شهیدان رضایی به روایت برادر؛
برادر شهیدان رضایی می گوید: جوان های هم سن وسال کرامت در محله های مختلف بزنجان برای پیروزی انقلاب فعال بودند. محله باغ راهوئیه از محلاتی بود که جوان های آن هم تحصیل کرده و هم انقلابی بودند. یک روز یکی از جوان های همین محله دستش را با تیغ برید و با خون خود روی دیوار نوشت: مرگ بر شاه و درود بر خمینی.

به گزارش نوید شاهد کرمان؛ خاطراتی پیرامون شهیدان «عباس و کرامت رضایی» به نقل از برادر شهید را مرور می کنیم:

با خون خود نوشت «مرگ بر شاه و درود بر خمینی»

کرامت و عباس هر دو از من بزرگتر بودند و من پسر پنجم خانواده بودم و تنها خواهرم طیبه ازمن کوچکتر است. من متولد 1348 هستم. زمانی که انقلاب اسلامی پیروز شد؛ کلاس سوم ابتدایی بودم. یادم هست آن زمان کرامت از بچه هایی بود که اعلامیه های حضرت امام را پخش می کردند و در خانه ها دست به دست می چرخاندند. اون موقع نمی شد اعلامیه ها را علنی توزیع کرد. همیشه در خانه می گفت که امام به زودی می آید و انقلاب پیروز می شود. آیت الله طالقانی در بافت تبعید بودند و آقایی به نام نادعلی گله داری یکی از افراد بومی بود که با ایشان ارتباط داشت و بعدا به طرز مشکوکی کشته شد. وی پسری داشت بنام محمد حسین، هم دوره ی ما بود و بعد رفت طلبه شد و در دوران دفاع مقدس به شهادت رسید.

با این که سن و سالم کم بود ولی به یاد دارم که از زبان کرامت می شنیدم روزی امام می آید و به زودی انقلاب پیروز می شود. کرامت همواره در راهپیمایی ها شرکت می کرد. در آن زمان کرامت دیپلم گرفته بود و 21 ساله بود. بزنجان از جاهایی بود که هر روز مدارس تعطیل و دانش آموزان در راهپیمایی ها شرکت می کردند. جوان های هم سن وسال کرامت در محله های مختلف بزنجان برای پیروزی انقلاب فعال بودند. محله باغ راهوئیه از محلاتی بود که جوان های آن هم تحصیل کرده و هم انقلابی بودند. یک روز یکی از جوان های همین محله دستش را با تیغ برید و با خون خود روی دیوار نوشت: مرگ بر شاه و درود بر خمینی.


مدتی از پیروزی انقلاب می گذشت و کرامت کار و شغل دولتی نداشت، اما از هیچ کاری روی گردان نبود و ازبسیاری از کارهای فنی وارد بود و به اصطلاح همه فن حریف بود، به کارهای تاسیساتی، برق کشی، لوله کشی، جوشکاری و کارهای ساختمانی وارد بود و با روی آوردن به این کارها امرار معاش می کرد. ایشان هیچ گاه از کار کردن بیم نداشت. کرامت مدت 3 سال هم در معادن ذغال سنگ پابدانا مشغول به کار شد و بعد از آن به لحاظ علاقه ای که به مسائل فرهنگی داشت به عنوان معلم پرورشی در آموزش پرورش شهرستان بافت مشغول خدمت گردید. او قرآن را در محافل قرآنی نزد روحانیونی که به بزنجان رفت و آمد می کردند، یاد گرفت و در آموزش و پرورش هم معلم قران بود.

منبع: کتاب «لقمه حلال»
ادامه دارد....

پایان پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده