نوید شاهد همدان - صفحه 57

نوید شاهد همدان
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

شاهد شهادت

به طرف صدا نگاه کردم امیر و علی بودند همانطور که به بچه ها نگاه می کردم ناگهان هواپیمایی در ارتفاع بسیار پایین بالای سر آنها دیدم همه چیز در چند ثانیه اتفاق افتاد مات و مبهوت بودم همه جا را آتش و دود فراگرفت دقایقی بعد به طرف آنها رفتم جلوتر از آنها تعمیرگاه بود همه شهید شده بودند
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

اشک های گرم

فرمانده صدایم کرد و گفت امیرگان و عباس نیا که با شما بودن کجا پناه گرفتند آنها را ندیدی گفتم حاجی نیم ساعت پیش از من خداحافظی کردند دیگر خبری ندارم پیگیری‌ها انجام شد با خبر شدیم امیرگان و عباس نیا در نزدیکی وسایل نقلیه بودن مستقیماً با راکت‌ها هدف قرار گرفتند باورم نمی‌شد.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

لغو امتحان شادم نکرد

مثل معلم و برادرانی دل سوز نکات مهم را برایم توضیح دادند تا کمی آمادگی پیدا کردم. نزدیک امتحان از من خداحافظی کردند و رفتند یک ربع نگذشته بود که صدای غرش هواپیماهای عراقی و بمب‌ها شنیده شد. هرکس در هرجا پناهی گرفت. با انفجارهای پی در پی همه منتظر شهادت بودیم سایه سیاه هواپیما ها دورتر و دورتر شد مجتمعی که ما امتحان میدادیم بمباران شده بود.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

عجله کن جانمانی

مجید قد بلند و لاغر اندام بود بچه ها به طنز به او هیکل می گفتند امیر لبخند ملیحی می‌زند و می‌گوید چه کارش دارید زورت به بچه رسیده. امیر، جان هر کسی که دوست داری چند تا از این فن ها چی بود کاراته به من یاد بده تا این مجید هیکل را مثل خربزه بکوبم زمین نقش زمین شود و دیگر لوپ مرا نکشد.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

جریمه

آن شب امیر را بیدار نکردیم امیر برای نماز صبح که بیدار شد با چهره ناراحت و عصبانی بچه ها را صدا زد و گفت چرا مرا از خواب بیدار نکردید چرا دلسوزی کردید چرا من را از فیض پاسداری برای اسلام و محروم کردید. جریمه تان می کنم.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

قاصدک عشق

خیلی زود همه با هم آشنا و صمیمی شدیم من در گردان های زیادی حضور داشتم ولی بچه های گردان غواصی حال و هوای عجیبی داشتند در هر گردانی چند ماه بیشتر دوام نمی آورم گویی نمک گیر جعفر طیاری ها شده بودم. از صفا و اخلاص در عبادت گرفته تا احترام به بزرگترها، سبقت در کمک به دیگران، شوخی و مزاح خصوصیاتی بود که دوستان را برجسته می کرد.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

دیگر زنگ نزد

بعد از ظهر با مادرش از دزفول تلفنی تماس گرفته بود که موجب خوشحالی و رفع نگرانی شد. دوره آموزش نظامی آنها در لشکر انصارالحسین علیه السلام همدان گردان غواصی جعفر طیار در منطقه دزفول بود امیر با چند بار تماس تلفنی و دو مورد نامه ما را از وضعیت خودش باخبر می کرد.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

وقت دل کندن بود

حسی به من میگفت امیر این بار که برود دیگر برنمیگردد. بچه ها خوابیده بودند ساعت ها خوابم نبرد ارادت خاصی به حضرت زهرا سلام الله علیها داشتم با خودم می جنگیدم کاش صبح به او بگویم نرود
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

«حسینی» مرد بود

این چند سال تهران بودیم اصلاً هوس رفتن به مدرسه ابتداییش نکرده بود. میگفت خانم صدوق معلم کلاس چهارم من دیگر نبود آقای چاقاری در کلاس بود.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

دانش آموزی محقق

چند روز بعد زارعی آمد و گفت آقا امیرگان فرد مومن و دیندار و اهل مطالعه است از من سوالاتی پرسیده که قادر به پاسخگویی نیستم اگر اجازه بدهید به شما معرفی کنم گفتم خوب است بگو بیاید.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

هدفی مقدس

گروهی از جوانان شهر که خود زخم جنگ بر تن داشتند مصمم شدند مجموعه‌ای را به نام انصارالشهدا تشکیل دهند. خالصانه خدمتگزار خانواده شهدا بودند. امیر هم به این گروه پیوست.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

دانش آموزی شیک پوش

با خودم گفتم شاید دوستی با این دانش آموز از وظایف من باشد که با این شخصیت جذب دانش‌آموزان مسئله دار نشود. کنارش نشستم شروع به صحبت با او کردم. صفا و اخلاص در چهره اش موج میزد. ابتدا قصد دوست شدن با من را نداشت بعد گفت من با احتیاط با دیگران دوست می شوم. اصلا به سختی دوست پیدا می کنم.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

خمس، خمس

تازه خانه ای در شهرک الوند ساخته بودیم. قرض زیادی داشتیم. مبلغ خمس را احمدآقا حساب کردند شده بود ۶۰ تومان. امیر که حواسش به گفتگوهای ما بود گفت مامان نکند بابا را از پرداخت خمس منصرف کنی.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

آدم درس نخواند و ...

بیشتر اوقات امیر نان منزل را خریداری می نمود. حواسش به همه چیز بود وقتی می پرسیدم امیر نان را چند خریدی می‌گفت حالا هرچقدر خریدم ولی گران است. آن موقع قیمتش یک تومان بود.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

جایزه برای داداش

همیشه در مسابقات احکام و قرآن مسجد شرکت می کرد و رتبه می‌آورد. روزی با هدیه ای به خانه برگشت. متحیر از او پرسیدم امیر جان این هدیه چیست خوشحال گفت جایزه است برای داداشم امین آوردم در مسابقه احکام برنده شدم.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

وضوی آخر شب و هدیه روز مادر

هنوز به سن تکلیف نرسیده بود. شبها موقع خواب آستین هایش را بالا می زد و وضو می گرفت. گفتم چه کار می کنی امیر جان وقت نماز که گذشته چرا وضو میگیری؟
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

دیده و ندیده جذبش می شدند

هنوز هم متعجبم و برایم سوال است که در امیر چه می دیدند که دیده و ندیده جذب می‌شدند البته قسمت نبود که امیر در آن دبیرستان سال سوم را تحصیل نمایند. با سفارش و تایید بستگان مادر امیر در دبیرستان امام خمینی ثبت نام شد.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

مهرهای قوطی کبریتی

چند سالی در خانه های سازمانی در نیرو هوایی تهران بودیم. امیر با بسیج مسجد مهدیه در منطقه قصر فیروزه خیلی همکاری داشت. حتی روزهایی که خبری از مراسم، آموزش و کارهای بسیج نبود امیر را می‌دیدم که برای رفتن سر از پا نمی شناخت. همیشه برایم سوال بود که چه کار می کند.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

موتور نمی خواهم

همچنان پافشاری داشت. یک روز صبح به مادرش گفته بود من دیگر موتور نمی‌خواهم. مادر با تعجب پرسید امیر جان چه شده خواب دیدی خیر است.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

عید بدون لباس و کفش نو

هر سال نزدیک عید که میشد در حد توان برای بچه ها لباس نو و تازه می خریدم. وقتی به امیر میگفتم امیرجان چه لباسی می‌خواهی اصلا بیا برویم بازار با سلیقه خودت هر چه دوست داری بخر محترمانه می گفت مادر جان از من نخواهید در اعیاد لباس و کفش نو بپوشم.
طراحی و تولید: ایران سامانه