چهارشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۹ ساعت ۱۵:۱۱
نوید شاهد - همرزم شهید«خان‌بابا باقری» روایت می‌کند: «خان بابا خودش را از خاکریز به بیرون پرتاب می کند و میان گلوله هایی که از چپ و راستش صفیر زنان عبور می کنند، به سوی قمقمه هائی که شاید یکی از آنها پر باشد سینه خیز می رود. چشمانم را میبندم.»
سقای جبهه‌ها

به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران: شهید خان بابا باقری یادگار «سبزعلی» در ششم آبان ماه سال 1340 در هشترود به دنیا می آید. و تحصیلاتش را در مقطع ابتدایی تمام می کند. سپس تحصیل را رها می کند و در کارهای کشاورزی به پدرش در مزرعه کمک می کند. ازدواج می کند و بعدها داوطلبانه عازم جبهه میشود. و در سیزدهم آبان ماه ۵۹ در سرپل ذهاب بر اثر اصابت خمپاره به شهادت می رسد.

روایتی خواندنی از همرزم شهید

امروز سیزدهم آبان ماه سال 1359 است. از یگان خدمتی زرهی کرمانشاه، در منطقه سرپل ذهاب هستیم. جنگی شدید درگیر است و من و چند نفر دیگر از همرزمانم شدید زخمی و مجروح شده ایم. ای کاش توان بلند شدن را داشتم، ای کاش حداقل می توانستم اسلحه ام را به دست گیرم. اما با همان شدتی که خونریزی از شکاف زخمهای ما ادامه دارد، با همان سرعت نیز تاب و توان و نیرویمان کم میشود. زمین از صدای انفجارها می لرزد و از شدت غبار دیگر قادر به تنفس نیستیم. چنان تشنه ام که نمی توانم از نالیدن خود جلوگیری کنم. برای یک قطره آب پرپر میزنیم. آب درون قمقمهها بیرون ریختند. ترکشها و گلوله ها به قمقمه های آب اصابت میکنند.

زمین خشک آب را در خود می مکد و زخمیها و مجروحین لب تشنه افتاده اند. سرم را بالا میگیرم و به اطراف نگاه می کنم. ناگهان چشمم به برادر همرزمم خان بابا می افتاد.

بله، خودش است. خان بابا باقری است، یکی از بهترین خمپاره چی هایی که تاکنون دیده ام. ترسی گنگ سراسر وجودم را در برمی گیرد. میدانم که الآن، کاری می کند، کاری عجیب. خم میشود و آهسته و آرام تالب خاکریز می رود. قلبم در سینه ام می تپد. اکنون کاملا میدانم که قصد دارد دست به چه کاری بزند. می خواهد خود را به آب برساند، می خواهد از جان خویش مایه بگذارد و آب را به لبان تشنه برادران مجروحش برساند. می خواهم فریاد بزنم ولی نمی توانم. خان بابا خودش را از خاکریز به بیرون پرتاب می کند و میان گلوله هایی که از چپ و راستش صفیر زنان عبور می کنند، به سوی قمقمه هائی که شاید یکی از آنها پر باشد سینه خیز می رود. چشمانم را میبندم..

خان بابا باقری را از زمان بچگی میشناختم. از بچه های یک روستا بودیم. در روستای یساول استان آذربایجان شرقی با هم به دبستان روستا می رفتیم. او همیشه علاوه بر علاقه زیادی که به درس خواندن داشت، یارو پاور پدر و مادرش هم بود. و در مزرعه پدرش، دوشادوش آنها کار می کرد. بعد از خدمت سربازی اش هم مثل همیشه یار و یاور مردم روستا بود. نمازش ترک نمی شد و روزه قضا نداشت. در آن روزهای سخت به داد مردم می رسید و همیشه خود را فدای دیگران می کرد. حتی خوب یادم است که از خانه اش به طور مخفیانه نفت، که در آن دوران به آسانی گیر نمی آمد، به مردم می رساند و دریغا از اینکه برای خانه خودش نفتی تهیه کند.

مثل همیشه فداکار بود. یک لحظه به یاد حضرت عباس (ع) افتادم. ناگهان صدای بلندی شنیده شد و در برابر چشمان مبهوت ما خمپاره ای به او اصابت کرد.... خدایا، چطور این صحنه را توصیف کنم؟ چگونه می توان پیوستن روح بزرگ و فداکار او را، به روح شهید کربلا، سقای کربلا، حضرت عباس (ع) توصیف کرد؟

چگونه برای سیراب کردن یارانش، تشنه لب به دیدار حق شتافت... راهش باقی و جاودان باد. شهید خان بابا باقری وصیت نامه ای داشت که بر اثر سوخته شدن در لحظه شهادت وی، آن وصیت نامه نیز از دسترس ما دور شد. اما از او که رفت چنان راهی باقیست، و چنان پاری در نزد ما زندگان زنده است، که گویی همیشه در کنار ما است. خوشا به سعادتش... سقا.

منبع: مرکز اسناد اداره کل بنیاد شهید شهرستان های استان تهران

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده