شهدای همدان - صفحه 61

شهدای همدان
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

یکی بیشتر

در قصر فیروزه چادر بادی خیلی بزرگی را از خارج آورده بودند که به عنوان سالن ورزشی استفاده می شد. داداش امیر در جودو و شنا تمریناتی داشت. روزی یکی از نوجوانان برایش شاخ و شانه می کشد که بیا مسابقه شنا روی دست بدهیم.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

اوقات فراغت امیر

به رشته شیمی و ترکیب مواد علاقه زیادی داشت. مطالعاتی هم در کتاب طب طیور انجام می‌داد. میکروسکوپ کوچکش هنوز خاطراتش را برای ما زنده می کند.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

سبز پوشی سوار بر اسب

یک ماه بعد از آن تاریخ امیر و بنده با تعدادی از پرسنل پایگاه به زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها و دیدار با حضرت امام خمینی شرفیاب شدیم. شاید عده‌ای تصور کنند خیال یا رویای کودکانه ای بیش نبود اما شکوه و کرامت آن دست نورانی سالها بعد خود را نشان داد.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

خیر است ان شاء الله

متعجب نگاهش کردم. گفتم تبریک برای چه؟ در حالی که چشمانش پر از اشک شده بود گفت امروز پسرت به آرزویش رسیده و امام زمانش را ملاقات کرده.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

آرزوی دیدار

چند روزی بود که پیگیری می‌کرد چه دعاهایی بخواند تا بتواند امامش را ببیند. امیر نه ساله بود. نقش دلش مثل همه کودکان پاک بود و صاف. یک روز عصر که از گروه ضربت پایگاه به منزل برمی گشتم از دور امیر را دیدم که روی پله جلوی در نشسته است. تسبیحی در دست داشت. بوسه‌های انگشتانش بود که بر دانه های تسبیح نقش می بست و ذکری که به زبان کودکانه از دهانش جاری می‌شد.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

باید فاطمه را تربیت کنم

قبل از انقلاب در پایگاه شهید نوژه تعداد کمی اهل مسجد و دعا و مجالس مذهبی بودند. احمد آقا عضو هیئت امنای مسجد پایگاه بود. بعد از ظهر یک روز جمعه با ایشان و بچه ها به سمت مسجد می رفتیم برای شرکت در مراسم دعای سمات.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

اگر حرام است پس یک لقمه هم حرام است

خیلی ناراحت شدم به خانه که رسیدم امیر را صدا زدم. امیر جان بیا کارت دارم. امیر سریع خودش را به من رساند. مادر جان چرا دیروز غذای مامان دوستت را نخوردی. بنده خدا ناراحت شده. سیر بودی با خودت می‌آوردی.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

بهترین نوه من

هر وقت می خواستم به جلسه قرآن پایگاه بروم امیر زودتر از من آماده می ایستاد که همراه من بیاید. خیلی خوب با احکام دین آشنا شده بود.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

دیدن برنامه کودک در خانه همسایه

شنیدن این حرف خیلی برایم سنگین بود به امیر گفتم مادرجان کارتون نگاه کردن این قدرها هم مهم نیست که اینگونه تحقیر شویم مگر ما نیازمندیم.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

چرا امیر نیامد؟

ظهر که امیر به خانه آمد دلیلش را جویا شدم. گفت: مادرجان خانم معلم روسری نمی پوشد همه مردها موهایش را میبینند دوست نداشتم به مهمانیشان بروم.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

بزرگ مرد کوچک

به مادرش میگفت نگران مدرسه رفتن فاطمه هستم. کلاس ها مختلط است. خودم درس ها را به او یاد میدهم. خوشبختانه مدرسه رفتن فاطمه همزمان شد با پیروزی انقلاب اسلامی. با تمام وجود به فکر و عقیده این بزرگ مرد کوچک جثه می بالیدم
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

جایت در سیاه چال است

امیر باید کم کم از خانه دل می کند و به مدرسه می رفت تا تفاوت ها را بیشتر می‌فهمید. راه سالم و ناسالم، فکر خوب یا بد را تشخیص می‌داد. یک روز امیر که از مدرسه برگشت پرسید بابا سیاه چال کجاست گفتم باباجان چه کسی این را به تو گفته. امیر از سر کنجکاوی کودکانه همان سوال درباره حجاب و زن شاه را در محیط کودکستان می پرسد.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

سکوت

امیر می فهمید که زندگی در پایگاه سخت است و محل سکونت من به شدت تحت کنترل می باشد لذا سکوت می کند.

تولید فیلم کوتاه "وقتی بچه ها خندیدند" با محوریت خانواده شهدای مدافع حرم در همدان

فیلم 20 دقیقه‌ای «وقتی بچه‌ها خندیدند» به نویسندگی و کارگردانی «علی رنجبر» تولید شده است و با نگاهی جدید به زندگی خانواده شهدای مدافع حرم، دغدغه‌‎های فرزند شهیدی را در کلاس درس و مدرسه برای مخاطب بیان می‌کند

بازگشت پیکر شهید سهراب لویی به آغوش خانواده پس از 32 سال

بسیجی شهید محراب سهراب لوئی از رزمندگان لشکر 32 انصار الحسین استان همدان از روستای گنبدچای شهرستان قهاوند به همت جستجوگران نور، پس از 32 سال گمنامی و غربت، شناسایی و به آغوش خانواده و همرزمانش بازگشت.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

بهار در پائیز

در پاییز نقش نگین بهار خلقت را لمس میکردم. از شدت عشق به مولی علیه علی علیه السلام و جوانمردی هایش، نام امیر را زیبنده دانستیم. امیری که باید آموزه‌ها را سرلوحه خود قرار می‌داد و قدم در راه علی علیه السلام و حسین علیه السلام می‌گذاشت.
معرفی کتاب

"قاصدک عشق" زندگینامه و خاطرات بسیجی شهید امیر امیرگان

مبهوت چهره سوخته امیر بودم و قسمتی از گونه اش که سال ها قبل، دست آقا صاحب الزمان (عج) نوازشگر آن بود و اینک آتش، از جای دست آقا شرم کرده و همه بدن امیر را سوزانده بود جز محل نوازش آقا.

بخشی از وصیتنامه شهید مسلم عیوضی

اما اي پدر عزيزم. اي پدر بزرگوارم اميدوارم همانطوري که در بزرگ کردن من رنج ها و دردهاي بسيار را متحمل شده اي و همواره مي کوشيدي تا وسايل راحتي مرا فراهم آوري و به خاطر فرزندانت کمرت را خم کرده اي اين بار هم در مرگم چون کوه استوار باش و هرگز با کمر خميده ات خم به ابرو نياوري.

زندگینامه سرباز شهید مسلم عیوضی

سال ۱۳۵۵ وارد دبستان شد و تحصیلات خود را آغاز کرد و تا پایان دوره متوسطه در رشته علوم انسانی ادامه تحصیل داد و موفق به اخذ مدرک دیپلم شد. در سال‌های انقلاب در راهپیمایی‌ها و فعالیت های انقلابی شرکت کرد و در راه پیروزی قیام بزرگ ملت ایران گام برداشت.
وصیتنامه شهید حميد قمرى

به یاری امام بشتابید که ندای حسین گونه او به گوش می رسد

مادران وخواهران و از کار افتادگان که نمی توانید به جبهه بیایید در پشت جبهه از این فرصت استفاده کنید و رزمندگان را یاری کنید . انسان هرچه در این دنیا برای رضای خدا سختی بکشد در سرای آخرت آسوده خاطر و در بهشت برین جای دارد . الدنیا سجن المومن و جنه الکافر ( دنیا زندان مومن و بهشت کافر است ) آنوقت که حسین ندای هل من ناصرا " ینصرنی را سر داد کسی به یاریش نشتافت و او را در مقابل جمعیت انبوه دشمن تنها گذاشتند اکنون به یاری امام بشتابید که ندای حسین گونه او به گوش می رسد . حضرت علی (ع) فرموده است : جهاد دری از درهای بهشت است که خدا به روی بندگان خاص گشوده و به آنان که در این امر بزرگ شرکت کردند آنچنان اجری عطا خواهد کرد که دیگران غبطه بخورند که چرا ما در این امر بزرگ شرکت نکردیم .
طراحی و تولید: ایران سامانه