نوید شاهد - صفحه 9

navideshahed.com

برچسب ها - نوید شاهد
مادر گرانقدر شهید «محمدحسین میردوستی» روایت می‌کند: «در سوریه فقط یک بار زنگ زد و گفت: ببخشید که دیر تماس می‌گیرم، به ما یک کارت تلفن می‌دهند و فقط می‌توانیم با یک شماره تماس بگیریم. من به همسرم زنگ می‌زنم حال شما را از او می‌پرسم. مادر ناراحت نشی، گفتم: نه مادر فرقی ندارد فقط خبر سلامتیت رو بده. اتفاقا به همسرت زنگ بزن که چشم انتظار است. همان یک بار زنگ زد تا از اینکه نمی‌تواند تماس بگیرد دلجویی کند.»
کد خبر: ۵۹۱۸۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

مادر گرانقدر شهید «محمدحسین میردوستی» روایت می‌کند: «در سوریه فقط یک بار زنگ زد و گفت: ببخشید که دیر تماس می‌گیرم، به ما یک کارت تلفن می‌دهند و فقط می‌توانیم با یک شماره تماس بگیریم. من به همسرم زنگ می‌زنم حال شما را از او می‌پرسم. مادر ناراحت نشی، گفتم: نه مادر فرقی ندارد فقط خبر سلامتیت رو بده. اتفاقا به همسرت زنگ بزن که چشم انتظار است. همان یک بار زنگ زد تا از اینکه نمی‌تواند تماس بگیرد دلجویی کند.»
کد خبر: ۵۹۱۸۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

مادر گرانقدر شهید «محمدحسین میردوستی» روایت می‌کند: «در سوریه فقط یک بار زنگ زد و گفت: ببخشید که دیر تماس می‌گیرم، به ما یک کارت تلفن می‌دهند و فقط می‌توانیم با یک شماره تماس بگیریم. من به همسرم زنگ می‌زنم حال شما را از او می‌پرسم. مادر ناراحت نشی، گفتم: نه مادر فرقی ندارد فقط خبر سلامتیت رو بده. اتفاقا به همسرت زنگ بزن که چشم انتظار است. همان یک بار زنگ زد تا از اینکه نمی‌تواند تماس بگیرد دلجویی کند.»
کد خبر: ۵۹۱۸۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

مادر گرانقدر شهید «محمدحسین میردوستی» نقل می‌کند: «۱۳ مهر جشن تولد یک سالگی محمدیاسا بود. چند روز مانده تا تولد، یک شب به ما زنگ زد و گفت: قرار است به مأموریت بروم و می‌خواهم جشن تولد محمد را زودتر بگیرم، می‌ترسم تا روز تولد نباشم. ۲۵ روز به تولد مانده بود که همه جمع شدیم و جشن را برگزار کردیم. آن شب به ما گفت: فکر می‌کنم این اولین و آخرین جشن تولد محمدیاساست که من حضور دارم. من در مراسم دامادی پسرم نیستم.»
کد خبر: ۵۹۱۸۱۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

مادر گرانقدر شهید «محمدحسین میردوستی» نقل می‌کند: «۱۳ مهر جشن تولد یک سالگی محمدیاسا بود. چند روز مانده تا تولد، یک شب به ما زنگ زد و گفت: قرار است به مأموریت بروم و می‌خواهم جشن تولد محمد را زودتر بگیرم، می‌ترسم تا روز تولد نباشم. ۲۵ روز به تولد مانده بود که همه جمع شدیم و جشن را برگزار کردیم. آن شب به ما گفت: فکر می‌کنم این اولین و آخرین جشن تولد محمدیاساست که من حضور دارم. من در مراسم دامادی پسرم نیستم.»
کد خبر: ۵۹۱۸۱۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

مادر گرانقدر شهید «محمدحسین میردوستی» نقل می‌کند: «۱۳ مهر جشن تولد یک سالگی محمدیاسا بود. چند روز مانده تا تولد، یک شب به ما زنگ زد و گفت: قرار است به مأموریت بروم و می‌خواهم جشن تولد محمد را زودتر بگیرم، می‌ترسم تا روز تولد نباشم. ۲۵ روز به تولد مانده بود که همه جمع شدیم و جشن را برگزار کردیم. آن شب به ما گفت: فکر می‌کنم این اولین و آخرین جشن تولد محمدیاساست که من حضور دارم. من در مراسم دامادی پسرم نیستم.»
کد خبر: ۵۹۱۸۱۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

در بخشی از وصیت‌نامه شهید «محمدحسین میردوستی» خطاب به همسرش آمده است: «از تو می‌خواهم فرزندمان را در راه حق و پشتیبان ولایت بزرگ کنی و به او بیاموزی که همیشه در این راه باشد.»
کد خبر: ۵۹۱۸۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

در بخشی از وصیت‌نامه شهید «محمدحسین میردوستی» خطاب به همسرش آمده است: «از تو می‌خواهم فرزندمان را در راه حق و پشتیبان ولایت بزرگ کنی و به او بیاموزی که همیشه در این راه باشد.»
کد خبر: ۵۹۱۸۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

در بخشی از وصیت‌نامه شهید «محمدحسین میردوستی» خطاب به همسرش آمده است: «از تو می‌خواهم فرزندمان را در راه حق و پشتیبان ولایت بزرگ کنی و به او بیاموزی که همیشه در این راه باشد.»
کد خبر: ۵۹۱۸۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

در بخشی از وصیت‌نامه شهید «محمدحسین میردوستی» خطاب به همسرش آمده است: «از تو می‌خواهم فرزندمان را در راه حق و پشتیبان ولایت بزرگ کنی و به او بیاموزی که همیشه در این راه باشد.»
کد خبر: ۵۹۱۸۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

در بخشی از وصیت‌نامه شهید «محمدحسین میردوستی» خطاب به همسرش آمده است: «از تو می‌خواهم فرزندمان را در راه حق و پشتیبان ولایت بزرگ کنی و به او بیاموزی که همیشه در این راه باشد.»
کد خبر: ۵۹۱۸۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

شهید مدافع حرم «سیدمحمدحسین میردوستی»، سیزدهم تیرماه سال ۱۳۷۰ در روستای دوزین از توابع شهرستان مینودشت چشم به جهان گشود. پدر محمدحسین از پاسداران انقلاب اسلامی و از جانبازان جنگ تحمیلی است ازاین رو در خانواده‌ای معتقد و مذهبی پرورش یافت.
کد خبر: ۵۹۱۷۹۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

در حاشیه مراسم سوگواره شعر شهدای خدمت،
مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران آذربایجان شرقی و مدیرکل امور هنری بنیاد شهید و امور ایثارگران کشور از گالری عکس مفاخر و مشاهیر آذربایجان در پردیس هنر و رسانه تبریز بازدید کردند.
کد خبر: ۵۹۱۷۹۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

در حاشیه مراسم سوگواره شعر شهدای خدمت،
مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران آذربایجان شرقی و مدیرکل امور هنری بنیاد شهید و امور ایثارگران کشور از گالری عکس مفاخر و مشاهیر آذربایجان در پردیس هنر و رسانه تبریز بازدید کردند.
کد خبر: ۵۹۱۷۹۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

زندگی‌نامه شهید «همت‌الله شرف‌علی‌پور»
شهید «همت‌الله شرف‌علی‌پور» در خانواده‌ای مذهبی و متدین در شهرستان حاجی‌آباد دیده به جهان گشود. او به‌ دلیل وضعیت مالی سخت خانواده، از ادامه تحصیل بازماند. وی تنها نان‌آور خانه، بار زندگی خانواده را به دوش کشید و با تلاش و غیرت مثال‌ زدنی، در برابر سختی‌ها ایستادگی کرد و در راه دفاع از میهن، به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
کد خبر: ۵۹۱۷۸۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

محمد کرم‌اللهی در سوگواره ملی شعر شهدای خدمت گفت:
کرم اللهی در سوگواره ملی شعر شهدای خدمت، با بیان اینکه شهدا در کارگاه هستی، پرچمدار، میدان دار، نویددهنده و انگیزه بخش هستند و شهادت را نه پایان راه که آغاز مسیر می‌دانند، به بررسی مفهوم حیات شهید با تکیه بر آیه شریفۀ بَلْ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ سخن گفت.
کد خبر: ۵۹۱۷۸۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

خاطره‌‌ای از شهید «همت‌الله شرف‌علی‌پور»
برادر شهید تعریف می‌کند: وی حامی و تکیه‌گاه محکم و استواری برای خانواده به حساب می‌آمد. مادرم از داشتن چنین فرزندی به خود می‌بالید. وجود همت به عنوان تنها نان‌آور خانواده خیلی مهم بود و تمام مشکلات خانواده بر دوش او سنگینی می‌کرد.
کد خبر: ۵۹۱۷۸۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

وصیت‌نامه شهید «کیدی زارعی»
شهید «کیدی زارعی» در وصیت‌نامه‌اش می‌نویسد: روحیه‌تان را از دست ندهید و ناراحت نباشید. به فرزندانم لباس شاد بپوشانید و همیشه خونسرد باشید. شهادت من در راه خدا و اسلام را مایه افتخار بدانید.
کد خبر: ۵۹۱۷۶۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

در قسمتی از کتاب «مدافع بانو» که حاوی خاطراتی از زمانه شهید مدافع حرم «مهدی ثامنی راد» است، می‌خوانید: «آقامهدی تند و تیز به طرف در حیاط رفت. سارا هم پشت سرش. آقامهدی سری تکان داد و گفت: «موتورو بردن.» سارا با ناراحتی گره‌ای میان ابروهایش انداخت. وسیله زیر پات همون موتور بود. همه جا هم که با همون موتور می رفتی. اصلاً خودت بهم گفتی که این موتور شده عصای دستت.ولی الان باید بریم سفر. این سفر برای ما خیلی واجبه. چون قراره یه عده خوشحال بشن. اون آدما الان بعد از خدا امیدشون به ماست. موتور هم اگه خدا بخواد پیدا می شه. آقاجونم همیشه می گه: مال حلال برمی گرده سرجاش.»
کد خبر: ۵۹۱۷۴۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰

در قسمتی از کتاب «مدافع بانو» که حاوی خاطراتی از زمانه شهید مدافع حرم «مهدی ثامنی راد» است، می‌خوانید: «آقامهدی تند و تیز به طرف در حیاط رفت. سارا هم پشت سرش. آقامهدی سری تکان داد و گفت: «موتورو بردن.» سارا با ناراحتی گره‌ای میان ابروهایش انداخت. وسیله زیر پات همون موتور بود. همه جا هم که با همون موتور می رفتی. اصلاً خودت بهم گفتی که این موتور شده عصای دستت.ولی الان باید بریم سفر. این سفر برای ما خیلی واجبه. چون قراره یه عده خوشحال بشن. اون آدما الان بعد از خدا امیدشون به ماست. موتور هم اگه خدا بخواد پیدا می‌شه. آقاجونم همیشه می‌گه: مال حلال برمی گرده سرجاش.»
کد خبر: ۵۹۱۷۴۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰