بدرقه و استقبال باشکوه از یک دانش آموز شهید!
جمعه, ۱۶ آبان ۱۳۹۹ ساعت ۲۲:۲۰
نوید شاهد – علی یک روز آن گونه بدرقه شد و یک روز هم پیکر مطهرش که زیر شکنجهی گروهکهای ضد انقلاب تغییر کرده بود، باشکوه و عزت وارد شهر کرمان شد و پدر بزرگوارش به استقبالش آمد.
به گزارش نوید شاهد کرمان، شهید "علی ایرانمنش" سال 1344 در شهر کرمان متولد شد. پس از پیروزی انقلاب و آغاز ناآرامیها در غرب کشور، در حالی که هنوز کلاس دوم راهنمایی بود، درس و مدرسه را رها کرد و به آن منطقه رفت. علی روز جمعه 26 دیماه سال 1359 در درگیری با گروهکهای ضد انقلاب در پیرانشهر پس از اسارت و شکنجههای فراوان، به شهادت رسید.
در ادامه به مرور خاطراتی از دانش آموز شهید "علی ایرانمنش" می پردازیم:
***یکی دیگر از بچّههایی که در درگیری با گروهک ها زخمی و به دست آن ها افتاد، سیّد محمّدصادق مهدوی بود. وقتی ماشین بچّهها مورد هدف ضد انقلاب قرار گرفته، آقای مهدوی پیش از آن از ماشین پیاده و مجروح و نهایتاً اسیر شده بود. وقتی آقای مهدوی بعد از 26 روز آزاد شد، او را بغل کردم، فقط پوست و استخوان بود. شاید ده کیلو وزن نداشت. به قدری ضعیف شده بود که نمیتوانست راه برود و خود را روی زمین میکشید.
جنازهی بچّههایی را که در آن ماجرا شهید شده بودند، بعد از دو هفته تحویل گرفتیم. آنچه مشهود بود اینکه صورت بچّهها را با ضربات قنداق تفنگ له کرده بودند.
شهدا را به ما تحویل دادند تا از غرب کشور به تهران و سپس به کرمان منتقل کنیم. برای انتقال شهدا، درخواست آمبولانس کردیم که به ما مینیبوس دادند. 7 شهید بزرگوار را در مینیبوس گذاشته و به سمت کرمان حرکت کردیم. برای من خیلی سخت بود که جنازه علی ایرانمنش را به عنوان کم سنّ و سالترین رزمنده به خانوادهاش تحویل بدهم. با رایزنیهایی که انجام دادیم، موفق شدیم جنازهها را از تهران با هواپیما به کرمان منتقل کنیم.
وقتی هواپیما در فرودگاه کرمان به زمین نشست و من پیاده شدم، اولین کسی را که دیدم «حاج عباس» پدر شهید علی ایرانمنش بود که خیلی هم چهرهاش نورانی شده بود. تا مرا دید، بغلم کرد و از روی عشق، نه از روی سوز و حسرت، گریه میکرد. اینها اولین شهدای ما از کردستان بودند که پدر یکی از این شهدا، میخواست به من آرامش بدهد. وقتی پدر شهید مرا رها کرد، به زمین نشست و سجده کرد و گفت: خدایا این قربانی را از ما قبول کن. به این ترتیب برای من که فکر میکردم چگونه باید این خبر سخت را به خانوادهی شهدا بدهم، به خیر و راحتی گذشت و دیدم که اولین پدر شهید به دنبال آرام کردن من است.
***شهید علی ایرانمنش بر خلاف سنّ کم و جثّهی کوچکی که داشت، از فکر بلند و درایت والایی برخوردار بود. با اینکه میدانست دشمنان مقابل ما، از همان منطقه هستند، ولی بین خانوادههای آنها میرفت و به حرفها و درد و دلهایشان گوش میداد و وقتی برمیگشت کاملاً راضی و شارژ بود. پیکر این شهید بزرگوار گواه این امر بود که او را به بدترین شکل ممکن در اثر شکنجه به شهادت رسانده بودند و این بیانگر عمق کینهی آنها از انقلاب بود. ذگاه حسرت میخوردم که چرا او را زودتر و بیشتر نشناختم. آشنایی من با پدر ایشان در مسجدالرضای کرمان در صفوف نماز جماعت بود ولی با خود ایشان روز اعزام به کردستان آشنا شدم. روز اعزام، جمعیتی که برای بدرقه اعزام شوندگان آمده بودند مسافت زیادی شهید علی ایرانمنش را روی دوش گرفتند. شاید به خاطر جثّهی کوچک ولی دل بزرگ و دریاییاش که کوهی از شجاعت بود، این گونه مورد بدرقه مردم قدرشناس قرار گرفت.
یک روز آن گونه بدرقه شد و یک روز هم پیکر مطهرش که زیر شکنجهی گروهکهای ضد انقلاب تغییر کرده بود، باشکوه و عزت وارد شهر کرمان شد و پدر بزرگوارش به استقبالش آمد.
این خونهای پاک و به ناحق ریخته، نهال انقلابمان را آبیاری کرد و امروز از برکت شهدای ایران، سرزمین دلاورمردان دارای ثبات، امنیت، استقلال و سربلندی است و خیانتهای امثال بنیصدر نتوانست مانع از رشد و بالندگی انقلاب اسلامی شود.
راوی: «علی مهدیزاده» هم رزم شهید
منبع: کتاب «بگو به جان امام»
پایان پیام/
نظر شما