شرمنده خانواده شهدا / امیدوارم تقدیرم شهادت باشد
به گزارش نوید شاهد کرمان، سردار شهيد «علي يار شول» تابستان سال 1337 در روستاي اميرآباد سيرجان متولد شد. سال 1356 به خدمت مقدس سربازي اعزام شد، پس از پيروزي انقلاب، به نيروهاي سپاه پاسداران پيوست. در اوايل خدمت براي پايان دادن به غائلهي كردستان عازم آن منطقه شد.
وی از سال 1359 تا سال 1365 به طور جدي و مداوم در جبهه حضور داشت و از كربلاي يك تا كربلاي پنج، فرماندهي گردان عاشورا از لشكر 41 ثارا... بود. در سالهاي 1364 و 1365 در چندين عمليات شركت داشت و در بهمن ماه 1365 در عمليات كربلاي پنج در شلمچه به شهادت رسید. پيكر مطهر شهيد در تير ماه 1374 تجسس و در گلزار شهداي سيرجان به خاك سپرده شد.
در ادامه خاطراتی پیرامون شهيد «علي يار شول» را مرور می کنیم:
*** وقتي از جبهه برميگشت، هيچ وقت توي خانه نمينشست كه به ديدنش بيايند خودش پيشقدم ميشد اول به ديدن پدر و مادر خودش و پدر و مادر من و بعد به ديدن بقيهي اقوام ميرفت. يك بار همسر برادرم گفت: هر وقت علي يار را ميبينم خجالت ميكشم. از جبهه آمده و خسته و كوفته است. به جاي اينكه ما به ديدنش برويم، ميآيد ديدن ما. او جواب داد من ده روز بيشتر وقت ندارم و اين ده روز بايد به كارهاي شخصي و اداري برسم و دوباره برگردم.
*** آخرين باري كه به جبهه رفت، ميگفت دوست دارم تا آخر جنگ آنجا باشم. وقتي ميآيم و خانوادهي شهدا را ميبينم، شرمنده ميشوم. نميتوانم توي صورتشان نگاه كنم. من تا آخر جنگ آنجا ميمانم. اگر ماندم كه ميآيم و اگر تقديرم شهادت باشد كه هيچ.
*** در اوايل زندگيمان اتاقي در شهر سيرجان اجاره كرديم كه قبلاً انباري بود. شهيد با زحمت زياد آن را تميز و تعمير كرد. در يك طرف آن وسايلمان را ميگذاشتيم و درطرف ديگرش مينشستيم. بعد با يكي از دوستان متأهلش به نام حسين ايزدآبادي هم خانه شديم. سال اولي كه شهيد براي مأموريت به فهرج رفت، اين همه راه را ميآمد به ما سر ميزد و برميگشت. بعد از يك سال من و بچهي ده ماههمان را هم به آن جا برد. آنجا هم مجبور شديم دو سه خانه جابهجا شويم. فهرج امكانات چنداني نداشت. مغازه و از اين چيزها نبود، ما بيشتر وقتها خرما ميخورديم و گاهي وقتها كه فرصت بيشتري داشت، 60 كيلومتر راه بين بم و فهرج را با ماشين خودش ميرفت و از بم وسايل و مواد غذايي مورد نيازمان را ميخريد. بعد از چند سال توانستيم در سيرجان فقط دو اتاق بسازيم و بقيهي خانه را كمكم ساختيم. شهيد روزها كه فرصت نداشت، شبها من برايش فانوس ميگرفتم و او بنّايي ميكرد.
راوی: همسر شهید
برگرفته از کتاب «مرد ناتمام قصه»
پایان پیام/