نوید شاهد قزوین - صفحه 67

نوید شاهد قزوین
دست‌نوشته شهید «علی قاریان‌پور»:

من خودم را برای دیدار معشوق فدا کردم

در آستانه عید سعید قربان، در دست‌نوشته به‌جا مانده از شهید «علی قاریان‌پور» می‌خوانیم: «شما گوسفندی برای خدا، اسماعیل و ابراهیم کشتی و من خودم را برای دیدار معشوق فدا کردم.»

ورزشکاران، هنرمندان و فعالان قرآنی ایثارگر قزوین ثبت‌نام کنند

ورزشکاران، هنرمندان و فعالان قرآنی شاهد و ایثارگر استان قزوین به منظور شناسایی و حمایت از این عزیزان ثبت‌نام کنند.
فرازی از وصیت‌نامه شهید «رضا رجبی»؛

ملاک‌های اسلامی را در تعیین مسئولان در نظر بگیرید

شهید «رضا رجبی» در وصیت‌نامه‌اش می‌نویسد‌:«به مسئولان کشور عرض می‌کنم، ملاک‌های اسلامی را در مورد تعیین مسئولان ادارات در نظر بگیرید و آن‌هایی را که مجاهد فی سبیل الله هستند و از اول انقلاب تاکنون انقلاب را یاری کرده‌اند، شناسایی کنید و مسئول بگذارید ...»

پدر شهید «باریک‌بین» در قناعت‌ورزی تک بود

«حاج‌آقا در قناعت‌ورزی تک بودند. اگر سیبی را می‌خوردند و نصف آن باقی می‌ماند. روی آن چیزی می‌کشیدند و در یخچال می‌گذاشتند تا بعدا میل کنند ...» ادامه این خاطره را از آیت‌الله باریک‌بین پدر شهید «مرتضی باریک‌بین» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

شهید «موسوی» جان و دل ناآرام و بی‌قراری داشت!

«سید جان و دل ناآرام و بی‌قراری داشت و نمی‌توانست مثل یک کارمند معمولی در واحد‌های ستادی خدمت کند. به همین جهت در دوران کوتاه عضویتش در سپاه حضور در واحد‌های مختلف را تجربه کرد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «سیدحسن موسوی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
به مناسبت شهادت امام محمدباقر(ع)؛

مزار شهید گمنام در الوند غبارروبی شد

به مناسبت شهادت امام محمدباقر(ع)، مزار شهید گمنام در الوند غبارروبی و عطرافشانی شد.

مراسم بزرگداشت شهید «رئیسی» و شهدای خدمت برگزار می‌شود

مراسم بزرگداشت رئیس‌جمهور شهید «حجت‌الاسلام سید ابراهیم رئیسی» و شهدای خدمت، برگزار می‌شود.

80 تصویر ماندگار از شهید «صمد محمودیان»

همزمان با سالروز ولادت شهید «صمد محمودیان»، مجموعه 80 تصویر ماندگار این شهید گرانقدر توسط پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد قزوین منتشر شد.
دست‌نوشته شهید «محمد انصاریان»،

مگر ما برای شکم انقلاب کردیم!

به مناسبت درگذشت پدر گرانقدر شهید «محمد انصاریان»، دست‌نوشته به‌جا مانده از این شهید گرانقدر توسط پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد قزوین منتشر شد.

شیطنت «حمید» گل کرده بود!

«حوصله‌ام سر رفته بود. این وسط شیطنت حمید گل کرده بود. گوشی را جوری تکان می‌داد که آفتاب از صفحه گوشی به سمت چشم‌های من برمی‌گشت. از بچگی همینطور شیطنت داشت و یکجا آرام نمی‌گرفت ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید مدافع حرم «حمید سیاه‌کالی‌مرادی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

چرا سنگ مزار این شهید تعویض نشد؟

«گفت: من نسرین هستم. همان خانمی که با دوستانم آمده بودیم و به دنبال مزار شهید «الضاریان» می‌گشتیم». این را که گفت حسابی جا خوردم ...» ادامه این خاطره از شهید «محمد انصاریان» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

پدر گرانقدر شهید «محمد انصاریان» آسمانی شد

پدر گرانقدر شهید «محمد انصاریان» دار فانی را وداع گفت و به فرزند شهیدش پیوست.
برگی از خاطرات شهید رئیس‌جمهور «رجایی»

فکر نکن نخست وزیر شده‌ای!

«گاهی با خودم خلوت می‌کنم و می‌گویم: رجایی فکر نکن نخست وزیر شده‌ای، نه! تو همان رجایی دوره گرد قابلمه فروش هستی ...» ادامه این خاطره از شهید رئیس‌جمهور «محمدعلی رجایی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

موزه شهدای قزوین آماده بازدید علاقمندان است

موزه شهدای قزوین آماده بازدید علاقمندان به ویژه نوجوانان و جوانان است.

شهید «ابراهیم کشاورزمکافاتی» با لباس سربازی به کاروان شهدا پیوست

شهید «ابراهیم کشاورزمکافاتی» داوطلبانه لباس رزم را به تن کرد، از سوی ارتش به جبهه اعزام شد و در 20 سالگی به شهادت رسید.
فرازی از وصیت‌نامه شهید «سید غلامحسین بحرانی»

بی‌تفاوت ماندن حرام است!

همزمان با سالروز شهادت «سید غلامحسین بحرانی» در وصیت‌نامه این شهید بزرگوار می‌خوانیم: «به صحنه بیایید؛ در این زمانه، جای بی‌تفاوت ماندن نیست و با دادن این شهدا، جداً بی‌تفاوت ماندن حرام است! ...»
همزمان با سالروز ولادتش صورت گرفت

انتشار تصاویر جشن تولد و دوران کودکی شهید «سید غلامحسین بحرانی»

همزمان با سالروز ولادت شهید «سید غلامحسین بحرانی» پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد قزوین اقدام به انتشار تصاویر ناب از جشن تولد و دوران کودکی این شهید گرانقدر را منتشر کرد.

من مطمئنم که پسر است!

«قبل از تولد پسرم به دنبال اسم برای او بودیم و چند اسم هم انتخاب کرده بودیم. می‌گفتم: اگر دختر باشد؟ می‌گفت: نه من مطمئنم که پسر است ...» ادامه این خاطره از شهید «علی سیم‌بر» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات جانبازان؛

گرفتن اسلحه برای محافظت از جانم!

«هنوز سرگیجه‌ام برای خون زیادی که در مجروحیت از دست داده بودم خوب نشده بود و همان ضربه اول کارم را ساخت. اول فکر کردم که دزدند و دست از موتور کشیدم، ولی آنان مرا می‌خواستند و موتور را رها کردند و دو نفری مرا به باد مشت و لگد گرفتند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات جانباز سرافراز «عمران ثقفی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
برگرفته از داستان طنز دفاع مقدس؛

با نواختن مارش عملیاتی، خانه ما عزاخانه می‌شد!

«مارش عملیاتی که به گوش می‌رسید خانه ما می‌شد عزاخانه. مادرم دست از کار می‌کشید رادیو به دست کنار تلویزیون می‌نشست. اشک می‌ریخت، دعا می‌کرد و گریه می‌کرد ...» آنچه می‌خوانید گزیده‌ای از داستان طنز دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.
طراحی و تولید: ایران سامانه