هیچ وقت برای من گریه نکنید
به گزارش نوید شاهد ،کرمان شهید علی ایرانمنش ۱۳ آذر سال ۱۳۱۱ به دنیا آمد .او در خانوادهای تهی دست و در دامان پدری زحمتکش و مادری متدین الفبای زندگی را آموخت.از وقتی خود را شناخت با محمدجواد باهنر همراه و همگام بود. آنها در ۷ سالگی قرآن و فارسی را از والده حاج آقا حقیقی که خانمی متعبد و مکتب دار بود، آموختند. در سال ۱۳۲۳ به ارشاد و راهنمایی استاد حقیقی، در مدرسه علمیه معصومیه مشغول به تحصیل شدند. گویا مقدر شده بود که سختیها و گرفتاریها یکی پس از دیگری برای صیقل دادن روح شهید وارد شوند و او در نوجوانی پدر خود را از دست بدهد و سـرپرستی خانواده بر عهده او گذارده شـود. در چنین دوران سختی او به راهـی که برگزیده بود مصمم و استـوار ادامه داد.
این دو دوست در سال ۱۳۳۱ به صلاحدید استاد خود حاج آقا حقیقی، برای گذراندن مدارج عالی تحصیلی به حوزه علمیه قم رفتند. در آنجا نزدیک به هشت سال از محضر اساتید عالیقدری، چون آیت الله بروجردی، حضرت امام خمینی (ره) و آقا شیخ محمد جواد اصفهانی، آقایان سلطانی و مجاهدی و علامه طباطبایی بهره بردند.بعد از گذراندن این مدارج برای تحصیل در دانشکده الهیات از قم به تهران مهاجرت کردند و در سال ۱۳۳۷ هر دو موفق به اخذ درجه لیسانس از دانشکده الهیات شدند. بعد از آن شهید باهنر برای ادامه تحصیل در تهران ما ند و شهید ایرانمنش به کرمان بازگشت. به این ترتیب دست سرنوشت بعد از سالیان متمادی آن دو را ازیکدیگر جدا ساخت.
برای دریافت و مشاهده فایل اصلی پوستر کلیک کنید.
در این سالهای دهه ۱۳۴۰ با لباس مقدس روحانیت در آموزش و پرورش به شغل شریف معلمی پر داخت. در همان اوان اخلاق و رفتار او در همکاران و به خصوص شاگردان و دانشجویان نفوذ کرد. سعی میکرد کتابهای زمان طاغوت را بر اساس موازین اسلامی تعلیم دهد. به خصوص در مقطع دانشجویی با بیان «احکام» به عنوان یک ماده درسی، جوانان را با اسلام آشنا میکرد. او با شیوهای منطقی به افشاگری مظالم رژیم ستمشاهی پرداخت و افکار عمومی را به سمت رهنمودهای امام خمینی سوق داد.در آن ایام که خورشید اسلام در ورای ابر پنهان بود، ایشان برای انتشار و پخش کتب دینی سعی و تلاش بسیارمینمود به همین دلیل ساواک محل فعالیت ایشان را به تعطیلی کشاند.بعد از حمله وحشیانه عمال رژیم شاه به مسجد جامع کرمان، فرهنگیان پس از تعطیل کردن کلاسها در اداره آموزش و پرورش تحصن کردند. اولین کسی که واقعه مسجد جامع را تشریح کرد و فرهنگیان را در حرکت انقلابی، تحصنها، اعتصابات و راهپیماییها مصمم ساخت شهید ایرانمنش بود.
پس از پیروزی انقلاب بدون آنکه حقی برای خود قائل شود به همان کار باارزش معلمی خویش ادامه داد تا در سال ۱۳۵۹ از طرف شهید باهنر به سمت مدیر کل آموزش و پرورش استان کرمان منصوب شد. در همین دوران مدتی نیز به سمت امام جمعه موقت کرمان منصوب گردید و چند صباحی به این مهم اشتغال داشت. تا در بهمن ۱۳۵۹ مصلحت را در آن دید که مدتی دست از فعالیت در سمتهای فوق بکشد. تا اینکه در سال ۱۳۶۳ مجددا به سمت مدیر کلی آموزش و پرورش استان کرمان منصوب شد. با وجود درگیریها و گرفتاریها به مسئله جنگ بیش از هر چیز اهمیت میداد. خود او بارها به جبهه رفت، به رزمندگان عشق میورزید.
صبح روز ۲۷ بهمن سال ۶۵ قرار بود قبل از اعزام در جمع رزمندگان و دانش آموزان صحبتی داشته باشد. همه انتظار میکشیدند ساعت از موعد مقرر گذشت ولی خبری از او نشد. تصور میشد که طبق معمول ارباب رجوعی سر راهش را گرفته باشد. در لحظاتی که دیگر انتظار صبر و طاقت را از کف همه ربوده بود، یکی از دانش آموزان آشفته به میان جمع دوید و جریان ترور ایشان را اعلام کرد. بعد از شهادت ایشان منافقین با انتشار اطلاعیهای اعلام کردند که «ما نماینده امام در منطقه جنوب شرق را به قتل رساندیم».
سیره شهید:به نقل از دختر شهید «زهرا ایرانمنش»
مدت چهار سال اینجا (منزل شهید ایرانمنش) زندگی میکردیم (ایشان) روزها مشغول کار بودند. شب که میشد صدای ایشان از پنجره کولر کاملا مشخص بود. با خدا راز و نیاز میکردند هیچ وقت نماز شب ایشان ترک نشد. روزهای جمعه تنها خواهشی که از ما داشتند این بود که بچهها را بردارید و بیرون بروید. بعد فرشی زیر درختها میانداختند و اعمال مستحبی روز جمعه را به جای میآوردند. ما که میرفتیم و برمی گشتیم، میدیدیم که ایشان هنوز مشغول نماز و عبادت هستند.
به نقل از همسر شهید «فاطمه دانایی»
همیشه از خدا میخواستند که شهید شوند و اولین تیر هم به پیشانی ایشان بخورد و میگفتند که هیچ وقت برای من گریه نکنید من به آن چیزی که میخواستم رسیدم و علی وار شهید شدم.
- آقای خاندانی (که همراه ایشان به شهادت رسیدند) دو یا سه شب قبل از شهادت خواب دیده بودند که در یک زمین وسیع همه به امام زمان علیه السلام لبیک میگفتند و شهید ایرانمنش هم جزء این گروه بوده و لبیک میگفتند و من که میخواستم بیایم به من اجازه نمیدادند من به آقای ایرانمنش اشاره کردم و ایشان اشاره کردند که بگذارید وارد شوند این هم از خودمان است ۰ آقای خاندانی این خواب را برای شهید ایرانمنش تعریف کردند و آقای ایرانمنش خندیده بودند و گفتند دست شما هم به جایی بند است.
کتاب «باروت بیداری» شامل خاطرات شهید حجتالاسلام «علی ایرانمنش» از شهدای ترور استان کرمان می باشد که توسط «آذر همتی» به رشته تحریر درآمده است.