فرمانده گردان جندا... پيرانشهر
مكرر به رزمندگان توصيه مى‏كرد گلوله‏اى را بى ‏هدف شليك نكنيد؛ تا دشمن را نديده ‏ايد، تيراندازى نكنيد، چون اين گلوله‏ ها با پول دولت و خون شهيدان تأمين شده ‏اند.



نوید شاهد آذربایجان غربی: فرمانده شهيد «ابوالفضل حسنلو» در شهرستان خوی در سال 1339 در يك خانواده مذهبي و مؤمن تولد يافت. از همان اوان كودكي روح جستجوگرش در پي حقيقت بود و ناآرام، تحصيل علم را نيز دوست مي داشت و تا اخذ مدرك ديپلم تجربي آن را ادامه داد. طی ناآرامي هاي مناطق كردستان در اكثر مأموريتهاي سپاه فعالانه شركت كرده و در سمتهای مختلف با رشادت تمام خدمت می کند و عاقبت به عنوان فرمانده گردان جندا... پيرانشهر در حين درگيري با افراد سازمان مجاهدین خلق (منافقین) در پنجم شهریور سال 64 كام خويش را با شربت شهادت شيرين کرد.

 
ابوالفضل حسنلو، فرزند على به تاريخ 1339 از مادرى به نام فاطمه حسنلويى در شهرستان مراغه آذربايجان شرقى به دنيا آمد. او اولين فرزند خانواده بود و يك برادر و دو خواهر داشت. پدرش در ارتش خدمت مى‏كرد و مجبور بود به شهرستانهاى مختلف نقل مكان كند. از اين رو، ابوالفضل مجبور بود در مراكز آموزشى گوناگون به تحصيل بپردازد. كلاس اول ابتدايى را در دبستان  راز مهر در روستاى  ايشلق  گذراند  وبعد از آن به همراه خانواده به شهرستان ميانه منتقل شد و كلاسهاى دوم و سوم ابتدايى را در آنجا خواند. با انتقال خانواده به شهرستان خوى در دبستان  نصيبى  (شهيد فتاحى فعلى) ثبت‏نام كرد و كلاسهاى چهارم و پنجم ابتدايى را پشت سرگذاشت. با پايان دوره ابتدايى، سه سال مقطع راهنمايى را در مدرسه  سوزنجى كاشان (مفتح فعلى) و چهار سال مقطع دبيرستان را در دبيرستان  طالقانى  به پايان رساند و موفق به اخذ ديپلم علوم تجربى شد. 

مادرش مى‏گويد:
 ابوالفضل بسيار زرنگ و باهوش بود و هميشه با نمرات خيلى خوب قبول مى‏شد و جوايز بسيارى دريافت مى‏كرد. او بسيار مهربان و رئوف بود و اصلا ما را نمى‏رنجاند. هركس كارى يا ناراحتى داشت فورا به حل آن مى‏پرداخت كلا بسيار فعال و اجتماعى و معاشرتى بود.
 ابوالفضل حسنلو اوقات فراغت خود را در مساجد و يا كتابخانه مى‏گذراند. مادرش مى‏گويد: «در مساجد محل، فعال بود و با دوستانش نوحه‏سرايى مى‏كردند. اصولا در كارهايى كه مربوط به بيرون از خانه بود هميشه كمك مى‏كرد.» او به مطالعه كتب مذهبى علاقه داشت و نسبت به برخورد اسلامى افراد با يكديگر بسيار حساس بود. مادرش مى‏گويد:
 كمتر عصبانى مى‏شد ولى به كسانى كه به نواميس مردم نظر سوء داشتند حساس بود و با آنها از راه منطقى برخورد و با صحبت آنها را قانع مى‏كرد.
 وضعيت مالى خانواده متوسط بود و حسنلو در تابستانها به كارگرى مشغول مى‏شد. حسنلو دو سال پيش از پيروزى انقلاب اسلامى از مسائل و جريانهاى سياسى كشور مطلع شد و در مساجد و در دبيرستان فعاليت مى‏كرد. با آغاز انقلاب اسلامى به اتفاق دوستانش در تظاهرات عليه حكومت پهلوى شركت مى‏كرد به گونه‏اى كه به كرات از سوى طرفداران شاه تهديد شد. خواهرش مى‏گويد: «وى چندين بار از طريق ضدانقلابيون مورد تهديد قرار گرفت و خانه ما در معرض تهديد آنان بود كه با پايمردى انقلابيون خنثى شد.» مسجد حاجى‏بابابى  خوى محل اصلى فعاليتهاى انقلابى او و دوستانش بود. 

به گفته مادرش:
 در زمان انقلاب و در اوج مبارزات، شب و روز نداشت و از پخش اعلاميه گرفته تا شعارنويسى از چيزى كوتاهى نمى‏كرد به طورى كه از طرف ضدانقلابيون تحت تعقيب قرار گرفت و تهديد كردند كه خانه ما را آتش خواهند زد و او را خواهند كشت.
 پس از پيروزى انقلاب اسلامى، كردستان دستخوش جنگهاى تجزيه‏طلبان توسط گروههاى ضدانقلاب شد. حسنلو به خدمت سربازى رفت. از طرف لشكر 164 اروميه براى پاكسازى منطقه به كردستان اعزام گرديد. او در دوران سربازى چندين بار خواست به سپاه پاسداران بپيوندد ولى با مخالفت دوستان و خانواده مواجه شد. اما بعد از پايان اين دوران به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامى خوى درآمد. خانواده از او مى‏خواهند كه ادامه تحصيل دهد اما حسنلو براى رفتن به جبهه و كسب اجازه والدين چندين روز به اعتصاب غذا دست زد. او به پدر و مادرش گفت: «دانشگاه من جبهه است و من بايد در جبهه باشم، چون اسلام به خون ما احتياج دارد.» پدر او معتقد بود كه با رفتن به دانشگاه هم مى‏توان به مردم خدمت كرد. اما وى جواب داد: «ضرورت جنگ اقتضا مى‏كند حال كه قرآن و امام خمينى قدس سره، حسين عليه السلام زمان بى‏ياور است به يارى آنها شتافت.» ابوالفضل به خاطر داشتن تجربه رزمى در كردستان و مطالعه كتب دينى در بدو ورود به سپاه در پادگان حُرّ به عنوان مربى به آموزش مباحث عقيدتى و نظامى مشغول شد. او تشنه حضور در جبهه بود به همين جهت با اخذ مأموريت، بلافاصله خود را به جبهه غرب در منطقه سومار رساند و در عمليات مسلم‏بن عقيل شركت كرد. پس از آن به عنوان فرمانده گردان شهداى محراب در تيپ ويژه شهدا كه فرماندهى آن با سردار محمود كاوه بود، منصوب و به مهاباد اعزام شد تا در عمليات پاكسازى مناطق مهاباد، بوكان، قهرچين و... از عناصر ضدانقلاب شركت كند. مدتى هم به جنوب اعزام شد و در سمت معاون گردان و فرماندهى يكى از گروهانهاى گردان جنداللَّه خوى به خدمت پرداخت. يك سال و نيم بعد به فرماندهى گردان جنداللَّه پيرانشهر منصوب شد. 

در همين دوران و در سال 1363 در پى اصرار مادر تصميم به ازدواج گرفت و در روز ميلاد امام حسين عليه السلام با خواهر شهيد عوض عاشورى ازدواج كرد. در شب عروسى، حسنلو با لباس پاسدارى حاضر شد و به جاى كت و شلوار دامادى، اوركت سپاه را برتن كرد. در جواب اعتراض خانواده گفت: «من لباسم همين لباس پاسدارى است.» پس از ازدواج، يك ماه كامل نزد همسرش نماند و هميشه در مأموريت بود. در اعتراض همسرش گفت: «زمان، زمان جنگ و نبرد است، زمان در خانه ماندن و استراحت كردن نيست.» به گفته خواهرش «سه الى چهار روزى كه در خانه بود همواره اظهار دلتنگى مى‏كرد.»
 در شهريور ماه سال 1362 پدرش به شدت بيمار شد و او به محض اطلاع به خوى بازگشت و پدر را جهت مداوا به بيمارستانى در تبريز برد اما پدر در آغوش وى جان سپرد و ابوالفضل جنازه پدر را به خوى آورد. پس از مراسم تدفين پدر بلافاصله به جبهه بازگشت و در نامه‏اى خطاب به خواهرش نوشت: «اگر نتوانستم در خدمت شما باشم بسيار ناراحتم، ولى مى‏دانم شما با آن روحيه و ايمان قوى مرا خواهيد بخشيد.» حسنلو در جبهه‏هاى جنگ، رزمندگان را همواره به حفظ بيت‏المال نصيحت مى‏كرد. 

  سيدنظرى - همرزم او - مى‏گويد:
 وى مكرر به رزمندگان توصيه مى‏كرد گلوله‏اى را بى ‏هدف شليك نكنيد؛ تا دشمن را نديده ‏ايد، تيراندازى نكنيد، چون اين گلوله‏ ها با پول دولت و خون شهيدان تأمين شده ‏اند.

زندگینامه مفصل فرمانده شهيد «ابوالفضل حسنلو»

 همسنگر ديگر او مى‏گويد: «ابوالفضل، مدام توصيه مى‏كرد كه سنگرها را محكم بسازيم و تميز نگاه داريم چون سنگر خانه ما در جبهه است. در خوردن اسراف نكنيد و غذاى اضافى را دور نريزيد.» به باور حسين باقرلو - از همرزمان ابوالفضل - «او فردى تيزبين، مدير، نكته سنج، شجاع و قاطع بود. هميشه هنگام اقامه نماز سجده‏هاى طولانى مى‏كرد و آنقدر خود را كوچك مى‏شمرد كه گويى طفلى بيش نيست. اما به هنگام نبرد چون شير ژيان حمله كرد.» حسنلو در مواقع پدافندى و آرامش خطوط تماس با دشمن، گاه به روى موج بى‏سيم دشمن مى‏رفت و آنها را به اسلام دعوت مى‏كرد و به توهينهاى آنها كوچك‏ترين اعتنايى نمى‏كرد. هميشه به هنگام عمليات مى‏گفت: «اسلام حالا به خون ما نياز دارد.» با شنيدن خبر تولد فرزندش به خانه بازگشت و به چشمان دخترش نگاه عميقى كرد و نام او را ليلا گذاشت. به گفته همسرش در اين ايام مهربان‏تر از سابق شده بود. پس از ديدن فرزند، مى‏خواهد به جبهه باز گردد كه مادر و همسر نمى‏گذارند. هفت روز نزد آنها ماند و براى آخرين بار عازم جبهه شد. خواهرش مى‏گويد:
 در ديدار آخر هواى رفتن داشت، همان روزى كه همسرش را از بيمارستان به منزل آورديم نگاهى به صورت بچه‏اش كرد و سپس گفت: «مادر! فردا براى رفتن آماده خواهم شد.» با اصرار زياد ما، فقط هفت روز ديگر نزد فرزندش ماند.
 در ابتداى تولد فرزند، حدس پزشكان اين بود كه پاهاى او فلج است. وقتى كه اين خبر ناگوار را به ابوالفضل مى‏دهند، فقط مى‏گويد: «الهى رضاً برضائك.» همسر حسنلو روز تولد دخترش را اينگونه توصيف مى‏كند:
 در گوش ليلا اذان گفت و كامش را با تربت پاك كربلا شيرين كرد. روزى كه مى‏خواست برود روى تخت چيزى نوشت. فرزندم را بغل كردم و به نزدش رفتم. به من گفت كه فرزند را به او بدهم. ليلا را در آغوش گرفت و مدتى صورتش را نگاه كرد و آنگاه دور از چشم همه او را بوسيد. به من سفارش كرد كه مادرم غير از من و تو كسى ديگر را ندارد؛ در غيابم مراقب او باش و از دخترم خوب مواظبت كن. سپس وسايلش را برداشت و بسيار سريع با مادر و برادرش خداحافظى كرد و به منطقه پيرانشهر رفت.»
 دو روز بعد از رفتنش به علت دل درد دخترش دارويى تهيه كرد به همرزمش صفرى داد تا به منزل آنها برساند و سفارش كرد كه سه روز ديگر به خوى باز خواهد گشت. فرداى آن روز ابوالفضل هنگام بازگشت به منطقه عملياتى در پيرانشهر و در پايگاه خور، مورد تهاجم دمكراتها قرار گرفت. دوستانش مى‏گويند: به محض حمله  سازمان مجاهدین خلق (منافقین) به پايگاه، حسنلو خود را به محلى كه مورد حمله قرار گرفته بود، رساند. قصد داشت خود را به ديده‏بان جلو خط برساند. در همين حين تيرى به قلب او اصابت كرد و در 5 شهريور 1364 به شهادت رسيد.

  مادر شهيد مى‏گويد:
 از قبل، ما را با فلسفه شهادت آشنا كرده بود و [شهادتش براى ما ]چندان دور از انتظار نبود. خود را چنان ساخته بود كه لايق شهادت بود. به شهادت او افتخار مى‏كنم.
 شهيد ابوالفضل حسنلو در هنگام شهادت بيست و پنج سال داشت. مدفن آن شهيد در گلزار شهداى خوى است.

 منبع: پرونده فرهنگی بنیاد شهید آذربایجان غربی 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده