خاطرات شهدا - صفحه 97

خاطرات شهدا
خاطراتی از شهید تاج محمد شیرمحمدلی

فرار از سربازی

نوید شاهد - مادر شهید شیر محمدلی، نقل می کند؛ «یکی از همرزمان پسرم از او خواسته بود تا از جبهه فرار کند ولی محمدم در جوابش گفته بود: من اصلا این کار را نمی‌کنم. چون با میل خودم به جبهه آمدم. من می‌خواهم به وطن خودم خدمت کنم و دین خود را به وطنم انجام دهم.

خاطراتی از ایثار "شهید علی اکبر مردانی"

نوید شاهد - شهید وابستگی عجیبی به مادر خود داشت. همیشه در کار‌ها حتی کار‌های منزل کمک می‌کرد. مثلا وقتی مادرش می‌خواست نان بپزد لگن خمیر را روی سر می‌گذاشت و تا نزدیک تنور می‌برد و مادرش نان را به تنور می‌چسباند و او نان را می‌برد.

خاطرات/ نماز را نشکستم، خدا هم در خلبانی قبولم کرد

نوید شاهد - «در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است، با خود گفتم چه کنم؟ نماز را ادامه بدهم و یا بشکنم؟ بالاخره گفتم نمازم را ادامه می‌دهم و هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد یا در خلبانی قبول می‌شوم یا نمی‌شوم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات خواندنی خلبان سرلشکر شهید "عباس بابایی" است که تقدیم حضورتان می‌شود.

خاطرات / دسته گلی که حسن آب داد!

نوید شاهد - «حسن با همان لباس ورزشی سفید از راه پله ساختمان پایین رفت و تا آمد در راهرو را قفل کند، خانم همسایه در را باز کرد و از آنجایی که از روح بسیار می‌ترسید وقتی حسن را با لباسی سفید در تاریکی راهرو دیده بود از شدت ترس، همانجا غش کرد! ...» ادامه این خاطره از شهید " حسن حسین‌پور" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خاطره خواندنی حلالیت گرفتن شهید "برجی" از یک سرباز

نوید شاهد - «آقای برجی، دست من را در دستش گرفت و گفت یک خواهشی از شما داشتم گفتم در خدمتم. بفرمایید. گفت: بابت آن سیلی که در دوران سربازی‌ات از من خوردی حلالم کن. گفتم: نه نمی‌توانم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "محمدعلی برجی" است که تقدیم حضورتان می‌شود.

مرگ را با چشمان خود در نبرد با عراقی‌ها دیدم

نوید شاهد - «عراقی‌ها ما را به تیر بستند، اشهدم را خواندم و در این میان توپخانه دشمن هم شروع کرد به ریختن آتش سنگین روی ما دو نفر، انواع خمپاره و توپ ۱۰۶ به طرفمان می‌زدند. اولین باری بود که چنین در مهلکه دشمن افتاده بودم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات جانباز "دوستعلی صفری" از هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.

خاطرات/ فکر می‌کردیم صندوقچه‌ مهمات است ولی بیسکویت بود!

نوید شاهد – «در یکی از خانه‌ها صندوقی بود که احتمال می‌دادیم در آن مهمات باشد و خانم خانه هم کلید صندوق را پیدا نمی‌کرد مجبور شدیم که قفل صندوق را بشکنیم ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

رزمنده‌ای که چندین بار از ترور دشمنان جان سالم به در برد!

نوید شاهد- «نزدیکی سه راهی سوته به خودرو حمله کردند و شیشه و لاستیک‌های عقب متلاشی شدند. مجبور شدم با سختی خودرو را به بیراهه داخل شیار برده و رها کنم و خودم با ترس و هراس دور و داخل بوته‌ها و درخت‌ها مخفی شدم ...» ادامه این خاطره از رزمنده دفاع مقدس "نصرالله اسکندری" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خاطرات / راستشو بخواید نماز شب بلد نیستم!

نوید شاهد - «بهم گفت: میخوای بریم با هم نماز شب بخونیم؟! من که یه کم هول کرده بودم گفتم آقا سید از شما چه پنهون، راستشو بخواید بلد نیستم! ...» ادامه این خاطره از سردار گمنام دانشجوی شهید "سید ناصر سیاهپوش" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خاطرات/ خودش را زیر آب نگه داشت تا معبر لو نرود

نوید شاهد - «در کنار سیم‌خاردارها، جنازه دلاور جبهه‌ها، شهید تیموریان نیز به چشم می‌خورد که هنگام باز کردن معبر، تیری به سرش خورده بود و برای اینکه معبر لو نرود و تلفات بیش‌تری ندهیم، خودش را زیر آب نگه داشته بود ...» ادامه این خاطره از زبان رزمنده "مهدی کیامیری" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

راز چشمانی که آلوده نشد

نوید شاهد - هم‌رزم شهید "علی‌اکبر ادهم" نقل می‌کند: «خیلی وقت‌ها با صدای گریه و العفو گفتن‌های او بیدار می‌شدم. دلم می‌خواست مثل او باشم. چشمانی نافذ، قیافه‌ای جذاب و بدنی متناسب و ورزیده داشت. لباس سبز سپاه را که می‌پوشید، جذاب‌تر می‌شد. جوان بیست ساله‌ای که ...» نوید شاهد سمنان در سالگرد ولادت، در دو بخش خاطراتی از این شهید والامقام برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به بخش دوم این خاطرات جلب می‌کنیم.

شهیدی که مریضی لاعلاج مادرش را شفا داد!

نوید شاهد - خواهر شهید "علی‌اکبر ادهم" نقل می‌کند: «برادرم می‌گفت: دلم می‌خواد وقتی شهید شدم همه‌تون لباس نو بپوشین و جلو جمعیت تشییع کننده راه برین. به همین دلیل بود که مادرم بعد از مدتی دچار بیماری شد. او را پیش دکترهای مختلف بردیم ولی فایده نداشت تا این‌که ...» نوید شاهد سمنان در سالگرد ولادت، در دو بخش خاطراتی از این شهید والامقام برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به بخش نخست این خاطرات جلب می‌کنیم.

روایت نقش زنان امدادگر در دفاع مقدس

نوید شاهد - «بیمارستان هنوز آماده پذیرش و ارائه خدمات نبود و انجام این کار مستلزم زحمات زیادی بود. دارو‌ها از کامیون تخلیه و بدون دسته‌بندی روی هم تلنبار شده بودند. ما همه دارو‌ها را تفکیک کردیم و در قفسه‌ها چیدیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات "رقیه صفری" از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.

پلاک و استخوانی که پس از هجده سال بازگشت!

نوید شاهد - پدر شهید "رضا گلستانه" نقل می‌کند: «خبر شهادتش را که به ما دادند، منتظر پیکرش بودیم، ولی خبری نشد. گفتند: مفقودالجسده. یکی از لباس‌هایش را برداشته و داخل قبر گذاشتیم. می‌خواستیم جایی را داشته باشیم برای درد و دل کردن با رضا. هجده سال گذشت که خبر آوردند ...» نوید شاهد سمنان در سالگرد ولادت، شما را به مطالعه خاطرات این شهید والامقام دعوت می‌کند.
گفت‌وگوی همرزم شهید "سلیمانی" با نوید شاهد؛

حاج قاسم برای رزمندگان ناشناس بود/ هر کجا درگیری با دشمن شدید بود، حاج قاسم هم بود!

« بعد از رفتن حاج قاسم، فرمانده گردان نزدم آمد و گفت این مرد چه کسی بود، گفتم نشناختی چه کسی بود؟ گفت نه نشناختم، گفتم حاج قاسم سلیمانی بود. فرمانده گردان تا فهمید دو دستی بر سرش زد و گفت ای وای چرا من ایشان را نشناختم. واقعا حاج قاسم برای رزمندگان و حتی فرمانده گردانی که آنجا بود ناشناس بود و کسی به فکرش خطور نمی‌کرد که ایشان خط اول بیاید آن هم شبانه ...» آنچه می‌خوانید ناگفته‌های هاشم آذربایجانی فرمانده سابق تیپ ۸۲ صاحب‌الامر (عج) استان قزوین از حضور شهید "سلیمانی" در خط مقدم سوریه است که تقدیم حضورتان می‌شود.

خاطرات شهدا / پرواز به آسمان

نوید شاهد - همسر شهید "جمعه احمدی" در مورد سفر همسرش به امارات گفته است: « اوضاع کار توی منطقه ما خیلی خوب نبود، ما هم صاحب پنج فرزند شده بودیم  و هر روز مخارج مان بالا تر می رفت . خواهرابراهیم  که ساکن دوبی بود برای شهید ویزای کار 5ساله فرستاد .قرار شد 5 سال  برای کار به دوبی برود . من مدام بی قراری می کردم . فرزندم اسماعیل 13 روز از تولدش گذشته بود . او مرا دلداری می داد که یک سالی که گذشت برای شما هم ویزا می گیرم تا به دوبی بیایید »

خودش گفت من اولین شهید شما می‌شوم!

نوید شاهد - «وقتی چشمم را باز کردم دیدم همان پاسدار وظیفه در کنارم افتاده و دستش از کتف جدا شده، هر طوری بود با یک تویوتا در میان رگبار خمپاره او را به معراج شهدا بردم ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خاطره روزنوشت شهيد "فريدون کاردانی" «5» / شیراز به مقصد اهواز

نوید شاهد - شهيد "فريدون کاردانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: « پس از 16 روز اقامت در پادگان شهيد مسگر در شيراز، امروز پس از اتمام کارهای مقدماتی اعزام، درست ساعت 12 ظهر شيراز را به مقصد اهواز ترک کرديم و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.

خاطره روزنوشت شهيد "فريدون کاردانی" «6» / سینه زنی در خوابگاه

نوید شاهد - شهيد "فريدون کاردانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «پس از 16 روز اقامت در پادگان شهيد مسگر در شيراز، امروز پس از اتمام کارهای مقدماتی اعزام، درست ساعت 12 ظهر شيراز را به مقصد اهواز ترک کرديم...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
روایت عشق

آخرین وداع فرمانده با فرزند شش ماهه اش قبل از شهادت!

نوید شاهد - همرزم شهید "محمود کیا" نقل می‌کند: «در گیرودار آتش تهیه سنگین دشمن در شلمچه ناگهان شهید محمود عکس فرزند شش‌ماهه‌اش را از جیب بیرون آورد و نگاهی معنی‌دار کرد. لبخندی ملیح بر لبانش نقش‌بست. گفتم: محمود چی شده؟ گفت: این آخرین وداع و دیدارم با فرزندم محمد بود.» لحظاتی بعد محمود بر اثر اصابت خمپاره به سنگرش به شهادت رسید.
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه