شهید آذر ماه
چهارشنبه, ۰۳ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۳۵
شهید سید مهدی طاهری فرزند سید محمد در سال 1341 در شهر مقدس قم چشم به جهان گشود. او در تاریخ 5/9/60 در منطقه عملیاتی سوسنگرد بر اثر اصابت اصابت ترکش خمپاره به جمجه سر و شکستگی آن در همان محل به درجه رفیع شهادت نائل گردید.

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

و اذ یریکموهم اذالتقیم فی اعینکم قلیلاً و یقللکم فی اعینهم لیقضی الله امرا کان منقولاً و الی الله ترجع الامور   (انفال آیه 44)

ای کسانی که ایمان آورده اید هرگاه با قومی از دشمن روبرو شدید، پایداری کنید و خدا را پیوسته یاد آرید که پیروزمندانه فاتح گردید

 

سلام را با شکر به درگاه خدا نثار عزیزانم می کنم که به من فرصت نوشتن این چند سطر را عطا کرد تا بتوانم یادواره ای از آنچه در این چند صباح عمرم بر من گذشت بازگو کرده شاید کمکی به در راه مانده ای چون خود کرده باشم. واقعاً انسان گاهی اوقات حرفهایی برای گفتن دارد اما نمی داند از کجا شروع کند که درست کرده باشد. به هر جهت دوران کودکی را مانند کودکان دیگر با فراز و نشیبهای آن گذراندم و در همان دوران بود که شمعهای از درد و رنج و فقرا را به چشم دیدم. آن لحظه ای که مادرم به دنبال خانه می گشت و همیشه هنگام بازگشت در چشمان مادرم اشک بود و یا آن هنگام که پدرم حساب قرضهایش را که می کرد دیگر از حقوقش چیزی برای خرج باقی نمی ماند ولی آیا اینها واقعاً دردی عظیم بود؟ خیر. زیرا وقتی در خیابان می آمدم می دیدم که بچه ها و پدرهایی هستند که وضعشان از من و پدرم نیز بدتر است. آنجا بود که دوران کودکی را پشت سر گذاشته و پا به عرضه نوجوانی گذاشتم و لیکن در این دوران در اثر رشد جسمانی و عقلانی در خور احساس استقلال و خود را دارای شخصیتی منفک  حس می کردم.

همیشه می خواستم کاری را بکنم که فکر می کردم آن کار به من شخصیتی می بخشد و این بسیار فکر خطایی بود زیرا فکر ناقص انسان اغلب کارهایی را در مصلحت خود می بیند که به خیر او نیست و هر تباهی در آن امیدی نیست اما با این وجود از همان آغاز احساس ضعیفی در من وجود داشت که من را از کارهای ناشایست منع می کرد اما زمانه، زمانه پهلوی ها بود و دزدها و مفسدین و امکان رشد صحیح جوانها بسیار کم که ناگهان جرقه ای در میان مردم، مردمی که هنوز هم ما درک نکرده ایم اجر خدا را از خدا می خواهند و رضایت او را طالبند و در مردم ما بسیار زیادند زده شد و خاکسترهای روی آتش دل مردم آتشی که اسلام و نقصان توسط رژیم و همچنین گروههای مبارز مسلمان در دل مردم ایجاد کرده بود کنار زده و خشم توده رژیم شوریده گرفت و خداوند نیز خشنود از قیام مردم که به یاری قرآن و اسلام برخواسته بود، دست قدرتمندش را بر کاخ یزیدیان کوفت و بدین سان رژیم سرنگون شد. ارزشها تغییر کرد و مردم واقعاً نشان دادند که چه فداکارند. چه خونها ریخته شد. آن زمان بود که آن احساس درون من جان تازه ای برای رشد و نمو پیدا کرد... که در هر کسی وجود دارد پی ببریم.

باری انقلاب را خود را طی می کرد و امام آن رهبر عزیز و حامی تمامی مستضعفین و به حق  امام خمینی با رهبری پیامبر گونه اش مردم را هدایت کرده و فرمان انقلاب را محکم در دست گرفته بود و آن هم به قدرت و یاری خدا  بدون تعریف می گویم. در آن زمان من نیز عاشقانه رهبرم را دوست داشتم. البته این موجب آن نشود که فکر کنید اکنون او را دوست ندارم بلکه در این اواخر بیشتر او را شناخته بودم و عاشقانه تر سخن دلنوازش را به گوش جان می شنیدم و از خداوند بزرگ سلامت و پیروزی برای این مرد بزرگ که ناجی اسلام و یار مستضعفین تا ظهور حضرت مهدی (عج) می باشد خواهانم. باری در آن زمان همیشه سعی داشتم از کسانی که با انقلاب و رهبرم مخالفت می کنند دوری کرده و یا با صحبت با آنها راهی را برای هدایت آنها بگشایم و لیکن به این دلیل که خود در زمینه های دیگر هدایت کامل نشده بودم تا بالاخره فعالیتهای جوانان انقلاب تشکیل بیشتری پیدا کرد و با تشکیل انجمنهای اسلامی و ایراد سخنرانی و افشاگری های سازنده و بازگو کردن سخنان کوبنده امام علیه شیاطین زمین و مخالفان و رسول احساس دورنی در من قوت گرفت و من را مشتاق به جدا کردن و از شخصیت کاذب قبلی می کرد و راه خدا پرستی که همان صحیح زندگی کردن است را به من نشان داد که البته این سخن عالمانه و دلپذیر قرآن است که ( هر نیکی که به تو می رسد از جانب خداست و هر بدی که به تو می رسد از جانب نفس توست ) سوره نساء آیه 78

که این نشان دهنده لطف خداوند است که هیچ گاه از او غافل نشوی که تو هر قدمی که در راه خدا برداری خداوند چندین قدم به سوی تو برداشته و تو را به راه راست هدایت می کند. کافی است که تو یکبار بر روی هوست پا بگذاری. خداوند لذتی از این کار به تو می دهد که از انجام آن هوس نمی بردی.

در این جا ذکر این نکته ضروری است که من هیچگاه نمی توانم نقش پدر و مادرم در راه تربیت خودم نادیده انگارم. چه روزها که با مادرم می نشستیم و او از تجارب زندگی و خاطرات تلخش برایم می گفت و از زندگی پدر بزرگم تعریف می کرد و من در مقابل خدماتی که این دو انسان گرامی برای من انجام داده اند بسیار شرمنده و خاضع و کوچکتر از آن هستم که از آنها تشکر کنم بلکه اجر آنها با خداوند بزرگ و صاحب این جهان عظیم است و از خداوند توانا آمرزش آنها را خواهانم. تا آخرین لحظات به یاد آنها خواهم بود و به یاد تمامی پدر و مادرهایی که در انتظار فرزندان خود هستند.

پدر و مادر عزیزم دلم می خواست می فهمیدید که چقدر من دوستتان دارم و از شما می خواهم که در حق من این لطف را روا دارید که از آزار و اذیتهای که در حقتان کرده ام درگذرید که اگر شما نگذارید خداوند هرگز نخواهد گذشت. برادران و خواهران عزیزم زندگیم را شیرین کردید و همیشه در زندگی برای من یار و یاوری از خدا بوده اید. امیدوارم باز هم یار و یاور درماندگان و ضعیفان باشد. پدر و مادرم را هیچ گاه تنها نگذارید و الگویی برای خواهر کوچکم باشید که چون جان شیرین دوستش دارم. برادر عزیز و گرامیم ناصر می دانم که برای من الگویی از یک انسان بود که به نظر من هر لحظه بیشتر به سوی خدا می رود و باز هم امیدوارم که همیشه این چنین باشد و هیچگاه ظواهر دنیا بر او غلبه نکند و خدا را هم همیشه به یاد داشته باشد که همانا رستگاری انسان در این است که خدایش را همیشه در هر کاری در نظر بگیرد و رضایت او را بر رضایت مخلوق ترجیح دهد.

از خداوند هدایت تمامی جوانان را خواستارم.

در پایان از تمامی اقوام و دوستان و به خصوص پدر و مادرم و برادران و خواهرانم خداحافظی کرده و از خداوند تقاضای آمرزش گناهانم را دارم که اگر خداوند مرا نیامرزد در آن دنیا سر شکسته و گناهکار خواهم بود. از خداوند می خواهم که اسلام و مسلمین را از شر شیاطین حفظ کرده و انقلاب اسلامی ایران را تداوم بخشد که انقلاب اسلامی نقطه امید مستضعفین جهان است و خداوند عمر امام عزیز و گرامیمان را زیاد بگرداند که خدا گواه و شاهد هست که مطیع و فرمانبردار او بوده ام.
منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده