ماجرای ساخت نمازخانه پادگان هوابرد شیراز
چهارشنبه, ۲۶ شهريور ۱۳۹۹ ساعت ۲۲:۵۹
نوید شاهد – سرگروهبان گفت: توی ارتش نمی شود چنین شوخی هایی کرد؛ می خواهید نماز بخوانید، بروید داخل محوطة پادگان. ما هم بلافاصله وضو گرفتیم و توی محوطه به نماز ایستادیم. همین موضوع، باعث شد تا نمازخانه ای در پادگان هوابُرد شیراز ساخته شود.
به گزارش نوید شاهد کرمان، شهید "عباس وصال" فروردینماه 1333 در روستای تیکدر از توابع شهرستان کرمان متولد شد. او تحصیلاتش را تا مقطع ششم دبستان در روستا ادامه داد و به دلیل نبودن امکانات ادامه تحصیل در روستا، درس را رها کرد و به عنوان شاگرد در یک مغازه مکانیکی مشغول کار شد. عباس در سال 1352 به خدمت سربازی رفت. دوره آموزشی را در کرمان گذراند و خدمتش را در پادگان هوابُرد شیراز به پایان رساند. پس از آن مدتی در معدن زغالسنگ زرند مشغول کار شد. او در سال 1355 ازدواج کرد و ثمره ازدواجش یک دختر و یک پسر است. با تشکیل سپاه پاسداران به عضویت آن درآمد و سرانجام 22شهریور1359حین درگیری با عناصر گروهک تروریستی کومله بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.
در ادامه به مرور خاطراتی پیرامون شهید "عباس وصال" می پردازیم:
***دو فرزند اول خانواده، دختر بودند. مادرم نذر می کند که اگر بچة سومش پسر شد، روزهای عاشورا او را با پای برهنه و لب تشنه به مراسم عزاداری امام حسین(ع) بفرستد.
خدا نذرش را قبول کرد و عباس را به او داد. عباس، روزهای عاشورا کفش نمی پوشید، قدری کاهگل روی سرش می مالید و تا عصر عاشورا با لب تشنه برای امام حسین(ع) عزاداری می کرد.
راوی: خواهر شهید
***عباس به خاطر مشکلات مالی خانواده و نبودن مدرسة راهنمایی در تیکدر، از ادامة تحصیل بازماند؛ اما تأکید زیادی بر ادامة تحصیل من داشت. وقتی کلاس پنجم ابتدایی را در تیکدر به پایان رساندم، گفت: بیا با هم به کرمان برویم، من کار می کنم و خرج تحصیل تو را می دهم، تو هم درسَت را ادامه بده. با هم روانة کرمان شدیم. او به عنوان شاگرد در یک مغازة مکانیکی مشغول کار شد تا من بتوانم درسَم را ادامه دهم و این، بزرگترین لطفش در حقّم بود.
راوی: برادر شهید
***روزی که مسجد جامع کرمان را به آتش کشیدند، عباس به کرمان رفته بود. وقتی که برگشت، پریشان و به هم ریخته بود و تمام بدنش درد می کرد.
از او پرسیدم: چی شده؟
گفت: حالم خوب نیست.
گفتم: چرا؟!
گفت: امروز ساواکیها و کولیها، مسجد جامع را به آتش کشیدند و قرآنها را سوختند. من برای نجات مردم از آتش، رفته بودم که مورد ضرب و شَتم قرار گرفتم؛ برای همین تمام بدنم درد می کند.
راوی: همسر شهید
***دوران خدمتش را در پادگان شیراز می گذراند، می گفت: یک روز موقع نماز، با سه نفر از دوستانم نزد سرگروهبانمان رفتیم و گفتیم: می خواهیم نماز بخوانیم، کجا باید برویم؟
او که از این حرفمان تعجب کرده بود، گفت: توی ارتش نمی شود چنین شوخی هایی کرد؛ می خواهید نماز بخوانید، بروید داخل محوطة پادگان.
ما هم بلافاصله وضو گرفتیم و توی محوطه به نماز ایستادیم. سرگروهبان موضوع را به مقامات بالا اطلاع داد. همین موضوع، باعث شد تا نمازخانه ای در پادگان هوابُرد شیراز ساخته شود.
راوی: برادر شهید
برگرفته از کتاب: «شهدای خانوک»
پایان پیام/
نظر شما