شاه پشت سر همه این فسادهاست!
به گزارش نوید شاهد کرمان؛ کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» شامل دست نوشته های شخصی شهید سلیمانی از دوران کودکی و زندگی در روستای قنات ملک کرمان تا میانه ی مبارزات انقلابی در سال 57 است.
به مناسبت فرا رسیدن دهه فجر بخش هایی از این کتاب را مرور می کنیم:
اولین بار که کلمه ای بر علیه شاه شنیدم، در سال ۵۳ بود. در سالن غذاخوری با علی یزدان پناه مشغول صحبت بودیم. چهارم آبان ۵۳ بود، روز تولد شاه. من داشتم شعری را در روزنامه که به مناسبت تولد ولیعهد نوشته شده بود، می خواندم. دیدم او ناراحت شد. گفت: «شما میدونید همه این فسادها زیر سر همین خانواده است؟» ناراحت شدم و گفتم: «کدوم فسادها؟» على از لختی زنها و مراکز فساد حرف زد. حرفهای او مرا ساکت کرد. آن وقت شاه در ذهنم خیلی ارزشمند بود.
این حرف مثل پتکی بود بر افکار من! چند روز گیج بودم. على مسیر خود را به خوبی انتخاب کرده بود. به حاج محمد ایمان داشتم. مرد متدینی بود. پیش او رفتم و حرف های پسرش علی را بازگو کردم. دست گذاشت روی بینی اش. با شدت گفت: «هیس! هیس!» من ترسیدم. نگاه کردم. کسی آنجا نبود. متعجب شدم. حاج محمد سعی کرد با محبت بیشتر به من، حرف های علی را فراموش کنم.
روز بعد، حاجی دوباره من را صدا کرد و سؤال کرد: «به کسی چیزی نگفته ای که!» گفتم: «نه.» ده تومان انعام به من داد. گفتم: «اما می خواهم بدونم على راست میگه؟ شاه پشت سر همه این فسادهاست؟» حاج محمد نگاه به اطراف خود کرد. گفت: «بابا، یک وقت جایی چیزی نگی ها! ساواک پدرت رو درمیاره.»
من با غرور گفتم: «ساواک کیه؟!» دوباره فریاد «هیس هیس» حاج محمد بلند شد. فهمیدم از حاج محمد چیزی نمی توانم بفهمم. با علی بیشتر رفاقت کردم. او بی پروا شروع به گفتن مطالبی کرد که برایم غیرقابل باور بود: از زن شاه، خواهران شاه... گفته های علی یزدان پناه، پسر حاجی که تپل مپل هم بود، همه افکار مرا دستخوش دوگانگی فوق العاده ای کرد. مدتها بود به این فکر بودم.
ادامه دارد .....
پایان پیام/