما بروید کرمان ما به شما برای اعزام به عراق یا سوریه خبر می دهیم.
چند ماه از این قضیه گذشت و یک بار در هفت باغ ماهان مراسمی بود. به اتفاق دوستان و حاج قاسم پس از اتمام مراسم قدم می زدیم. در آن حال به حاج قاسم گفتم؛ ما رفیق قدیمی و دوست هستیم می خواهیم به سوریه برویم. سرش را تکان داد و گفت عجله نکنید. گفتیم جنگ سوریه تمام می شود و چگونه می گویید عجله نکنید. حاج قاسم گفت: نصیحتی به شما دارم. روزی آن چنان بحرانی برای این انقلاب پیش می آید که شهدا آرزو می کردند ای کاش زنده می شدیم و دوباره جانمان را برای انقلاب می دادیم. اگر پای رهبری انقلاب و ولایت بایستید شهادت نصیب شما خواهد شد.
حمید حسنی: حاج قاسم هر بار که به کرمان می آمد، دیدار با خانواده شهدا و به خصوص مادران شهدا را در برنامه های خود قرار می داد و از ما می خواست با هماهنگی قبلی به نزد آنها برویم. یک بار پس از شهادت شهید مدافع حرم "غلامرضا لنگری زاده" به نزد مادر شهید رفتیم. همین که سردار از درب منزل وارد شد، مادر شهید ادب کرد و بر روی دو زانو زمین افتاد. سردار آن چنان خود را به زمین انداخت که به نظرم زمین لرزید. به واقع که ایشان نسبت به خانواده شهدا خضوع زیادی داشتند و با متانت خاص با آن ها برخورد می کردند.
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۱
خدا خیر دو دنیا عطایتان نماید که در این روزهای طاقت فرسا جانمان را شیرین میکنید.