خاطرات شهدای فارس

navideshahed.com

برچسب ها - خاطرات شهدای فارس
برادر شهيد «احمد خوشبخت» در خاطره ای می‌گوید: «دوران کودکی و نوجوانی پا به پای هم بودیم. همه مردم روستا احمد را به مرام و شجاعتش می‌شناختند. روزها گذشت و به 18 سالگی رسید. برای خدمت سربازی نام‌نویسی کرد و به خدمت رفت و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۹۲۴۸۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۰۷

خاطره‌ای از شهيد «صفر اسکندری»
یکی از همرزمان شهید «صفر اسکندری» در خاطره‌ای می‌گوید: «عملیات در جنوب جزیره‌ی مجنون در جریان بود. منطقه‌ای سخت، زیر سلطه‌ی دشمن. از سه طرف در تیررس بعثی‌ها بودیم و هر حرکت ما زیر نظرشان بود. در آن شرایط، سنگر ما چیزی نبود جز یک کانال کم‌عمق، به زحمت یک متر. آنقدر تنگ که حتی نمازمان را هم نشسته می‌خواندیم...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۹۲۱۵۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۰۵

براساس خاطراتی از زمان تولد شهید عبدالعلی ناظم‌پور، چنین نقل می‌شود که: «ماه شعبان داشت کم کم می‌رسید. اما «عذرا خانم» کمی دل نگران بود. او به مسافر کوچولویی که در راه داشت فکر می‌کرد و دلهره داشت که نکند...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۹۱۶۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۴

در خاطره‌ای از شهید «عبدالعلی ناظم پور» نقل شده است: «مزه ی زیارت حضرت معصومه مثل عسل شیرین و دلچسب بود گاهی برای لحظاتی چشمش را میبست و به شیرینی آن فکر می‌کرد و در همان حال دنبال آن نشانی می‌گشت... خبر دادند که پسرکی با شما کار دارد آقا اجازه داد و علی با سلام علیکی داخل شد...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۹۱۶۹۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۳

خاطره خودنوشت شهيد هاشم‌علی قدم خير قسمت «6»
شهيد «هاشم‌علی قدم خير» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: « همان لحظه که در زير سنگر بوده بود با جد خودش حضرت محمد(ص) ديدار و ملاقات کرده بود خوش به حال خودشان که لياقت شهادت دارند و با امام حسين علیه السلام ملاقات می‌کنند. اين‌هایی که شهيد می‌شوند، يک عده خاصی هستند که خدا خودش می‌داند که چه کسی را به پهلوی خودش برد. ...» متن کامل قسمت ششم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۸۸۵۴۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۰۷

خاطره خودنوشت شهيد هاشم‌علی قدم خير قسمت «5»
شهيد «هاشم‌علی قدم خير» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: « تا روستای طراح پياده آمديم و از آن جا سوار ماشين شديم و به سوسنگرد آمديم که در آنجا برادر باقری را ديدم که زياد خوشحال شديم و همراه با هم به يک مدرسه رفتيم وسايل را آوردند که تا غروب آنجا بوديم و بعد بچه‌ها رفتند و وسايل را آوردند و ما به پايگاه رفتيم که در آنجا به يک خانه شخصی خالی رفتيم که اتاق‌ها از بس خمپاره...» متن کامل قسمت پنجم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۸۸۵۳۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۰۵

خاطره خودنوشت شهيد هاشم‌علی قدم خير قسمت «4»
شهيد «هاشم‌علی قدم خير» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: « شب هشتم آذرماه 1360 شب حمله نيروهای اسلام به نيروهای کفر شروع شد که ما تغيير سنگر داديم و بولدزر جاده‌ای را که ما پشت آن قرار داشتیم باز کرد، بعد از آن به نيروهای دشمن حمله کرديم و...» متن کامل قسمت چهارم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۸۸۵۳۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۰۴

خاطره خودنوشت شهید ماه مبارک رمضان؛ قسمت چهاردهم
شهيد «حمزه قربان» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «آری چه زيباست ما هم اگر سعادت داشته باشيم روزی پيروز شويم و در جنگ باشيم و شهيد شويم که ياران پيامبر چنين شدند...» متن کامل خاطره چهاردهم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۸۷۷۸۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۲۵

خاطره خودنوشت شهید ماه مبارک رمضان؛ قسمت دوم
شهيد «حمزه قربان» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «من دنبال کسی می‌گشتم؛ برادرم را می‌گويم، در مقر نتوانسته بودم او را پيدا کنم، وقتی از مقر به طرف جاده کربلا(جبهه کوشک می‌آمديم) من او را در جايی که پيراهن سفيد به تن و چفيه قرمزی دور گردن داشت...» متن کامل خاطره دوم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۸۷۷۶۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۱۴

خاطره خودنوشت شهید رستمی قسمت «35»
شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «خمپاره منور 30 گلوله برايم رسيده بود، خيالم از هر جهت راحت شد و شب 25 اسفندماه، شبی مهتابی با لکه‌های ابر بود ولی هوا کلاً خوب بود. در پايگاه من خبری از درگيری نبود، ولی در پايگاه 7 درگيری به شدت ادامه داشت و طرفين درگيری آتش خود را بروی هم باز کرده بودند...» قسمت سی و پنجم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۸۶۵۹۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۳۰

خاطره خودنوشت شهید رستمی قسمت «17»
شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «باد سختی می‌وزيد و هوا سرد بود ولی اتفاق قابل ملاحظه‌ای نبود و ضمن سرکشی به نگهبان‌ها و اطمينان از بودن آن‌ها در سر پست، ماه را ديدم که از پشت کوه آرام به بيرون خزيد و مهتابی روی تپه‌ها را فرا گرفت من داخل سنگر شدم و...» قسمت هفدهم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۸۶۱۸۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۲۴

خاطره خودنوشت شهيد رستمی قسمت «14»
شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «به پادگان رسيديم پادگان مالامال از گِل بود که در اثر بارندگی و خاک به وجود آمده بود، در حضور فرمانده گردان من از طرف همه سر صحبت را آغاز کردم و همه گوش می‌دادند، سکوت خاصی حکم فرما بود؛ بعد از پايان صحبت‌های من بقيه فرمانده‌هان نيز پيشنهادهايی داشتند که مطرح شد...» قسمت چهاردهم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۸۵۹۳۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۲۱

خاطره خودنوشت شهيد رحمت‌اله برزگر «8»
شهيد «رحمت‌اله برزگر» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «چيزی به عيد نمانده است و ما بی خبر از همه چيز، نمی‌دانم در اين سلول در اين هوای سرد و بارانی که جای نشستن نداريم و نفت هم نيست چگونه مراسم را يعنی مراسم عيد را برگزار نمائيم...» متن کامل خاطره هشتم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۷۷۰۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۷

خاطره خودنوشت شهيد رحمت‌اله برزگر «7»
شهيد «رحمت‌اله برزگر» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «هنوز هليکوپتر پرواز نکرده بود که چند دقيقه بعد صدای خمپاره شنيده شد که دشمن بعث به مقر ما پرتاب شد فوری همه آماده باش شدند با تمام تجهيزات...» متن کامل خاطره هفتم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۷۷۰۰۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۶

خاطره خودنوشت شهيد رحمت‌اله برزگر «5»
شهيد «رحمت‌اله برزگر» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «یکی از بچه‌ها که در سلول بود و رفته بود صبحانه بگيرد و در سلول آن را روی زمين ريخته بود و بعد ما که آمديم گفتيم: صبحانه گرفتی؟ گفت بله ولی مربا ريخت روی زمين، گفتيم از دوباره گرفتی؟ گفت نه جمعش کردم! که يک جوک تاريخی گفت که نظريش پيدا نمی‌شد...» متن کامل خاطره پنجم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۷۷۰۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۶

خاطره خودنوشت شهيد رحمت‌اله برزگر «3»
شهيد «رحمت‌اله برزگر» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «برف همه جا را پوشانده بود هوا خيلی سرد بود، من به اتفاق يکی از بچه‌ها وارد سنگر بچه‌های ديگر شديم و...» متن کامل خاطره سوم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۷۶۹۹۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۵

خاطره خودنوشت شهيد رحمت‌اله برزگر «1»
شهيد «رحمت‌اله برزگر» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «ناهار را در انديمشک خورديم و بعد حرکت کرديم؛ هوا خيلی سرد شده بود، ساعت 8 شب بود که با بچه ها آواز می‌خوانديم و پاهايمان حسابی يخ کرده بود، چيزی نمانده بود که اشک هايمان سرازير شود که...» متن کامل خاطره اول این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۷۶۹۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۴

خاطره شهید فضل‌اله عباسی «1»
شهید «فضل‌اله عباسی» در نامه‌ای به خانواده خود می‌نویسد: «ما در جبهه به شماها نويد مى‌دهيم كه تا آخرين قطره خون از مرز ايران و از خون شهيدان پاسدارى مى‌كنيم و پيام امام را لبيك مى‌گویيم و نمی‌گذاريم كه نيروهاى عراقى بعث كافر يك قدم به جلو بگذارد و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۷۵۹۴۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۷

خاطره‌ای از شهید حسین باقری «2»
خانواده شهید «حسین باقری» در خاطره‌ای روایت می‌کنند: «حسین اسفند 1365 عازم جبهه شد و پس از سه ماه حضور مستمر و رشادت‌های فراوان، 25 روز مرخصی تشویقی به او دادند. حسین به خانه آمد. همه از حضورش خوشحال بودیم که...» متن کامل خاطره دوم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۷۴۷۰۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۸

خاطره شهيد داراب حسينی «2»
خواهر شهيد «داراب حسينی» در خاطره‌ای نقل می‌کند: «امتحانات خرداد ماه تمام شده بود. آن روز مادر برای کاری به شیراز رفت. داراب به محض خروج مادر از خانه به من گفت...» خاطره دوم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۷۰۷۷۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۳۱