در طول انقلاب و ماه هاى اول پيروزى، با جان و دل خود را وقف انقلاب مى‏ نمود. مثلاً به علت وضعيت خاص بعد از انقلاب هرگاه مى‏ديد كه در خيابان ترافيك به وجود آمده، اگر در ماشين بود، بلافاصله پياده مى‏شد و به عنوان مأمور اقدام به راهنمايى رانندگان مى‏كرد.

بنامعلى محمدزاده‏


بنامعلى - معروف به على - در 15 تير 1339 از مادرى به نام خديجه مستاندهى در خانواده‏اى كشاورز و متوسط، در روستاى مستان‏آباد از توابع بخش نير شهرستان اردبيل متولد شد. تولد او بعد از هشت سال در يك روز برفى و زمستان سخت اردبيل، شادى خاصى را به خانواده رحمن محمدزاده بخشيد؛ زيرا به گفته مادرش: «با توجه به اينكه در خانواده ما اولاد ذكور بعد از تولد مى‏مردند و پدر على نيز در روستاى محل زندگى، سردسته هيئتهاى عزادارى بود، نذرهاى فراوانى جهت پسردار شدن كرد.»

در كودكى، قبل از رفتن به دوره دبستان، قرآن را نزد پدر و پيرزنى كه معلم قرآن روستا بود فرا گرفت. سپس سال اول ابتدايى را در روستاى محل خودش گذراند اما به علت نبودن معلم (سپاهى دانش) كلاس دوم ابتدايى را در روستاى همجوار به نام قره‏شيران كه با زادگاهش پنج كيلومتر فاصله داشت - ثبت نام نمود. در روزهايى كه هوا خوب بود به اتفاق سه تن از دوستانش بعد از تعطيلى مدرسه به روستاى خودش مى‏آمد و در امور كشاورزى به پدر كمك مى‏كرد و در صورت نامساعد بودن هوا، پدر به دنبال على مى‏رفت.

بعد از قبولى در كلاس دوم ابتدايى به علت مشكلاتى كه براى رفت و آمد به روستاى همجوار داشت و از آنجايى كه پدر على، علاقه شديدى به علم و دانش و با سواد شدن فرزندانش داشت على و برادر كوچك‏ترش (بيوكعلى) را براى درس خواندن به تهران فرستاد. در ابتداى ورود آنها، به علت عدم آشنايى با زبان فارسى از سوى بچه‏هاى همسن و سال محله و مدرسه مورد تمسخر واقع شدند لكن چنين مسائلى باعث دلسرد شدن آنها نشد. على، دوران ابتدايى را در مدرسه عارف - محله ياخچى‏آباد تهران - با نمرات بالا پشت سر گذاشت. از آنجايى كه او از همان كودكى نمى‏خواست سربار ديگران حتى خواهرش - كه در منزل آنها بود - بشود، بعد از تعطيلى مدرسه با فروختن شانسى و بستنى مخارج تحصيل خودش را فراهم مى‏كرد. خودش اقدام به شستشوى لباسهاى خود و برادرش - كه سه سال از او كوچك‏تر بود - مى‏نمود و بعد از اتمام امتحانات و شروع تعطيلات تابستانى عازم روستا مى‏شد تا در كار كشاورزى به پدرش كمك نمايد.

على از كودكى، فردى فعال و كوشا بود و با داشتن سن كم نسبت به حلال و حرام بسيار حساس بود و سعى مى‏كرد در امور كشاورزى، حقوق ديگران را رعايت كند و هيچگاه خودش نيز زير بار ظلم نمى‏رفت و اين جمله حضرت على عليه السلام را همواره تكرار مى‏كرد كه: "اگر مظلومى نباشد ظالمى نيز وجود نخواهد داشت. "

على به قدرى به پدر و مادر خود احترام مى‏گذاشت كه حاضر نبود كوچك‏ترين رنجشى از وى به دل داشته باشند. به همين علت و با توجه به فرهنگ حاكم بر محيط و اصرار پدر و مادر، در كلاس دوم راهنمايى با دخترى به نام ملكه صادقيان ازدواج كرد. به همين خاطر در مدرسه شبانه عارف و ابوريحان بيرونى ثبت نام نمود و روزها در اداره قند و شكر تهران - واقع در چهارراه چيت‏سازى - به عنوان كارگر روى كاميونهايى كه به مغازه‏ها قند و شكر مى‏بردند، گونى‏ها را جابجا مى‏كرد. بعد از چند ماهى نيز در بازار بزرگ تهران (عباس‏آباد) در كارگاه جوراب‏بافى مشغول شد. اما بعد از يك سال و اندى اين كار را نيز رها كرد و از اوايل سال 1356 در سراى عالى (بازار بزرگ تهران) به عنوان كارگر در يك حجره مشغول به كار شد.

با شروع اولين جرقه‏ هاى آتش انقلاب در بازار، با نام و اهداف حضرت امام خمينى قدس سره آشنا شد و با شروع تظاهرات در بازار تهران، على‏رغم مخالفت اعضاى خانواده و اقوام، با جان و دل در راهپيماييها شركت مى‏كرد بدون اينكه با سازمان يا شخص خاصى در ارتباط باشد. از آنجايى كه بازار يكى از مراكز مهم مبارزه با رژيم بود؛ على با گرفتن اعلاميه، شبها اقدام به پخش و نصب آنها مى‏نمود.

در طول انقلاب و ماههاى اول پيروزى، با جان و دل خود را وقف انقلاب مى‏نمود. مثلاً به علت وضعيت خاص بعد از انقلاب هرگاه مى‏ديد كه در خيابان ترافيك به وجود آمده، اگر در ماشين بود، بلافاصله پياده مى‏شد و به عنوان مأمور اقدام به راهنمايى رانندگان مى‏كرد.

از سال 1359 بعد از صدور فرمان تشكيل ارتش بيست ميليونى از سوى امام قدس سره عضو بسيج مسجد صاحب‏الزمان (عج) ياخچى‏آباد1بسيج بسيج مسجد صاحب‏الزمان (عج) ياخچى‏آباد، 26 شده، اصول اوليه نظامى را فرا مى‏گيرد. در اين مدت انجمن اسلامى و كتابخانه مسجد را افتتاح كرد و با ايجاد هسته مقاومت محلى با دوستانش، تعدادى از منافقين را در حين ترور دستگير كردند. علاقه و عشق او به امام خمينى قدس سره و دفاع از وطن باعث شد كه در سال چهارم دبيرستان (دبيرستان وحيد، خيابان شوش، رشته اقتصاد) درس و تحصيل را رها كرده به عضويت رسمى سپاه پاسداران درآيد و چون خانواده‏اش هنوز در روستا زندگى مى‏كردند به سپاه شهرستان اردبيل رفت. در بدو ورود به سپاه اردبيل، به عنوان مسئول بسيج بخش نير، منصوب مى‏شود و با اين كه نير با زادگاهش فقط شش كيلومتر فاصله داشته به خاطر اينكه گمنام باشد، خود را معرفى نمى‏كرد. در اين مدت در مأموريتهاى محوله جهت جمع‏آورى اسلحه‏هايى كه به صورت غيرقانونى در دست مردم بود فقط با سخنرانى و دعوت از مردم سلاحهاى بسيارى را جمع‏آورى مى‏كند.

بعد از اتمام مأموريتش در بخش نير، به عنوان معاون عمليات سپاه اردبيل مشغول به كار مى‏شود و بعد از مدتى به منطقه عملياتى گيلان‏غرب و دهلران اعزام مى‏شود و در تك محدود با رمز عملياتى "يا ابوالفضل(ع)" شركت مى‏نمايد. پس از آن به منطقه كردستان - شهر مهاباد - رفته در آنجا نيز در واحد عمليات، در پاكسازى محورها فعاليت مى‏كند و با حضور در جبهه جنوب در منطقه رقابيه و در منطقه عملياتى والفجر مقدماتى از ناحيه سينه تركش مى‏خورد.

در سال 1362، مدتى مسئوليت بسيج نمين اردبيل را به عهده گرفت كه اين مسئوليت او هم‏زمان با كوچ خانواده به تهران صورت مى‏گيرد. پس از آن دوباره عازم جبهه شده، در عملياتهاى بدر و خيبر شركت جست. و بعد از بازگشت از جبهه به علت كوچ خانواده، از سپاه اردبيل به سپاه تهران منتقل مى‏شود و مدتى به عنوان مربى تاكتيك در انشكده علوم و فنون نظامى دانشگاه امام حسين‏1 نشكده علوم و فنون نظامى دانشگاه امام حسين، 26 عليه السلام به خدمت ادامه مى‏دهد.

در سال 1365، هم‏زمان با اعزام سپاهيان محمد صلى الله عليه وآله وسلم جهت جمع‏آورى اطلاعات از قرارگاههاى عملياتى به منظور تدريس در دانشگاه امام حسين عليه السلام به اتفاق چند تن از دوستان، رهسپار قرارگاه عملياتى مى‏شود. اما با احساس اينكه عملياتى آغاز خواهد شد و از آنجايى كه به لشكر 31 عاشورا و بچه‏هاى آذربايجان شرقى عشق مى‏ورزيد و بوى شهيد مهدى باكرى را استشمام مى‏نمود به اين لشكر پيوست و بلافاصله از طرف فرمانده لشكر (امين شريعتى) مسئوليت گردان مقداد به وى سپرده مى‏شود.

على‏رغم اينكه زمان كمى به شروع عمليات باقى مانده بود، على شروع به بازسازى و آموزش گردان مى‏نمايد و گردانى را كه طبق گفته فرمانده لشكر "هيچ حسابى روى آن باز نشده بود" را تقويت نموده و يكى از حساس‏ترين مأموريت‏ها را برعهده مى‏گيرد.

ايران‏زاد - فرمانده تيپ 4 لشكر - مى‏گويد:

«بعد از تحويل اين خط به گردان مقداد، چنان او شبانه روز در فعاليت بود كه فرصت استراحت نداشت، روزانه دو ساعت او را به عقب منتقل مى‏كرديم كه استراحت نمايد. روز آخر بعد از استراحت دو ساعته با يك حالت عجيبى بيدار شد و نسبت به روزهاى ديگر ديرتر بلند شد. وقتى كه مى‏خواست به خط برود، تعدادى از دوستان گفتند مثل اينكه اين رفتن، آخرين رفتن بنامعلى است، زيرا حالت عجيبى دارد. همان شب بود كه در بى‏سيم شنيديم كه محمدزاده تمام كرده است." بالاخره بنامعلى محمدزاده بعد از پنجاه ماه حضور در جبهه در ساعات اوليه بامداد روز 26 دى 1365 بر اثر بمباران شيميايى دشمن و اصابت تركش، در پشت پنج ضلعى (شلمچه) - عمليات كربلاى 5 - به شهادت رسيد.

نقل است كه گردان در همان عقب مورد بمباران شيميايى قرار مى‏گيرد. اين امر باعث مى‏شود كه روحيه گردان تضعيف شود و رشته كار از دست برود. اما بنامعلى با اينكه خودش شيميايى شده بود با تدبير و مديريتى كه داشت بلافاصله سخنرانى كرده و واقعه صحراى كربلا و ظهر عاشورا را براى بچه‏هاى گردان مجسم مى‏نمايد. طورى اين سخنان در روحيه پرسنل تأثير مى‏گذارد و روحيه مى‏گيرند كه حتى پرسنلى كه شيميايى شده بودند، حاضر نمى‏شوند به عقب تخليه شوند.

تواضع، خلوص و ايثار بنامعلى از بارزترين ويژگيهاى وى بود. مثلاً در يكى از عملياتها هنگامى كه نگهبانى يكى از پلها به عهده گردان مقداد سپرده شده بود، شخصاً مراقبت از آن پل را به عهده گرفت. شهيد مصطفى پيشقدم مى‏گويد:

«خودتان مى‏دانيد كه دو روز است تحويل داده‏ايم. اما ظهرى سر زدم به برادر بنامعلى محمدزاده. خيلى خسته بود. چشمهايش قرمز بود. معلوم بود از آن روزى كه پل را از ما تحويل گرفته نخوابيده است.».

از ديگر خصوصيات شهيد اين بود كه او نمونه "اشداء على الفكار و رحماء بينهم" بود. از چاپلوسى و دورويى بيزار بود. نسبت به غيبت و تهمت بسيار حساس بود. بسيار كم سخن مى‏گفت و هرگاه نيز كلامى مى‏گفت بسيار سنجيده و متين بود. عشق و ارادت خاصى به خانواده شهدا داشت. به نماز اول وقت و جماعت اهميت مى‏داد، شاهد اين سخن مسجد صاحب‏الزمان(عج)، مسجد ياخچى‏آباد، مسجدالرسول صلى الله عليه وآله وسلم بازار دوم و مسجد جامع خانى‏آبادنو مى‏باشد. دائم‏الوضو بود و در اغلب روزهاى رجب و شعبان يا حداقل يك روز در هفته را روزه مى‏گرفت. بسيار صبور و بردبار بود و در برابر مشكلات همه را به صبر دعوت مى‏كرد؛ به خصوص صبر در شهادتش. خطاب به مادرش: «مادرم، براى فاطمه عليها السلام و امام‏حسين عليه السلام و اهل بيت او عليهم السلام اشك بريز و در شهادتم با الگو قرار دادن مادرانى كه چندين فرزند خود را تقديم انقلاب نموده‏اند تسكين بده.»

در وصيت‏نامه‏اش به همه توصيه مى‏كند كه:

«دنيا مزرعه آخرت است. مواظب باشيد و ببينيد كه چه چيزى براى خانه آخرت مى‏كاريد. انقلاب اسلامى ايران تداوم‏بخش انقلاب خونين كربلاى معلاست.خبدانيد كه امام به اسلام دوباره عزت و جلال بخشيد. براى مسلمين و مستضعفين و ملل ستمديده الگو گرديده و در راه تداوم بخشيدن به انقلاب و راه شهدا تلاش كنيد؛ چه امروز، روز امتحان است.»

و بالاخره آخرين مناجاتش با خداوند در وصيت‏نامه‏اش كه:

«خدايا! حالا بنده حقيرت با كوله‏بارى از گناه به تو روى آورده، اگر تو او را نپذيرى و جوابش ندهى، اگر او را قبول نكنى، اگر براى اعمالمان با مهر و عطوفت، با مهربانى واسعه خودت ترحم نكنى به كجا برويم.

الهى، وقتى كه مولى‏الموحدين داد بر مى‏آورد كه "الهى و ربى من لى غيرك" پس ما چه جمله‏اى بگوييم كه اين را برساند كه ياورى جز تو نداريم، اى خداى رحيم!

خدايا جز تو كسى را ندارم، معبود من مرا بپذير. خداى من جز درگاهت جاى ديگر ندارم، جز مهرت مهرى ندارم و جز عشقت عشقى ندارم. خداى من، معبودا، تنها به رضاى تو و جلب رضايتت قدم بر اين سرزمين نهادم.»

محل دفن شهيد بنامعلى محمدزاده قطعه 53 بهشت زهرا عليها السلام تهران مى‏باشد. از وى چهار فرزند باقى مانده است.

منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ، استان اردبیل

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده