گفتگو با جانباز ۷۰ درصد شهید در زمان حیاتش
"محمد کاظمی بهمن آبادی" جانباز ۷۰ درصد در زمان حیاتش درخصوص خاطرات خود از دوران دفاع مقدس اینچنین تعریف کرده است: در دل خود به هم‌رزمان شهیدمان حسادت می‌کردیم و می‌گفتیم که کاش این سعادت نصیب ما می‌شد.

به گزارش نوید شاهد کرمان، شهید «محمد کاظمی بهمن‌آبادی» جانباز ۷۰ درصد (قطع نخاع) فرزند حسین، پنجم آذرماه سال ۱۳۴۵ در حسین‌آباد کشکوئیه به دنیا آمد. دوران ابتدایی خود را در همان روستا سپری کرد. دوران تحصیلی راهنمایی را در روستای شریف‌آباد و تا اواسط دوران دبیرستان به تحصیل خود ادامه داد و در همان زمان عازم جبهه شد. او صاحب سه دختر و یک پسر بود. در عملیات کربلای ۴ قطع نخاع شد. سال‌های سختی را سپری کرد تا اینکه سرانجام سوم بهمن‌ماه سال ۱۳۸۷ به درجه رفیع شهادت رسید. در ادامه گفتگو با این جانبازی که اکنون به شهادت رسیده است را بخوانید.

در دل خود به هم‌رزمان شهیدمان حسادت می‌کردیم

 

حس شما بعد از شهادت همرزمان چگونه بود؟

اولین چیزی که به ذهنمان می‌رسید این بود که شهادت لیاقت می‌خواهد و چرا نصیب ما نمی‌شود و در دل خود به همرزمان شهیدمان حسادت می‌کردیم و می‌گفتیم که کاش این سعادت نصیب ما می‌شد.

حس شما بعد از مجروحیت چگونه بود؟

فضای جبهه به گونه‌ای بود که هر فرد احساس می‌کرد که مائیم که به جبهه احتیاج داریم و در آن جبهه‌ها واقعاً انسان ساخته می‌شد و برکات زیادی به همراه داشت و شهادت آرزوی همه رزمنده‌ها بود.

عکس العمل خانواده شما بعد از جانبازی‌تان چگونه بود و چه حس و حالی داشتند؟

در زمان جبهه اکثر خانواده‌ها آمادگی این را داشتند و خودشان را برای هر خبری آماده کرده بودند. آن‌ها می‌دانستند دیگر جبهه است و کسی که به جبهه اعزام می‌شود "جانباز"، "اسیر" و یا "شهید" می‌شود؛ پس خود را برای هر خبری از سمت جبهه آماده کرده بودند.

ارتباط شما با مسائل عبادی چگونه بود و آیا جبهه تاثیری بیشتری در اعتقادات شما گذاشته بود؟

جبهه فضایی بود که انسان را بیشتر به خدا نزدیک می‌کرد و باعث می‌شد عبادت با خدا را به جنبه تکلیف نگاه نکنیم بلکه  از جان و دل به عبادت با خدا و خواندن نماز می‌پرداختیم و به آن عشق می‌ورزیدیم.

در چه عملیات‌هایی شرکت کردید؟

در ۵ عملیات شرکت کردم. عملیات‌هایی مانند "بدر"، "میمک" ، "خیبر" ، "والفجر ۸" و  کربلای ۴ که خاطرات زیادی از این عملیات‌ها در ذهن خود دارم. در عملیات بدر تیر به دستم اصابت کرد و در عملیات والفجر ۸ شیمیایی شدم و سرانجام در آخرین عملیات کربلای ۴ قطع نخاع شدم.

در دل خود به هم‌رزمان شهیدمان حسادت می‌کردیم


پایان عملیات‌ها چگونه بود؟

پیروزی در هر جنگ آرزوی هر رزمنده بود اما هر پیروزی برابر بود با از دست دادن چندین رفیق رزمنده و تمام ناراحتی ما این بود دیگر رفیق‌های خود را نمی‌بینیم و می‌گفتیم کاش این لیاقت نصیب ما میشد.

خاطره‌ای از آخرین عملیات که باعث شد دیگر نتوانید به جبهه بروید کدام عملیات بود؟


عملیات کربلای ۴، سوم دی‌‌ماه ۱۳۶۵ آغاز شد. ما در آغاز آن عملیات ۷۰ نفر بودیم و باید ۹ کیلومتر را غواصی می‌کردیم تا به منطقه‌ای به نام "ام الرصاص" می‌رسیدیم که خط مقدم هم در آنجا قرار داشت. 

این عملیات بیشتر به عملیات والفجر ۸ شباهت داشت. دو طرف نخلستان و وسط هم آب قرار گرفته بود. ۱۰ قدمی که داخل آب حرکت کردیم دشمن حمله را آغاز کرد از زمین و آسمان بر روی سر رزمنده‌ها گلوله می‌بارید لازم به ذکر است که فقط لشکر ما نبود که در آن آب غواصی می‌کرد؛ بلکه لشکر‌های زیادی بودند که اعزام شده بودند اما لشکر ما تقریباً به وسط آب رسیده بود و ما به چشم خود پر و بال زدن رزمنده‌های دیگر را می‌دیدیم.

همچنین رزمنده‌های لشکر خودمان که از ۷۰ نفر اعزامی فقط ۱۵ نفر باقی ماند و ۵۵ نفر از رفقای رزمنده را از دست دادیم.

با صحنه‌های مواجه می‌شدیم که بسیار دردناک بود برای مثال دست رفیقمان در دستمان بود که گلوله می‌خورد و شهید می‌شد و ما مجبور بودیم آن را رها کنیم و به دلیل اینکه عملیات لو نرود به عملیات ادامه دهیم.

در دل خود به هم‌رزمان شهیدمان حسادت می‌کردیم


در عملیات آخر وقتی که از آب رد شدیم به سیم خاردار‌ها و خورشیدی‌ها رسیدیم و رد شدن از آن‌ها بسیار مشکل بود. تعداد کمی از رزمنده‌ها به سختی از سیم خاردار‌ها عبور کردند و با عراقی‌ها درگیر شدند. زمین مین گذاری شده بود و از آسمان و زمین گلوله می‌آمد. آنجا بود تصمیم گرفتم خودم را روی سیم خاردار‌ها و خورشیدی‌ها انداختم و به رفقای رزمنده خواهش کردم که از روی من رد شوند به سمت عراقی‌ها حمله کنند. در همین حال در فاصله دو کیلومتری خود یک عراقی را دیدم و شروع به تیراندازی به سمت آن کردم و تا من را دید یک گلوله به من شلیک کرد. اولش بدنم داغ بود و متوجه گلوله نشدم در همان حال یک نارنجک به سمت من پرتاب کرد و بلافاصله بعد از پرتاب نارنجک یک راکت در کنار نارنجک بر زمین اصابت کرد و آنجا بود که دیگر چیزی نفهمیدم و چشمم را باز کردم دیدم در بیمارستان هستم و گفتند که قطع نخاع شدی.

یاد و خاطره شهدای هشت سال دفاع مقدس را گرامی میداریم.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده