آخرین اخبار:

شهید حسین یحیائی

شهید حسین یحیائی

نام پدر: عبدالمحمد
تاریخ تولد: 1343/11/1
تاریخ شهادت: 1365/10/22
محل شهادت: شلمچه
مشاغل: معلم
محل تولد: سمنان - سمنان - سمنان
علت شهادت: ...........
محل دفن: بلوک: نام گلزار:سمنان امامزاده یحیی شهر:سمنان - سمنان
زندگی نامه

نذر پدر و مادر برای زنده ماندن حسین

يكم بهمن 1343 مصادف با نیمه شب بیست و دوم ماه مبارک رمضان، حسین با تولدش گرمی و نشاط خاصی به کانون خانواده بخشید.

مردم روستاي آبخوري درشهرستان سمنان، تولد حسین را به عبدالمحمد و طیبه تبریک گفتند. چون دو پسر قبل از حسین فوت کرده بودند پدرو مادرش نذر کردند تا خدا حسین را برای آنها نگه دارد. در یازده ماهگی اش او را به پابوس امام رضا (ع) بردند تا نذرشان را ادا کنند. او تا سن پنج سالگی در روستای آبخوری بود. بعد از آن به روستای فضل آباد عطاری نقل مکان کردند. پدرش قهوه چی بود و به این طریق امرار معاش می کرد. تا کلاس چهارم ابتدایی را در آن روستا خواند. با مهاجرت به سمنان، کلاس پنجم را در دبستان رفعت خواند.

تحصیل در مدرسه و حوزه علمیه

کلاس سوم راهنمایی بود که انقلاب پیروز شد. مثل بچه های هم سن و سالش در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت می کرد.

با ورود به دبیرستان ، روزها را كار مي كرد و شبها را در دبيرستان شبانه هفت تير در رشته اقتصاد مشغول به تحصیل شد. او در کارهای نقاشی و بنایی مهارت داشت و از این طریق خرج تحصیلش را در می آورد. همزمان با تحصیل در دبیرستان، در حوزه علمیه سمنان درس می خواند و طلبه بود.

معلمی دلسوز

پس از اتمام دوران دبيرستان، در كنكور دانشگاه تربيت معلم شركت كرد و سپس به خدمت مقدس سربازي رفت و دوران آموزشي را در پادگان تهران مي گذراند.پس از طي 53 روز از خدمت سربازي چون در دانشگاه تربيت معلم قبول شده بود، از ارتش ترخيصي گرفت و در دانشگاه شهيد بهشتي مشغول شد.


در دوران تحصیل در تهران، دو بار به صورت بسیجی به جبهه رفت و هردفعه یک ماه ماند. پس از گرفتن مدرک فوق دیپلم به سمنان آمد و در آموزش و پرورش مشغول به کار شد. او روستاهای محروم را جهت تدریس انتخاب می کرد. همزمان با تدریس در مدرسه راهنمایی در روستای سطوه، شب ها کلاس نهضت سواد آموزی تشکیل می داد. او در این راه سختی های زیادی کشید. زمانی که در روستا بود، بعد از تعطیل شدن از مدرسه به مسجد می رفت. نماز جماعت برپا می کرد. بعد از نماز سخنرانی می کرد و برای مردم احکام می گفت. او مردم فقیر و نیازمند روستا را می شناخت و به آنها کمک می کرد. یکی از اهالی روستا نقل می کند:«حسین معلم ما بود در نهضت سواد آموزی. غروبها به خاطر کار زیاد و رسیدگی به گاو وگوسفند وقت رفتن به کلاس رو پیدا نمی کردیم. اگه هوا بارونی و سرد بود، وضع بدتر می شد. وقت امتحان شده بود. اگه کسی هم مثل من موقع امتحان غایب بود، حسین برگه امتحانی رو به خونه اون شخص می برد و از او امتحان می گرفت. آقای محمدخانی از اهالی روستای کلاته، چوپان بود که با برف و بارونی شدن هوا، چون گوسفندان جو و علف نداشتن، اصلاً حال و حوصله مدرسه و امتحان رو نداشت و تو امتحانات غایب بود. وقتی حسین این مسأله رو فهمید، پنجاه تومن از جیبش درآورد، به من داد و گفت:این پول رو به یک موتورسوار بدین تا دنبالش بره. آقای محمدخانی هم مجبور شد بیاد امتحان بده.»


تدریس و فعالیت در پایگاه بسیج

سال اول تدریس او که به پایان رسید، سپاه از او دعوت به همکاری کرد. برای گذراندن دوره نظامی به پادگان شاهرود رفت. پانزده روز آموزش نظامی دید و سپس برای امتحان به قم رفت.

حسین اخلاق عالی داشت و بسیار مظلوم بود. پدر شهید نقل می کند:«یکبار به اعتراض بهش گفتم: حسین جان! می شه یک کم وقتت رو برای ما هم بذاری تا تو رو ببینیم؟ همیشه خدا یا پایگاهی یا مدرسه. کمرش را خم کرد. دستم را بوسید و گفت:بابا!من خاک پاتم. منو ببخش. گفتم: عزیزم! خدا تو رو به ما ببخشه. می دونی که ما هم حق داریم. چند لحظه سکوت همه جا را فرا گرفت. به ساعتش نگاه کرد و گفت: بابا! با اجازه شما باید برم. بچه ها توی پایگاه منتظرم هستن. از حرفش خنده ام گرفت. گفتم: برو بابا. خدا به همرات! مواظب سلامتی خودت هم باش.»


شهادت

در شهریور سال 1365 به جبهه اعزام شد. در لشکر هفده علی بن ابیطالب به سِمَت معاون عقیدتی-سیاسی مشغول خدمت شد. بعد از یک ماه به مرخصی آمد. برای تعیین تکلیف به آموزش و پرورش رفت و حکم مأموریت نامحدود در جبهه گرفت. همکار شهید نقل می کند:« وقتي بار دوم از جبهه به مرخصي آمد، از اينكه كمبود معلم در مدرسه نبود خيلي خوشحال بود . با همه بچه ها و دبيران به گرمي احوال پرسي مي كرد. از او سؤال كردم مأموريت جبهه كي تمام مي شود ؟ جوابي نداد و فقط به من نگاه كرد و لبخندي معني دار زد كه من شرمنده شدم . براي من هديه آورده بود و گفت: اين هديه ازدواج شماست. وقتي به او گفتم: انشالله شما ازدواج كنيد تا من هم هديه بياورم. باز نگاهي معني دار را به من كرد و لبخند هميشگي را بر لب داشت . وقتي خداحافظي مي كرد، گفت: مرا حلال كنيد و برايم طلب مغفرت كنيد.» سرانجام در بیست و دوم دی ماه سال1365، در عملیات کربلای پنج در شلمچه، با اصابت ترکش به سر به شهادت رسید.

پیکر مطهر طلبه و معلم شهید در امامزاده یحیی سمنان دفن شد.

«روحش شاد و راهش پررهرو باد»

منبع:بنیاد شهید و امور ایثارگران استان سمنان

خاطرات

آنچه می‌خوانید خاطره ای به نقل از محمد اسماعیل زاده، همکار شهید "حسین یحیایی" است که تقدیم حضورتان می‌شود:

یکی از اهالی روستای سطوه تعریف می کرد:« برو بیای پنهانی و رفتارهای مشکوکش کنجکاوم کرده بود. تصمیم گرفتم ماجرا رو دنبال کنم تا بفهمم اون وقت شب، برای چی و به کجا میره؟ او نیمه شب ها از خانه بیرون می رفت. یک شب بیدار موندم. به ساعت که نگاه کردم، دوازده و نیم رو نشان می داد. شال و کلاه کردم. کشیک دادم تا او از خانه خارج شد. او جلو و من تقریباً با فاصله ، پشت سرش حرکت کردم. بعد از طی مسافت بین دو روستا، از این کوچه به اون کوچه، پیچ و خم ها رو پشت سر گذاشت. پلاستیکی که من توی تاریکی شب نتونستم محتویاتش رو ببینم، روی دوشش بود. فکرهای جورواجوری مثل یک خط ممتد از ذهنم عبور کرد. خودم رو جمع و جور کردم و باز هم با نگاه دنبالش کردم. به در خانه ای رسید. توقف کرد. از در و دیوار خونه می شد فهمید که آدم های توی اون چه حال و روزی دارن. در زد. خودش گوشه ای رفت تا دیده نشه. در باز شد و پسربچه ای که دست به چشمان خواب آلودش می کشید، توی چارچوب در بود و سرش رو بیرون آورد. او جز بسته داخل پلاستیک کسی رو ندید. برای اون بچه اون قدر عجیب نبود که برای من بود. او پلاستیک رو برداشت و در رو بست. حسین از همون راهی که آمده بود به طرف خانه اش برگشت. نفس در سینه ام حبس شد. احساس حقارت کردم.»


« اگر فرهنگ جامعه بالا برود، فقر فرهنگی از جامعه زدوده می شود و بسیاری از مشکلات حل می شود.» این طرز فکر حسین بود. مشغله کاری اش خیلی زیاد بود. منزل او در روستای مهدی آباد بود. به خاطر کمبود امکانات رفاهی، وسیله نبود که او بتواند مسیر دو تا روستا را طی کند.

ساعت شش عصر، از روستای خود پیاده به روستای مجاور می رفت. به خاطر تاریکی هوا و نبودن چراغ برق در امتداد جاده ها، مجبور می شد چراغ توری کوچکش را با خود ببرد. در تک تک خانه ها را می زد و به هر سختی که بود، افراد بی سواد را جمع می کرد و کلاس نهضت سوادآموزی تشکیل می داد.

یک شب هوا طوفانی شده بود. باد زوزه می کشید و شلاق وار برسر و صورت رهگذران فرود می آمد. با چراغ توری اش از منزل بیرون آمد. هنوز چند قدمی نرفته بود که باد چراغ را خاموش کرد.

به خاطر سردی هوا، کنار بخاری دراز کشیده بودم. صدای در را شنیدم، رفتم در را باز کردم، حسین بود. سلام و احوالپرسی کردیم. گفتم:«بیا داخل خونه!»

گفت:« نه، مزاحم نمیشم. یک کبریت می خوام چراغم رو روشن کنم.»

گفتم:« توی این سرما و تاریکی کسی سر کلاس حاضر نمیشه،نمیخواد بری!»

با لبخند ملیحی گفت:«کبریت برام بیار، داره دیرم میشه.»

گفتم:« حسین! امشبه رو کوتاه بیا و نرو!»

کبریت را از من گرفت. بعد از این که چراغ را روشن کرد ، گفت:« محمودآقا! فکر نمی کنی تاریکی جهل بدتر از تاریکی هوا باشه؟»

گفتم:«خوب چرا!»

گفت:« الان زمستونه، ممکنه بیشتر وقت ها هوا سرد و طوفانی باشه، اگه من هم کوتاهی کنم کلاسم تعطیل می شه.»



وصیت نامه

متن وصیت نامه شهید:

بهنام الله پاسدار حرمت خون شهيدان عزيز كه با خون مطهر و معطر خود جبهه ها را آذين بسته و چراغانی نموده اند. گرمى و خروش اين خونها، فريادگر آزادى و استمرار دهنده راه خاندان على (ع) است.

مرده های متحرک چه کسانی هستند؟

خدايا! ما را حسينى واقعى بميران.

خدايا! رزمندگان، اين مردان پاك باخته حسين را پيروز گردان.

خدايا! دلم از زندان دنيا گرفته است. خدايا! دل هاى ما را به نور ايمان و معرفت نسبت به خود روشن و منور بفرما؛ زیرا، دلهاى خاموش بوى عطر دل انگيز عشق به تو را استشمام نكرده اند. این دلهای مرده، فقط در بند مال دنيا هستند.

عجيب است که انسانها در اين دنياى فانى كه هيچ دلخوشى در آن نيست، دور خود را حصاری که از دروغ ، تهمت، غيبت ، تكبر، خودپسندى ، شرك و نفاق درست شده، کشیده اند. اینان در حقيقت مرده هاي متحرك هستند.

بارالها! اين دلم ، جانم و روحم فقط تو را مى خواهد. ديگر طاقت ماندن در ميان دنيا و مردمانش را ندارم. مرغ روحم مى خواهد از وادى گناه و ماده كوچ كند و در وادى عشق و صفاى روحانى فرود آيد .

اى انسانها روح را الهى كنيد و از مسير دنيا طلبى خارج کنید و رضاى خدا را بطلبيد.

دعا؛ بنیان دین الهی

پدر جان! كه رنج فراوان كشيدى و سختيها را بر خود هموارکردی تا مرا بزرگ كني، خداوند به تو توفيق عبادت و بندگى و صبر در مقابل مشكلات عنايت فرمايد . پدرم دعا كنيد، كه دعا بنيان و اساس دين الهى، مخ عبادت و سلاح بزرگ مبارزه با شيطان و نفس مى باشد .

مادر جان! شبهاى سختى را كه براى پرورش من رنج كشيدى، گريه هايى كه کردی و غصه هايى كه خوردى را هرگز فراموش نمى كنم، ولى مادرم براى مظلومه جهان بانو فاطمه زهرا (س) گريه كنيد و بس. خداوند نگهدار شماباشد .

برادران عزيزم! راه شما را شهدا و راه شهدا را شهيد بزرگ كربلا مشخص كرده است. جبهه ها را د رهمه حال تقويت كنيد. سنگر محكم علم را مردانه داشته باشيد .

خواهرانم! تكليف شما را حضرت زينب(س) مشخص نموده است. زينب وار با مشكلات مبارزه كنيد و آنچه كه براى يك زن مسلمان در اسلام سفارش شده است:« حجاب ، تربيت خوب كودكان ، مهربانى با همسر، دلسوزى با خانواده هاى مظلوم و ... » را به نحو احسن انجام دهيد تا شهدا از شما راضى باشند .

سختی های دنیا را بچشید

اى حزب الله ، بسيجيان، سپاهيان و روحانيون و اى همه جانهاى عاشق، مسئوليت شما سنگين بود و حالا سنگينتر شد. حركت بزرگ خود را آغاز كنيد. دلهاى خود را راهى كوى عاشقان كنيد. فرياد بلند خود را از بلنداى قله عشق و ايمان بر سرنفس اماره فرود آوريد؛چرا که ، تمامى مصيبتهاى دنيا و مشكلات از نفس اماره است. بايد مرارت های دنيا را به بدن بچشانيد تا حلاوت و شيرينى رضاى خدا را بچشيد و در كشور دلتان، عشق خدا و محبت حسين و اولاد حسين را جا دهيد.

کجا و چه وقت، ذلت و تنهایی انسان مشخص می شود؟

ای انسانها! از غيبت ، اسراف، تهمت ، دروغ و خبر چينى براى يكديگر زدن و گره در كار یکدیگر انداختن بپرهيزيد . ذلت انسان و تنهايى او لحظه‌اى مشخص مى شود كه وارد قبرش كنند، بند كفنش را باز كنند و صورت او را روى خاك كف قبر بگذارند. تنها همدم و مونس انسان در این لحظه عمل اوست.

خرم آن روز كز اين منزل ويران بروم/ راحت جان طلبم و زپى جانان بروم/ چون صبا با تن بيمار و دل بى طاقت/ به هوادارى آن سرو خرامان بروم /دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت /رخت بربندم و تا ملك سليمان بروم/ورچو حافظ بزنم ره به بيابان جنون /همره قافله سالار شهيدان بروم /

والسلام على من اتبع الهدى

حسين يحيايى : 16/10/65


چندرسانه‌ای
طراحی و تولید: ایران سامانه