زندگی نامه شهید "فضل الله میرزایی حتكنی":
نوید شاهد - شهید "فضل الله میرزایی حتكني" هر زمانی به مرخصی می آمد، با این که پول خیلی اندکی داشت، تمام پول را خرج خریدن سوغاتی برای خانواده می کرد و کمک حال پدر و مادرش بود، هیچ زمانی با تندی با والدینش حرف نزد و مدام یار و یاور آنها بود.

به گزارش نوید شاهد کرمان، شهید "فضل الله میرزایی حتكني" يكم ‌دي 1346، در خانواده ای مذهبی در یکی از روستای های زرند به نام حتکن به دنیا آمد. ایشان در کودکی دچار بیماری خطرناکی شد تا جایی که در بستر مر گ افتاد، ولی از آن جایی که خداوند او را برای خود خواسته بود، ایشان بر بیماری سخت خویش فائق آمد و توانست بر مرگ غلبه نماید و بهبود یابد تا باشد برای زمانی که مملکت به ایشان و امثال ایشان احتیاج پیدا کند.

اهالی روستای حتکن هر زمان که برایشان کاری پیش می آمد از این نوجوان کم سن وسال حدود 13-14ساله کمک می خواستند و ایشان نیز به کمک آنها می شتافت. ایشان از همان ابتدای زندگی خود کمک خرجی برای خانواده خود بود، تا جایی که روزها کمک پدر و مادرشان قالی می بافت و یا اینکه در کارهای کشاورزی کمک حال پدرشان بود و شب ها به مدرسه شبانه می رفت.

فضل الله یار و یاور خانواده و اطرافیان بود

وی به درس و کتاب و مدرسه علاقه مندبود، مهربانی و دلسوزی او زبانزد همه بود و همه او را به عنوان فردی غمخوار می‌شناختند. فضل الله تا پايان‌ مقطع ابتدايي درس خواند، در سن چهارده سالگی بود که به شهر آمد و این دوران جدیدی در زندگی مفید و پرثمر ایشان به شمارمی رود، برادر بزرگ ایشان ابراهیم که این دو به هم علاقه مفرطی داشتند در همان اوایل جنگ به جبهه می رود و شهید گرانقدرخیلی علاقه مند بود که به برادر خود بپیوندد، ولی از آن جایی که خانواده فقط دو فرزند پسر داشتند، با این امرمخالفت می کردند.

برادرش ابراهیم دچار مجروحیت شدیدی شد، به طوری که چندین ماه در بیمارستان بستری شد، فضل الله بعد از این ماجرا به جبهه می رود تا دین خود را نسبت به انقلاب ادا نماید و خوشحال است ازاین که بالاخره دعاهایش به درگاه خداوند مستجاب می شود. او در جبهه رشادتهای زیادی از خود نشان داد و افتخارات آفرید، محل خدمت ایشان کردستان و شهر بانه بود،هر باری که به خانه می آمد، مادرش با گریه از او می خواست که کمتر به خط مقدم برود، ولی ایشان همیشه می گفت مادرجان، اگر من نروم و دیگران نروند، دیگر چه کسی از کشور و مرزها محافظت نماید، مادرم از من نخواه که جبهه را رها کنم، که اگر خدای نکرده این کار را انجام دهم جواب خون همرزمان را چگونه بدهم و آیا خون من از خون سید الشهداء و خاندانش رنگین تراست.

فضل الله یک عادت خیلی جالبی که داشت این بود هر زمانی به مرخصی می آمد، با این که پول خیلی اندکی داشت، تمام پول را خرج خریدن سوغاتی برای خانواده می کرد و هرگز نمی توانست دست خالی به خانه بیاید، حتی برای برخی از همسایگان نیز وسیله ای هر چند کوچک می خرید، هر زمانی که به مرخصی می آمد هر چند که مرخصی های کوتاهی داشت، ولی بیکار نبود و کمک حال پدرومادرشان بود، هیچ زمانی با تندی با والدینش حرف نزد و مدام یارو یاور آنها بود.

اطرافیان می دانستند او زمینی نیست و خداوند او را برای خود می خواهد، به او می گفتند توعاقبت شهید می شوی، او نیز چهره اش مانند گل می شتافت ومی گفت: برایم دعا کنید که لایق شهادت بشوم. دفعه آخری که به مرخصی آمده بود زمان رفتن همه اهل خانه نگران و مضطرب بودند و تنها او بود که آرام بود تا جایی که دیگران را نیز آرام می کرد، مادر و خواهرهای فضل الله از او نمی توانستند دل بکنند و مدام سر و گردن او را می بوسیدند و می گفتند مواظب خودت باش، اگر اتفاقی برای تو خدای نکرده بیفتد، ما دیگر طاقت نداریم.

فضل الله به عنوان سرباز ژاندارمري به جبهه اعزام شد و سرانجام در بيست ‌و ‌ششم آذر 1362، در بيمارستان امام خميني تبريز بر اثر صدمات‌ناشي از جراحات‌جنگي به‌شهادت رسيد.

پایان پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده