به گزارش نوید شاهد کرمان، به مناسبت هفته دفاع مقدس به بخشی از مصاحبه والدین شهید والامقام «سید محمود اسدی» میپردازیم که از شهدای گرانقدر دفاع مقدس و شهید عملیات کربلای 5 بوده است. در ادامه توجه شما را به بخشی از زندگینامه این شهید عزیز جلب مینماییم.
شهید والامقام «سید محمود اسدی» سومین فرزند خانواده بود که در اسفند سال ۱۳۴۹، برابر با شب شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) در خانوک به دنیا آمد و در آغوش پُرمهر پدری واعظ و اهل منبر، پرورش یافت. وی قبل از ورود به مدرسه، قرآن را فرا گرفت. او دوران ابتدایی را در «دبستان علوی» زادگاهش آغاز کرد. هشت ساله بود که انقلاب پیروز شد.
ایشان بعد از پایان دوران ابتدایی، پا به مدرسۀ راهنمایی «شهید علی اسدی» خانوک گذاشت. وی بعد از اتمام دورۀ راهنمایی، همزمان با تعطیلات تابستان به منظور حضور در جبهه عازم کرمان شد و در پادگان قدس به فراگیری آموزشهای نظامی پرداخت.
بعد از آن سید محمود برای ادامۀ تحصیل، روانۀ قم شد و در مدرسه کرمانیها مشغول فراگیری علوم حوزوی گشت. وی بعد از چند ماه تحصیل در حوزه، از قم عازم جبهه شد و قبل از آغاز عملیات کربلای چهار به آموختن قرآن به رزمندهها همت گماشت. او که جمعیِ دسته سوم گروهان حضرت علی اصغر(ع)، گردان ۴۱۱ لشکر ۴۱ ثارالله بود در مرحلۀ دوم عملیات کربلای 5 به عنوان کمک آرپیجیزن حضور یافت و سرانجام در بیست و دوم دیماه سال ۱۳۶۵، ساعت چهار و نیم عصر، برابر با شهادت حضرت فاطمه (ع) بر اثر اصابت گلوله، از منطقۀ شلمچه به سوی عرش الهی پر کشید. پیکر مطهرش در گلزار شهدای خانوک به خاک سپرده شد.
بخشی از خاطرات پدر شهید
در تکیه محله مکبر و موذن بود و برای رفتن به مسجد شور و شوق زیادی داشت. تقریباً به سن ۱۲ سالگی رسیده بود که برای نماز شب بیدار میشد و همراه من نماز میخواند. تازه روزه گرفتن را شروع کرده بود. در همین حال و هوا فکر طلبگی به سرش زده بود. میخواست به حوزه برود و درس بخواند. به او گفتم که درس حوزوی دشوار است و باید خیلی تلاش کنی تا بتوانی به هدفت برسی که دیدم استقبال زیادی کرد.
به قم رفتیم برای ثبتنام در حوزه علمیه که ظاهرا تعداد به حد نصاب و مهلت ثبت نام هم به پایان رسیده بود. آن ها به سید محمود گفتند که باید بروی و سال آینده برای ثبت نام جدید به اینجا بیایید. گفتیم که یکسال زمان زیادی است اگر راهی دارد از پسر ما یک امتحان بگیرید شاید قبول شد.
آقایی به نام جاویدی ریاست مدرسه ولیعصر کرمانیها، ما را در سالن دید و گفت که از سید امتحان بگیرد وعدهای به ما داد که اگر نمره بالایی داشته باشد شاید بتوانیم آن را استثناء ثبت نام کنیم.
بعد از یک ساعت که از اتاق امتحان بیرون آمدند. خنده و گشادهرویی را در پسرم دیدم و همان امتحان بود که در مدرسه حوزه علمیه ثبت نام شد. بعد از یک ماه مجدد برای سر زدن به پسرم به قم سفر کردم. وقتی رسیدم آقای جاویدی با روی بسیار خوش جلو آمد و اعلام رضایت خیلی خوبی از فرزند ما داشت و در این مدت کم به عنوان شاگرد نمونه انتخاب شده بود.
مدتی گذشت فکر جبهه به سرش زده بود و وقتی من جبهه بودم، آمده بود برای سر زدن به مادرش که بحث رفتنش به جبهه را مطرح کرده بود. اولش مادرش مخالفت کرده بود اما یک حرفی زده که مادرش را قانع کرده بود.
اجازه گرفتن شهید برای رفتن به جبهه از زبان مادر
سید محمود میخواست به جبهه برود اما من مخالفت کردم. وقتی مخالفت مرا دید گفت: من جبهه نمیروم و میمانم مثل بقیه در لباس روحانیت منبر میروم اما جواب حضرت زهرا (س) را خودت باید بدهی مادر؛ مگر خون من از علی اکبر امام حسین علیه السلام رنگینتر است. وقتی من این سخن را از سید شنیدم بسیار متحول شدم و راضی به رفتن او به جبهه شدم.
ادامه صحبت های پدر شهید
کوله پشتیاش را جمع کرد و عازم جبهه شد. ما در کانکس نشسته بودیم ناگهان دیدیم یک جوان با کوله پشتی وارد کانکس شد. خوب که نگاه کردم دیدم پسرم هست. از او سوال کردم درس را چه کردی پسرم؟ او گفت: فعلاً درس جبهه را بخوانیم، درس حوزه هم سر جای خود باقی میماند.
بعد از استقرار در جبهه، یک شب دیدم دو عدد چادر را در کنار هم برپا کرده و به رزمندهها آموزش قرآن میدهد. او ۴۰ روزه آموزش کامل قرآن کریم را به بسیجیان و رزمندهها میداد.
سرانجام وقتی عملیات کربلای ۴ لو رفت و شکست خورد، من به مرخصی رفتم و سید ماند که در عملیات کربلای ۵ به درجه رفیع شهادت رسید. تمام پیکر سید سالم بود و فقط در اثر اصابت یک گلوله به قلبش به شهادت رسیده بود.
بخشی از کلیپ مصاحبه با والدین شهید «سید محمود اسدی» تقدیم نگاهتان میشود:
روحش شاد و یادش گرامی