"حاج قاسم سليمانی" آمادگی بچه های گردان 410 را کنترل کرد
به گزارش نوید شاهد کرمان، پرسنل گردان 410 لشکر 41 ثارالله به عنوان گردان خط شکن چنان نقش ارزنده اي در عمليات ها داشتند که سپهبد شهید «حاج قاسم سليماني» فرمانده لشکر 41 ثارالله در دوران دفاع مقدس در مصاحبه اي گفته است: «گردان 410، يک ستاره ي درخشان در لشکر 41 ثار الله بود. ستارهي زهره اي بود که همه نور آن را مي ديدند».
در ادامه به مرور خاطراتی از گردان 410 غواص لشکر ثارالله می پردازیم:
*** قبل از عمليات کربلاي 4، عده اي از فرماندهان گردان براي شناسايي خط دشمن با ماشين به طرف خط مي رفتند که ماشين واژگون شد.علي عابديني فرمانده گردان 410 بيشتر از همه صدمه ديد. وي را به بيمارستان حضرت فاطمه الزهرا(س) بردند. وقتي رسيدم، روي تخت نشسته بود و دکتر سرش را بخيه مي زد. ناگهان دست دکتر را گرفت و گفت: «آقاي دکتر نمي خواهد زياد زحمت بکشي، طوري بخيه بزن که ده، دوازده روز کار کند.» دکتر با تعجب گفت: «يعني چه؟! مگر ايـن موتور است که ده روز کار کند، منظورت چيست؟» عابديني گفت: «اين سر چند روز بيشتـر در بدن من نخواهد ماند. براي همين نميخواهد وقت خودت را بگيري و زياد روي آن کار کني.» وقتي با دکتر دست داد و خداحافظي کرد. دکتر گفت: «اين ديگـر چه آدمي بود. من تا به حال نظير او را نديده بودم.
راوی: علي محمدي
*** تکنيسين بي هوشي اتاق عمل بيمارستان شهيد بقايي اهواز بودم. عمليات شروع شد و مجروحين زيادي را به بيمارستان آوردند. مجروحين را به اتاق عمل برديم. روي لباس يکي از آن ها نوشته شده بود: «علي عابديني». تعريف ايشان را شنيده بودم و مي دانستم که ترکش هاي زيادي در بدنش وجود دارد. آن روز ترکش به شکمش خورده بود. وي را بيهوش کردم و به دکتر گفتم: «حالا که بيهوش است، ترکش هاي قبلي را هم از شکم او بيرون بياوريد.» دکتر قبول کرد. هر قسمت از شکمش را که دست مي زد، ترکش بيرون مي آمد. تقريباً 6 ساعت شکم عابديني باز بود. دکتر ترکش ها را خارج کرد و جاي آن را بخيه زد. بالاخره خسته شد و گفت:«اين بابا را ديگر از خدمت معاف کنيد.» گفـتم: «او از فرماندهان جنگ است وخودش، خودش را معاف نميکند!»
راوی: حسين فارسي
*** قبل از عمليات کربلاي 4 در رودخانهي بهمن شير تمرين مي کرديم. بعد از ظهر از آب خارج شديم. لباس هاي غواصي را بيرون آورديم و به طرف ساختمان ها دويديم. هوا خيلي سرد بود. با کلاه و اورکت زير پتو رفتيم. نيمه شب پيک فرمانده گردان رسيد و گفت: «برادر عابديني مي گويد بچه ها را بيدار کنيد تا وارد آب شوند.» تعجـب کردم. در آن هواي سرد چرا بايد وارد آب مي شديم !؟ از اتاق بيرون آمدم. باد سردي به صورتم خورد. به طرف اتاق فرمانده گردان رفتم. حاج قاسم سليماني را آنجا ديدم. بعد از سلام و احوالپرسي گفتم: « هوا سرد است. من با اورکت خوابيده بودم. دلم نيامد در اين هوا بچه ها را بيدار کنم.» عابديني گفت: «دسـتوري را که پيـک گردان آورده، اجرا کنيد.» تابع سـلسله مراتب بودم. بنابراين بچه ها را بيدار کردم.
کسي اعتراض نکرد. به طرف آب رفتيم. لباس ها را بيرون آورديم. لباسهاي خيس غواصي در آن هوا حسابي سرد و خنک شده بود. با وجود اين، آنها را پوشيديم. قبل از ورود به آب پرسيدم: «چقدر در آب بمانيم؟» عابديني گفت: « تا وقتي که خسته بشويد.» وارد آب شديم. اطاعت پذيري بچه هاي گردان 410 به قدري بود که در آن نيمه شب سرد حتي يک نفر هم اعتراض نکرد. بچه ها تا جايي که توان داشتند، در آب کار کردند و حاج قاسم سليماني آمادگي آنها را کنترل کرد. از آب که بيرون آمدم، قاسم مير حسيني کنار آب ايستاده بود. دستش را به طرفم دراز کرد و گفت: «دستم را بگير و فشار بده ببينم اگر شب عمليات با سرباز عراقي روبهرو شدي، توان خفه کردنش را داري، يا نه؟» دستم را به طرفش بردم. انگشتانم از سرما باز و بسته نميشد.
راوی: محمد كاظمي
منبع: کتاب گردان غواص
پایان پیام/